درست در شبا روزی که رجاله های حاکم بر دنیای کنونی؛ سخن از ائتلاف های بزرگ جنگی بین المللی و جهانی علیه تروریزم داعشی و شبکه های موسوم و معروف به نام های دیگر دارند؛ و روزانه ده ها تن بمب و راکت عملاً به عنوان انهدام مراکز و تجمعات تروریستی و کاروانها و تأسیسات آنها خاصتاً در خاک سوریه و قسماً عراق رها میشود و در زمین افغانستان و عراق و سوریه و خطه های دیگری بربریت و توحش ماقبل بربری بیداد میکند؛ کمتر کسی از خود می پرسد که اینهمه ترور و تروریزم و توحش بالاخره از کجا شده است؟
اگر به راستی اینهمه قدرت ها و ابر قدرت ها و دولت ها و نهاد های نیرومند اقتصادی و نظامی و تکنولوژیکی دنیا که بر بر و بحر و فضای گیتی و کیهان استیلای بی مانند دارند؛ دشمن تروریزم ناشی از بنیادگرایی و افراط گرایی اسلامی؛ بوده و علیه آن عزم جزم تا سرحد جنگ ها و یورش های جهانشمول دارند؛ پس اینهمه قدرت ها و تشکیلات و تسلیحات و سازمانهای حتی صاحب قلمرو و حاکمیت؛ چگونه در زیر چشمان ذره بینی و ماهواره ای و استخباراتی ... آنها سبز کرده و قامت برافراشته است؟
و انگهی صرف نظر از چون و چرای از این دست؛ آیا با اینهمه ائتلاف ها و بمباردمان ها و بوغ و کرنای
ضد داعشی و ضد تروریستی؛ حد اقل دورنمایی برای رهایی بشریت از این فتنه های دجالی میتوان سراغ کرد؟
آیا صرف و صرف برای امحای جریانات تروریستی ملهم از افراطیت ایدئولوژیکی و دینی و مذهبی؛ بمب و باروت و تانک و توپ کافی است؟ یا حد اقل در کنار آن؛ روشنگری و تعلیم و تربیت در میان توده های مردمان آسیب پذیر و مستعد ملیارد ملیاردی و فرو خوابانیدن جهل و جنون و هیستری و خشم و درد و داغ و استیصال و احتیاج آنان هم مورد و مضمونی میباشد؟
هزاران سند و فاکت و دلیل و شاهد و قرینه و اثباتگر های دیگر وجود دارد؛ که خیل رجاله های مسلط بر دنیای کنونی به گونه اغلب درین همه هیاهو ها و خیمه شب بازی های متعدد و متکثر نه صداقت و جدیت فراست و اهلیت بائیسته دارند و نه بینش و دانش و کیاست آسیب شناسانه و عاقبت اندیشانه در خور مصالح انسانیت و تاریخ و فرهنگ و مدنیت و فضیلت انسان عصر کنونی.
تنها طرز سیاست و کیاست عالیمقام ترین و قدرت قدرت ترین رجاله های مدعی نبرد علیه تروریزم القاعده ای و طالبی متهم به راه اندازی فجایع 11 سپتامبر 2001 را طی یک و نیم دهه در حوزه افغانستان ـ پاکستان در نظر مجسم فرمائید؛ کفایت میکند تا به کنه هولناکترین حقایق دوران پر از دسایس و دروغ و دو رویی و منافقت و شیطنت ما پی ببرید و متقاعد گردید.
اری! درست در چنین شباروز من و چند قلمزن کناره و بیچاره هی به سر و کله خود میزنیم تا مگر گره ای از کلاوه سردرگم مسایل متراکم پیرامون دینداری و معتقدات موروثی و سیاست و دولتداری و تفتین ها و دسایس پیشین و پسین در رابطه؛ باز کنیم که اغلباً در انبوه گرد و غبار و دود و آوار غول های رسانه ای ارتجاعی و امپریالیستی نمود داری و اثرگذاری پیدا نمیکند تا چه رسد به اینکه بر زندانیان زنجیر پیچ غار های افلاطونی که هدف و غایه است؛ کارگر بیافتد!
