تاسيس حزب دموکراتیک خلق افغانستان در جنوری 1965، نياز اجتماعی و نياز آن زمان بود. مردم ما هم نيازمند داشتن احزاب بودند تا مسايل اساسی مملکت را مطرح کند، مردم را آگاه بسازند، برنامه و اساسنامه ای عرضه کند و فعاليت جمعی را به جوانان کشور آموزش دهند. درعين حال، با شکل گيری این حزب تعداد احزاب ديگرهم درکشوريکی پس از ديگری شکل گرفت. درصنف های هفتم وهشتمبودم که به شاخه پرچم حزب دموکراتیک پیوستم .تعداد اعضای حزب در آن وقت کم بود شاگردان را مستقیمن به حزب می پذیرفتند. این حزب زحمتکشان بود وگمان میرفت که جبران است برای تمام بی عدالتی های اجتماعی که دیده میشد ودر زندهگی یک یک آدمان جوان ان دور ه متبلور بود،همه این بی عدالتی ها را حس میکردیم ودرمورد من هیمن بود وسرنوشت اکثریت هم به همین ترتیب. هیچکس اول ایدیالوژی را نخوانده بود واکثرن از روی احساسات وعواطف شان رفته بودند .البته شعارهای این حزب بشردوستانه بود وعطش احساسات وعواطف انسانی را تسکین میکرد وبعد در حزب با تیوری ها ونظریات اشنا میشدیم. در آن دوران ، اکثریت امکانی برای آشنائی عمیق با دنیای سیاست نداشتن. به قول رفیق دستگیر پنجشیری «دار ونبود ما فقط مسایل بین المللی ومجله دنیا از حزب توده ایران بود که به من ( پنجشیری) وجان محمد هم نمی رسید!!! » جهان را در وهله اول از نگاه یاران و دوستان نزدیک خویش، و در وهله بعدی با آنچه که بر ما محیط شده بود، به ارزیابی نشستم. «حزب من » آن طوریکه در اساسنامه وبرنامه اش ذکر بود یک حزب مارکسیست - لنینیست بود. یعنی یک جهانبینی یا فلسفه سیاسی که بر اساس مارکسیسم و لنینیسم شکل گرفته و در پی تأسیس دولت سوسیالیستی و توسعه آن در آینده بود واعتقاد پخته به انترناسیونالزم پرولتری وسویتیزم داشت. در کورسهای تیورکی گفته میشد که اعتقاد به شوروی با ناسیونالزم در مغایرت نیست بلکه لازم وملزوم یکدیگرند.حرف این بود که منافع ما با شوروی در تضاد نیست فقط با امپریالیزم در تضاد است. حزب ما در آن موقغ حیثیتی داشت ویک جمعیت قابل ملاحظه از تحصیلکردگان را گرد خودجمع کرده بود. راستی در آن زمان اکثزیت مان فهم درست از جامعه افغانی نداشتیم وفکر میکردیم که رهبران همه گپ را میدانند ، در آن زمان حزب را «حزب من » تصور میکردم مانند مال شخصی ام . پول سینما وآیسکریم « شیر یخ » وکاغد پران را به حزب خود تحویل میکردم ، ودیگران راخاین ، اپورتونیست و... میدانسم .هرکسیکه حزب را دشنام میداد ، آنرا بخود میدانستم یا پوز اورا می پراندم و یا اواز من را،سخن کوتاه اینکه یک «بلشویک » حسابی بودم ، ورهبر را مانند پیغمبر وبدون خطا میدانتسیم وفکر میکردیم که با به قدرت رسیدن «حزب من » دنیا گل وگلزلار میگردد ! نوجوان بودم جذبه وشوق وطن دوستی مرا گرفته بود وفکر میکردم که آدم بسیار مهم هستم . در آن وقت کاملن یک ادم برابر به اصول حزب وارزشهای آن جامعه بودم وهر کار که به حزب لطمه میزد خوداری میکردم ، یک آدم پرهیزگار بودم . جوانی وشورشعبش را ندیده بودم خلاصه درجوانی مثل آدمان «پخته » بودم وکرکترم با دیگر هم سن وسالانم فرق داشت ، به قول یکی ازهم صنفانم دیگرسیاسی شده بودم .