اینجا و اکنون به خاطری از واژه و معرفهِ غار های افلاطونی؛ یاد آور گردیدم که خوشبختانه گفتار هفته قبلی اینجانب با فرنام « تنها روش غلبه بر اسرائیلیات و سفسطه های ضد قرآنی» مورد عنایت ویژه جناب محترم قادر قرار گرفت و موصوف با بزرگواری بر نقد و نظر من که خدمت ایشان راجع شده بود؛ واکنش صمیمانه و انگیزاننده ای نشان دادند. توجه فرمائید:
« قادر
افتخار بزرگوار!
من فرموده های جناب شما را خواندم و موقعیت حساس کنونی را درک کرده و شما را حق بجانب میدانم. اما یک عرض دارم و آن اینکه اگر نزاکتها و حساسیتهارا در نظر گیریم و بعد قدم اندازیم بمنزل مقصود وقتی خواهیم رسید که جبر زمان خود بخود همه چیز را تغیر خواهد داد. بنأ” نتیجه تلاش ما تحت بار حکم زمان خواهد رفت. باید زمان را کوتاه ساخت یعنی با جرئت و صراحت حقایق را بمردم بیان کرد.
باید عرض کنیم که نقش زمامداران دولت در روشن ساختن و سیاه ساختن ذهنیت مردم تعین کننده میباشد، بدلیل اینکه تمام امکانات در دست زمامداران متمرکز شده است- امکانات قضائی، امکانات مالی و امکانات امنیتی و امکانات فرهنگی، …وغیره امکانات. اگر ما بخواهیم مردم افغانستان را روشن سازیم باید تمام زور و توان خودرا بکار بریم تامردم را آگاه سازیم که بتوانند این امکانات را یعنی رهبری دولت را بدست کسی بسپارند که به سربلندی افغانستان و سعادت مردم آن اهتمام داشته باشند.
آقای کرزی طالب زائید و مدرسه های دینی نوع پاکستانی را به افغانستان انتقال داد که نتیجه کار آقای کرزی را در قتل و حشیانه فرخنده بروشنی دیدیم. و حالا آقای غنی هم بدوام همان سیاست روان است.
چند ماه قبل والی یکی از ولایات افغانستان اظهار نمود که شورای امنیت افغانستان به فامیل های داعشی کمک نقدی مینماید. و به تاریخ دوم قوس 1393 آقای ظاهر قدیر بصراحت شورای امنیت را متهم بهمکاری با داعش نمود. او فرمود که پاکستانی ها با سلاحهای خویش مشکل آفرین اند.
به اساس تقاضا و اخطار محترم ظاهر قدیر هفتصد نفر آن آماده ترک افغانستان شدند ولی از مرکز دولت برای شان هدایت آمده که در افغانستان بمانند. در اینطور اوضاع و احوال و با این امکانات محدود خداوند یکتا ما و شمارا توفیق عطا فرماید تا مردم در بند افغانستان را آگاه و بیدار سازیم.»
ملاحظه می فرمائید که احساس و عاطفه فوق العاده تحسین بر انگیزی است؛ درست این چنین آرزو ها و آرمانهای بلند و متعالی است که افراد و اجتماعات را به پیش میراند و در جهت آفرینش کارنامه ها و کارستان های قهرمانانه انگیزه و دینامیزم میدهد.
واقعاً چه شکوهمند است که تمنا کنیم: باید زمان را کوتاه ساخت یعنی با جرئت و صراحت حقایق را بمردم بیان کرد!
منتها باید دید که آن کدام حقایق است که بیان آنها به مردم میتواند «زمان را کوتاه کند»؟
اجازه دهید پوست کننده عرض کنم و شف شف نه شفتالو بگویم که اغلب مدعیات حاکی است که معضله؛ دین همین مردم است!
و مصداق های تائید انکار ناپذیر این مدعیات هم هر روزه و حتی هر ساعته توسط عملکرد ها و شعار ها و تبلیغات و بیانات و فتوا های داعشیان و طالبان و همسویان شان به دسترس عالم و آدم قرار داده میشود.
پس آیا میتوان به مردم گفت که چون دین تان توسط داعشی ها و طالبی ها و سلفی ها و وهابی ها و امام زمانی ها و بوکو حرامی ها و شبکه های شر و فساد جهانی به گروگان گرفته شده؛ از آن برائت بجوئید و آیا میتوان از مردم خواست که عطای مقدسات تان را به لقایش ببخشید تا دست اندرکاران «بازی شیطانی» با این مقدسات؛ خلع سلاح شوند و تجرید و نابود گردند.
به فرض محال و به شرط میسر بودن همه تریبون ها و منابر و مقامات تبلیغی و ارشادی بازهم برای «گفتن» همچو سخنان محالی؛ کم از کم الزامی است که مردمِ شنونده و مخاطب آنقدر سواد و قدرت برداشت و دریافت داشته باشند که سخنان و خواسته های مورد خطاب به خویش را «فهم» نمایند.
ولی واقعیت سخت تلخ و سمج این است که جدای از یک عده انگشت شمار دانشگاه رفته و اهل مطالعه و تحقیق و تتبع و مهاجرت و سیر و سفر... که همانها نیز بی مسئاله نیستند؛ اقلا 98 فیصد مردمان تشکیل دهنده جوامع قومی ـ قبیلوی ما اساساً به زندانیان زنجیر پیچ غار افلاطون همانندی اسفبار دارند.
افلاطون متفکر و فیلسوف بزرگ یونان قدیم و تمام بشریت، نظریّه ی معرفت شناسی خود را به وسیله ی تمثیل مشهور یک مورد نمونه وی غار و غار زیستی در «کتاب (هفتم) جمهوریت» سخت جالب و نافذ شرح داده و روشن ساخته است.
البته متن اصلی به شکل دیالوگ میباشد ولی بنده اینجا؛ بدون اینکه بر اصالت آن متعرض شوم؛ خلاصه ای از نمایش یا تمثیل را به گونه داستانی در آورده تقدیم تان میدارم:
**********
«چنین تصور کن که مردمانی در زیر زمین در مسکنی غار گونه زندگی می کنند... این مردم از زمان طفولیت ، در حالی که پاها و گردن هاشان در زنجیر بوده، در این مسکن زیسته اند.
به این دلیل، آنان در یک مکان ثابت قرار دارند، به نحوی که فقط چیزهایی را می بینند که در مقابلشان قرار گرفته است، و چون در زنجیرند قادر نیستند سرهایشان را به اطراف بچرخانند.
البته، از آتشی که در نقطه ای و دور از آنان در پشت سرشان افروخته شده، نوری به آنها می رسد. بین آتش و زندانیان در زنجیر (یعنی، پُشت سر آنها) در سطحی بلند تر از زندانیان [در ارتفاع خاصی] راهی کشیده شده است. تصور کن در طول راه دیوار کوتاهی ساخته اند، شبیه پرده ای که عروسک گردانان می آویزند تا از روی آن عروسک هایشان را نمایش دهند.
حال تصور کن که در طول این دیوار کوتاه، مردمانی در حال حمل اشیایی چون مجسمه ها و پیکرهای تراشیده از سنگ و چوب، و بسیاری از اشیاء دست ساز دیگر اند که از بالای دیوار نمایان است و سایه هاشان به دیوار مقابل می افتد.
این مردم از آغاز به تنهایی (بدون کمک دیگران) و نه به کمک دیگران، هرگز نتوانسته اند چیزی را جز سایه هایی که نور آتش (به طور مداوم) بر دیوار مقابل آنان افکنده است، ببینند.
اگر آنان می توانستند درباره آنچه می دیدند سخن بگویند و آن را مورد بررسی قرار دهند فکر نمی کنی آنچه را روی دیوار می دیدند، موجود واقعی می پنداشتند؟!
حال چه می شود اگر در این زندان صدا طوری منعکس شود که بر دیوار روبروی زندانیان (که همواره و تنها آن را می بینند)طنین بیندازد؟ اگر یکی از افرادی که پشت سر زندانیانِ در بند راه می رود (و چیزهایی را حمل می کند) صدایی ایجاد کند، آیا گمان می کنی که زندانیان؛ گوینده را کسی غیر از سایه ای تصور کنند که از روبروی آنها می گذرد؟!
در مجموع، زندانیان در زنجیر، غیر از سایه های اشیایی که حقیقی و آشکار اند چیزی نمی بینند.