«حزب من » حصار بزرگ بود که یک نوع آسایش وآرامش را به ادم میداد و«کس طرف ما چپ سیل کده نمی توانست » واحساس میکردی که به یک جای ارتباط داری که در سراسر کشور لین دوانده وباور داشتی که آینده از ان ماست . گپ بسیارجالب که میان مردم شایع بود اگر معلم ویا کارمند دولت رشوت نمیگرفت، میگفتند که کمونست است ! . نکته دیگر اینکه در زمان ما روشنفکری با عضویت در سازمان های چپی مترادف بود. حرف قابل توجه اين است که در آن وقت در برابر نابساماني ها وبي عدالتي ها عضويت درحزب دموكراتيك مترادف باعدل وانصاف بود و هر کس عضو حزب میشد آرمانش اين بود، مبارزه با فقر و ظلم، برای تحصیلکرده گان آن دوره بسيار ملموس تر از آن بود که آن را آرمانی دست نيافتنی و جذاب بدانيم اما اينکه در دل آن حکومت بي كقايت از اصلاحات تدريجی و گام به گام صحبت کنند خيلی انتزاعی تر بود.بله، به همين دليل بود که اكثريت بهترين آدمهای آن زمان از نظر فکری، اخلاقی و علمی ، چپ میشدند. درین باب ، بدون تردید هرکس دلایل وبرداشت خود را دارد. درعین حال ممکن دور از انصاف باشد، تا افراد را که در آن دوره جذب حزب شدند محکوم کند چون کمونيسم يک ايديالوژی بود که درتمام کشورها هوادران داشت و بسيار از روشنفکران دنيا تحت تاثير آن قرار گرفته بودند،مطالعه آثار مارکسيستی در نيمههای قرن بيستم رايج بود. واقعيت اين است كه در جهان حدود چهل یا پنجاه سال پيش هر كس كه مارکسيست لنينيست نبود روشنفكرمحسوب نميشد، بهويژه درافغانستان روشنفكر كسی بود كه چپ باشد و ضد امپرياليزم باشد.اکثریت قاطع رهبران نظریات دست دوم وسوم ازمارکسیزم داشتند یعنی مصرف کننده ايدیالوژیهابودند و بيشتر تحت تاثير جوعاطفی زمانه بودند تا منطق انديشه. چنانکه در همين دوران ما میبينيد آخرين ايدههای فلسفی به نام ايده های گلوبالیزم و پست مدرنیزم ازاندیشه های فلسفی از غرب به جهان صادر می شود. وقتی به آن جای که استاده بودم نگاه میکنم چیزیکه برای یاران آن وقت بسیاراهمیت داشت صداقت بود که تا پای مرگ باشور شوق بخاطر آزادی می رفتند. اما امروز میدانیم این علاقه وقتی با عدم اگاهی توام باشد الزاما بر میگردد به ضد ازادی و در سیاست صداقت نمی تواند تنها ملاک قضاوت باشد ولی برای ما همین بود،در حالیکه چیز های دیگر نقش اساسی را در پهلوی آن داشت. آموزه های گذشت روزگار به ما آموخت که باید در بسیاری ارزشها تجدید نظر کرد ونه اینکه به صداقت به عنوان همه گپ نگاه کرد. دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان دیگر «حزب من » نبود، زیراکه موجودیت «مشاورین» فصه « رفقا» را تا حدود مفت ساخته بود واکثریت رهبری حزب درپی یافتن «شوق» مشاورین بودند وفکر میکردند که تا جهان است اتحادشوروی است! ، لذا «رفقای شوروی » را باید خوشنود نگهداشت ! ثمره فراموشی رفقا وتکیه بر مشاورین را میتوان به وضاحت در پلنوم 18 مشاهده کرد. بدون شک حزب دیموکرانیک خلق افغانستان کارهای ( هم مثبت وهم منفی) درکشورانجام داد که در تاریخ کشور بی سابقه است، درین مورد هوادارا ن ومخالفان بقدرکافی نوشتند. از آنجاییکه « ما گلهای سر سبد جامعه» بودیم اخلاقن حق نداریم تا خود را با مجاهدین-طالبان مقایسه کنیم. خلاصه حزب امادهگی نداشت به دلیل اینکه نتوانست موفق شود، خود این موفق نشدن بی دلیل نیست. ونباید همه این کوتاهی ها را به گردن امپریالزم حواله نمود.تحت سایه پریسترویکای شوروی تمام اعضای بیروی سیاسی بجز از روان شاد داکترصاحب اناهیتا در پلنوم 18 به دلایل مختلف علیه رفیق کارمل قرار گرفتند (؟) . نمیدانم بزرگان چون زیری، کشتمند،نور، مزدک ،لایق وکاویانی جواب شان چه خواهد بو؟ که داکتر نجیب اله را انتحاب کردند وبعد چرا هیمنها علیه داکتر نجیب اله قرار گرفتند وبقول داکتر سیاه سنگ قدرت را در «پتنوس مانده وبه مجاهدین تسلیم نمودند» ورفیق خود را به داراویختند! با تمام آه ودرد من حزب قبل از قدرت را ستایش میکنم . این را هم باید گفت که ایجادحزب در كشورهايی چون افغانستان مانند كاشت نونهالی در ریگزار است که به باغبان ماهر ضرورت دارد وبه آبياری و مراقبت دايمی و خاص نياز دارد، تا ريشه بگيرد و تنهی آن مقاوم شود! روح تمام رفقای که بخاطر وطن و وطندار جانهای شیرین شان را از دست داده اند شاد ویادشان گرامی باد ! بر بنیاد آنچه گفته آمدیم برای سیاست کردن وجود یک اگاهی وبینش تاریخی لازم است وگرنه دست زدن به عمل اجتماعی بخصوص «روشنفکران» بدون چنین دوربینی الزاما به پیشرفت اجتماعی کمک نمی کند وشاید به عقب براند چنان که راندند. بسیاری اوقات دست نزدن به کاری درسیاست ومبارزه نکردن بهتر از مبارزه کردن است ،چون نفس مبارزه یا فداکاری به خودی خود دارای ارزش نیست. چیزیکه کم داشته ایم وکم داریم شعور اجتماعی سیاسی است. تردیدی نیست که جامعه ما با فقر تاریخاندیشی روبهرو است به عبارت دیگر، اسناد و مدارک بیشماروزمینههای مطالعه نامحدودی وجود دارند که هرچند تلاشها و مطالعات بسیاری صورت گرفته است اما دانستههای ما در برابر نادانستههای ما اندک هستند. باصرف نظر ازین داستان تغیرات درشوروی و بحران فکری موجب فاصله گرفتن تدریجی من از افكاري شد که بهترین سالهای جوانی را در راه آن وقف نموده بودم.این شاید درست نباشد که با فهم امروز دیروزمان را مورد نقد قرار بدهیم، اما به هر حال درک درست از روزگاران وطن وطندار نداشتیم ودنیائی هم که ما را احاطه کرده بود، رسم و رواج خودش را داشت. فرشته دانستن خود ودیو خطاب کردن دیگران فرصتی برایمان باقی نمیگذاشت که به نادانیهای حیرتآور خویش پی میبردیم . ما یا پادشاه داشتیم که واجب الاحترام بود یا رهبر و پیر داشتیم ، حرفش مانند آیات قرآن جای شک وتردید نداشت. فرهنگ ما فرهنگ است که ما را هدایت میکند به طرف اطاعت از یک رهبر ومقام ... فرق نمی کند که چپ باشی یا راست اخوانی باشی یا کمونست. میدانم گذشته خودرا نقادانه به بررسی گرفتن خشم عده ای «یاران ارمانی» دیروز مان را بر می انگیزد. اما تازمانیکه گذشته خود وحزب خودرا مورد نقد قرارندهیم واز خطاهای آن نیآموزیم باورداشته باشید که ما نه برای خود ونه برای وطن وطندار مفید واقع شده نمی توانیم . نه باید عوض عاشق وطن شدن عاشق رهبران شویم وآنان را واجب الاحترم وبی مسولیت بدانیم ... واصطلاحات چون خلقیزم ، پرچمیزم و شاید هم شعله ایزم ویا ایزمهای بنام رهبران برای شان ابداع نمیایم . درحالیکه ايزم، ، مکتب، سيزمدر لغت به معناي اصالت، اصول، رويه و نمونه آن است و در حالت پسوندي معناي مكتب از آن گرفته مي شود. اين پسوند هاكه اصطلاحاً به «ايزم» از آن ياد مي شود و در اصل از واژه شيسما (Schisma) گرفته شده كه در زبان يوناني به معناي شكاف است و در ابتدا در مورد مسلك ها و انشعاب هايي به كار مي رفته كه از كليسا و مذهب مسيح منشعب مي شده اند و يا كناره گيري مي نموده اند و غالباً اين انشعاب و كناره گيري ها را كه سبب تضعيف كليسا و مذهب مي شده جرم و گناه تلقي مي نمودند. به چنين فرقه و گروه هايي كه از كليسا و روحانيت هنوز همان مفهوم اوليه را دارا است. زيرا اصطلاح يا واژه اي كه به «ايسم» ختم مي شود، يا عقيده، مرام و مسلكي نوبنياد است كه با عقايد ماقبل خود در تضاد است و با آن فرق مي كند يا انشعابي است از ايده و مرامي و مسلكي و يا وابستگي دارد به كسي يا چيزي كه مفهوم در نهايت مي شود يكي و بي شباهت به همان «شيسم» اوليه نيست.