حال مرحله ای را در نظر بگیر که زندانیانی از زنجیر آزاد می شوند؛ و ملازم آن آزادی، نادانی و جهالت آنان نیز رخت بر می بندد، و نیز توجه کن که اگر قرار باشد چنین اتفاقات برای زندانیان بیفتد، چه نوع نادانی و جهالتی باید رخت ببندد؟.
اگر زنجیرهای یکی از زندانیان گسسته شود و مجبور شود به طور ناگهانی برخیزد، به اطراف بچرخد، گام بردارد و به سوی روشنایی بنگرد، انجام هر یک از این اعمال برای او با درد و رنج همراه خواهد بود، و روشنایی درخشنده او را از نگریستن به اشیایی که پیش از این سایه های آنها را دیده بود؛ عاجز خواهد کرد .
گمان می کنی اگر کسی می خواست او را آگاه کند که آنچه قبلاً می دیده چیزی جز امور واهی (صرف) نبوده، و اکنون او به موجودات؛ بسیار نزدیک تر است؛ یا او را مطلع گرداند که در نتیجه چرخش به سوی آنچه موجودیت بیشتری دارد به نحو صحیح تری می تواند ببیند، او چه می گفت؟
اگر قرار بود کسی (در آن زمان) یکی از اشیایی را که در حال گذر هستند به او نشان دهد و او را وادار کند تا به این پرسش پاسخ دهد که این شیء چیست، آیا فکر نمی کنی که به بن بست می رسید و تصور می کرد آنچه قبلاً (با چشمان خودش) دیده است از آنچه اکنون (توسط دیگری) به او نمایانده می شود، نامستور و حقیقی تر است؟!
حتی اگر کسی او را وا می داشت تا به نور زننده آتش نظر کند، آیا چشمانش صدمه نمی دید، و (به عقب) به سوی آنچه توانایی نظاره آن را داشت، نمی گریخت؟ آیا به این نتیجه نمی رسید که (آنچه قبلاً بدون کمک دیگران می توانست ببیند) از آنچه اکنون به او نمایانده می شود، روشن تر است؟!
اما اگر بنا بود کسی با توسل به زور، کشان کشان او را (که از زنجیرهایش رها شده بود) از غار بیرون آورد و از سربالایی تند و ناهموار آنجا بالا کشد، و تا زمانی که او را در معرض نور خورشید قرار نداده، رخصت رفتن به او ندهد، آیا کسی که بدین گونه تحت فشار قرار می گرفت احساس درد و خشم نمی کرد؟ آیا وقتی به نور خورشید می رسید، نور شدید چشمان او را خیره نمی کرد؟ و آیا در این صورت می توانست هر یک از اشیایی را که اکنون بر او نمایانده شده است، نامستور و حقیقی بداند؟!
اگر قرار است شخص، با چشمانش آن چیزی را درک کند که در بالاست (یعنی خارج از غار و نور خورشید)، پس معلوم است که باید فرایند عادت پیدا کردن صورت گیرد. در این فرایند او در ابتدا به نحو خیلی آسان می تواند سایه ها را ببیند و در مرحله بعد می تواند به تصاویر افراد واشیاء، آن طور که در آب منعکس می شود، نگاه کند.
اما بعد از این او می تواند به خود اشیاء (خود موجودات، به جای انعکاس های تیره و تار آنها)بنگرد. مگر در نسبت نگاه به خود اشیاء نیز برای او مشاهده اشیاء آسمانی یا خود اشیاء در شب و در نور ماه و ستارگان آسانتر است تا مشاهده آنها به وسیله خورشید و نور آن در طول روز!
ولی تصور می کنم سرانجام (با ادامه فر آیند عادت پیدا کردن) در وضعیتی قرار گیرد که بتواند خود خورشید را نظاره کند و نه فقط انعکاس آن را در آب یا هر جای دیگری که ممکن است نمایان شود، بلکه خود خورشید را آن طور که به تنهایی در جایگاه خاصش قرار دارد، بنگرد و به تفکر در مورد ماهیت آن بپردازد.
پس از انجام تمام این مراحل، او در این زمان خواهد توانست در باره آن (خورشید) این نتایج را بدست دهد: خورشید است که فصول و سال ها را پدید می آورد، بر هر چه اکنون در قلمرو امور قابل مشاهده (در نور خورشید) وجود دارد، حکم می راند؛ و افزون بر این، علت همه چیزهایی است که به نحوی در برابر دیدگان مردمی (که در غار زندگی می کنند) قرار دارد.
بدیهی است که او پس از اینکه آنها (یعنی سایه ها و بازتاب های صرف) را پشت سر بگذارد، به اینها (خورشید و هر آنچه در پرتو آن است) دست خواهد یافت.
پس از آن چه می شود؟ اگر او بار دیگر به یاد مسکن اولیه خودش، «علم»ی که در آنجا آن را حد مطلوب می دانست، و کسانی که زمانی با او در زنجیر بودند، بیفتد؛ آیا فکر نمی کنی که خود را به سبب تغییر حالی (که برایش رخ داده)سعادتمند بداند و برای زندانیان غار اظهار تاسف کند!
اما اگر (در میان مردم) در محل مسکن پیشین (یعنی در غار) برخی افتخارات و سربلندی ها به کسانی داده می شده که با تیزبین ترین دیده، اشیای در حال گذر (یعنی امور روزمره) را می دیدند و به بهترین شکل به خاطر می سپردند که طبعاً کدام یک از آنها ابتدا عبور می کند، کدام یک در پی آن، و کدام یک از آنها با هم؛ و در نتیجه افتخار به کسانی تعلق می گرفت که می توانستند به آسانترین شکل پیش بینی کنند که کدام یک از آنها ممکن است پس از دیگری بیاید، آیا گمان داری که او ( یعنی کسی که از غار خارج شده است هنوز هم) با کسانی که (در غارند) عداوت خواهد ورزید و قصد رقابت با کسانی را خواهد داشت که (در آنجا) مورد احترامند و قدرت را در دست دارند؟
یا آیا او بیشتر ترجیح نمی دهد وضعیتی را که هومر توصیف می کند برای خود آرزو کند یعنی «زندگی در مزرعه (روی زمین) به عنوان مستخدم روز مزد یک زارع تهی دست دیگر»؟
آیا او ترجیح نمی دهد که بر هر چیز شکیبا باشد جز اینکه با آنان (که در غارند) هم عقیده شود و فردی مانند آنها باشد؟!
گمان می کنم ترجیح می دهد هر سختی را به جان بخرد، اما کسی مانند آنها (یعنی ساکنان غار) نباشد.
حال به این نکته توجه کن: اگر قرار باشد شخصی که از غار خارج شده دوباره به پایین باز گردد و مانند قبل در آنجا بنشیند، آیا چنین نیست که به دلیل خروج ناگهانی از روشنایی خورشید چشمانش تیره و تار گردد؟!
اکنون او اگر بار دیگر مجبور شود با کسانی ارتباط برقرار کند که در زنجیرند آیا هنگامی که او درباره سایه ها عقاید خود را اظهار می دارد- در حالی که چشمانش هنوز ضعیفند و به محیط خو نگرفته اند، چون سازگاری با محیط مدتی طول می کشد- مورد استهزاء قرار نخواهد گرفت؟
آیا آنان به او نخواهند گفت تنها ثمره این صعود برایت این بوده که با چشمانی تباه شده (به غار) باز گشته ای؛ در نتیجه آیا تباهی چشمانش قیمت گزافی برای این صعود نبوده است؟
اگر این شخص؛ هدفش را آزادی زندانیان از زنجیرها و هدایتشان به سمت بالا اتخاذ کرده و به آن ناشیانه اصرار کند- در حالیکه ساکنان غار بتوانند دستگیرش کنند؛ دستگیرش نخواهند کرد واگر بتوانند او را بکشند، آیا واقعاً او را نخواهند کشت؟!
ـ مسلماً خواهند کشت!»
******
هدف از استخدام این داستان تمثیلی بسیار معروف و گویا و رسای فیلسوف کلاسیک بشری؛ آیه یأس خواندن به مقابل آرزومندی ها و احساسات پرشور و منیع جناب قادر و همانند هایشان نبوده بلکه برعکس؛ سعی در تبیین هرچه دقیق تر زمینه ها و گستره های کار و پیشامد روشنگرانه با توده های مردمان واقعاً موجود میباشد.