منظور از بیان این مسله اینست که فهم اکثر رهبران از زبانهای خارجی درحد نبود که بتوانند از اثار مارکس استفاده نمایند چه رسد به آنکه مکتب و ایزم وسیزم ایجاد کنند. امروز شاید نتوان جوان افغان را به آسانی و با گفتن چند تا نقل وقول نامربوط به او وادار به واکنش کرد. او براحتی از کنار این گونه موضوعات تحریک امیز میگذرد. اما سی سال پیش این گونه نبود،نوعی کاکه گی ، قول وقرار، احترام تعبدی، شعارهای هیجانی وغیره ارزشها ی قبیله یی در پهلوی مشکلات دیگر جامعه سنتی در تلاش برای رسیدن به مدرنیته جامعه را آزار میداد. وقت آن است که به نسلهای جوان امروزی با بیانی رسا گفت که در آن حزب هزاران انسان بخاطر مردم وکشور جانها وبهاران زندگی شان را فداکردند ، ولی درین میان فریب آنهای را که دیروز امتحان خود را داد ند که پا بند هیچ ارزش ومسلک نبودند و امروز درعقب واژه های دموکرات ولیبرال ویا اقوام وزبانها خودرا پنهان میکنند، نخورید! بدین لحاظ قبل ازمطالعه ودرخواست های سیاسی یکباربه شخصیت نویسنده ورهبر آن توجه کنید که دیروز تا چه حد در پی میهن وهم میهن صادق بوند. دنیای امروزما دنیای تظاهروعکس است، عکسها و تصاویر، بیشتر از آن، خط و خطوط و رسمها، یا حتا رنگهای چهرهها، به هزار زبان در سخن هستند. حقیقت این است که، امروز اکد ها ، تظاهرو تصاویر دربسیار موارد دست بالا دارد. بدون شک که بسیاری ها با مسئولیت خویش بران چه که برسر کشور آمده نقد وباز بینی نموده اند و برای جبران آن خطاها سعی وتلاش میکنند واما تعداد دیگرکه تا آخر قیماق رژیم را خوردند وامروز چنان ژست ومصاحبه میکنند که مگردرآن وقت بالغ نبودند و یا در سازمان «پیشآهنگان» بودند ! گویا رهبری حزب این «پیشآهنگ » ها را با زور وفشار درسمت های بزرگ کشور وحزب نصب وفرمان داد ه باشد!!!. ازین که بگذاریم ، خوشبختانه درمورد وضع کنونی افغانستان نشانههايی از آن هست که روشنفکری در جامعه ما رفته رفته به استقلال انديشه و تفکر فردی بر بنيادهای تحليلی و منطقی نزديکتر میشود. زمان ما زمان دیگر است وباید با عصر وزمان وتغیرات آن خود را عیار بسازیم .تغییر چیزی نیست كه دریك شب واقع شود ، اولین و مهمترین عامل تغییر در خودم تحصیل در اتحادشوروی وقت ومواجه شدن با چیزهای بود که من در زندهگی حزبی از مارکسیزم - لیننزم آموخته بودم که در این دوران باورهای سویتستی من لرزان شد. بعدش اگر مهاجرت نبود هرگز این آدمی نمی شدم من این چانس را یافتم كه توانستم در مدت زمان کوتاه با افراد زیادی چیز فهم آشنا شوم كه با من متفاوت بودند انواع رابطه ها و نگاهها را ببینم و بیاموزم ، و این رابطه ها تاثیری بسزایی در زنده گی من گذاشت و دیگر پذیری و مدارا را برایم آموخت. در اثر همین رابطه ها بطرف نوشتن وسرودن شعر رفتم، واقعا شگفت انگیز است ، نوشته هایم در حقیقت درمان دردهای روحی من است یعنی چیزیکه در ذهنم مطرح شود بعد بصورت نوشته در می اید.همینطور به آدم هایی از همه جای دنیا نزدیك شدم وبا خواندن و نوشتن، دوستانی پیدا كردم كه برایم اهمیت فوق العاده دارند .