البته انطباقات و استنتاجاتی که از این تمثیل شکوهمند فلسفی و معرفتی میسر است؛ درینجا مجال شرح و بسط ندارد و ناگزیر آنرا به آینده موکول می سازیم.
چرا که لازمی تر است تا به نظر و پیشنهاد بسیار ارزشمند هموطن دیگر مان هم مکث بایسته کنیم. دقت فرمائید:
fariaby
همدیار عزیز محترم عالم افتخار
خیلی خوشوقت استم که با آثار شما چقور تر آشنایی یافتم
پس از خواندن نظریه آقای قادر که شما را به حق دانسته ولاکن خواسته است که یک تدبیری شود که زمان را کوتاه کند؛ من سعی کردم مطالب شما را بخوانم و بفهمم. اگر درست یافته باشم شما میگوئید که مخاطب محور فرض کردن قرآن و اسلامیات؛ میتواند یک مرحله مردم مسلمان را پیش تر برده از چیز های بد مثل افراط گری و خشک اندیشی و پسمانی رهایی بدهد و به قبول و استفاده از علوم و پیشرفت های امروزی آماده سازد.
باز هم عرض میکنم اگر برداشت من درست باشد لطف نموده چند نمونه مثال بدهید .
یعنی آیت هایی که با بنده محور فرض کردن قرآن تفسیر شود؛ نشان دهید و با نمونه هایی که تا حال برعکس تفسیر شده مقایسه نمائید تا ببینیم چقدر فرق پیدا میشود و میتواند دردی را دوا کند؟
من خودم حالا کدام امیدی ندارم ولاکن فکر میکنم به چیزی که شما شله استید باید یک تدبیر و حکمت موجود باشد.
انجنیر قیس فاریابی
*********
خدمت جناب قیس فاریابی که لطف نموده تماس محبت آمیز به طریق وایبر هم با من داشتند؛ و نیز خدمت هم اندیش هایشان، ضمن به چشم گفتن فرمایش؛ که در آینده نزدیک به خواست آفریدگار اجابت خواهد شد؛ صرف عجالتاً یک عرض دارم که قرار نیست و لزوم و اجباری ندارد که ما در مورد قرآن و اسلامیات؛ «مخاطب محور» بودن را «فرض» نماییم.
قرآن و نه فقط قرآن که تمامی کتب آسمانی به حیث کلام خداوند؛ مخاطب محور و بنده محور هست و جز بنده محور ـ آنهم در حد قوم و قبیله ـ نیست و نمیتواند باشد. کلام و خطاب خداوند به بنده؛ فقط در حدود وسع ذهنی و توان عقلانی بندگان میباشد که حتماً و حتماً محدود در زمان و مکان هم هست. خداوند متغییر و متکامل نیست که به علت تحول و تفاوت خود در زمانها و مکانهای مختلف؛ به بندگان کتاب و پیغمبر بفرستد. بلکه این بندگان استند که در زمان و مکان تغییر و تحول می یابند؛ راهیاب و گمراه میشوند و نیازمند هدایت و رهنمایی و رهبری میگردند. خداوند در حین خطاب به بنده؛ هرگز ذات خودش و علم بیکران خودش را به این موجود نحیف و ناچیز عرضه نمیدارد.
برعلاوه حسب اصل متفق علیه فقهی در همه مذاهب اسلامی؛ قرآن مشتمل بر احکام و اخبار بوده احکام آن به طور عمده به دو بخش امضایی (تصویبی) و ابداعی (یا تأسیسی) به شناخت در آمده است. چنانکه اغلب اخبار و قصه ها و روایات قرآن؛ مشمول داستانها و رایات مروج در شبه جزیره عربستان قدیم بوده اغلب احکام نفیی و اثباتی قرآن یا امر و نهی و حرام و حلال آن نیز عبارت از عرف ها و مروجاتی است که قبل از بعثت پیامبر اسلام در قبایل و عشایر عربستان معمول و مرسوم بوده است و خداوند طی آیات منزله آنها را امضا و تصویب فرموده مداومت آنها را در دین اسلام امر نموده است که این موارد شامل بخش زیادی از تکالیف عبادی چون نماز و روزه و حج هم میگردد.