علیرغمی آنچه گفته آمدم من فرزند همان« حزب من » هستم از آن صداقت ، نظافت وانسان نمونه بودن را آموخته وبرایم آموخت که فضیلت و رذالت همواره فردی است، یعنی نه تباری ، نه عقیدتی، نه زبانی. زیرا درمیان تمام ملل، ادیان، ایدیالوژی ها، زبانها، تبارها و نژادها همواره انسانهای شریف ، و افراد دون، بی شخصیت و خود فروخته وجود داشته و خواهند بود. حد اقل سعی میکنم سخنانی بگویم وبنویس تا انسانیت مان زیر سوال برود ، واما دیگر یک سیا سی سازمانی آرمانگرا نیستم ! تجارب وتراژدی های چند دهه کشورم به من آموخت که دریک جمع وتفریق وضعیت کنونی میتوان چنین گفت که مجاهد- طالب يک پديده ی دوران قرون وسطایی است که نه تنها دزدی وبی ناموسی ووحشت شان هیچ تناسب با ارزشهای انسان عصر حاضر ندارد بلکه وجود خود همین چهره های وحشت سالار در نظام امروز با عصرما سازگار نیست. روی این دلیل هر اقدام از جانب هرکس را که در نابودی این وحشیان باشد باید مبارک دانست وهر قدم درجهت تاید اینها را باید نفرین کرد . يعنی زندگی کردن بسان همه انسانهای عادی اين جهان درعصر حاضر، نه به شکل مشتی گاو و گوسفند و تحت فرمان چویان و پاد وان که امروز از ترس « B-52» امریکا ریشها را کوتاه «تنبانها » را عوض وشعار هر گروه، گروه دیگر را دشمن می شمارد، در جایی که در میان وکیلان پارلمان که خلاصه یک ملت و نماینده انان باشند، افراد ضد ملی وجواسیس پاکستان وایران باشند، در مملکتی که درجه فهم اکثریت زورمندان از درک معنای از ثروت وشهوت بالا نرفته ومنافع ملی برایشان یک بزم «بچه بازی» ویا «سنگ جنگی » است، در مملکت که اسلحه وزور جهاد حرف اول را میزند دم از دموکراسی وآزادی بیان زدن نهایت کوته نظری، بی عقلی و نافهمی است. حرف اساسی اینست که ملت افغان تنها به وسیله حفظ هویت خود می تواند به کشورخود خدمت کند. لذا پیش از همه به اتحاد مردمان مان باید اندیشه کرد. به دلیل اینکه وحدت ملي امروز از اهم مسائل و حقايق بين المللي است. چه ما بخواهيم و چه نخواهيم در آينده ملت ما نيز درهمين جريان سياسي خواهد افتاد و اين حقيقت يك روزي مدار سياست ماخواهد گرديد،هرسياستمداري بايد اين را به خوبي بداند زيرا مساله وحدت ملي حد مشترك ميان سياست خارجي و سياست داخلي است.ودرین پایان به یاد آن یاران که دیگردرمیان ما نیستند وبخاطر انصاف وعدل جانهای خودرا را فدا کردند وشاید میگفتند که یاران :
گور خونین شهیدان به تو آواز دهد --- آتش را که فروزان شده خاموش مکن
مابه امید وفای تو گذشتیم زجان -- -- دوستان را مبر از یاد و فراموش مکن
درود می فرستم !
یاد پاک همه مبارزین« آن حزب » و جامعه عدل وانصاف گرامی باد!