پیدا ترین و بحث بر انگیز ترین مضمونِ اکنونی در پولیتیک افغانستان و حوزه ی کشور های محاط به ان همانا جریانِ بلا انطاع معامله و مجادله با تروریزم و بنیاد گرایی است ۰ مضمونی که شیرازه ی همه رابطه هــای سیاسی ، اقتصادی  و اجتماعی یک منظومه ی بزرگ تمدنی را به گروگان گرفته است ۰

ظاهراً مفهومِ بنیاد گرایی در ازدحامِ تعریف های گمراه کننده ازین کلافه ی سر درگم ، در انبوهِ از پراتیک سیاسی دارد در حاله ی از ابهام فرو می رود۰

هر باری که این افعی زهرناک پوست بدل میکند ، ادراک ونتایجِ شناختِ ما ازین مفهوم را با افسون و مشاطه گری می بلعد و ما مسیرِ طی شده برای وقوف بر فلسفه ی وجودی این هیولای ادمخوار را نا گزیر دو باره از نقطه ی صفر اغاز میکنیم و نتیجه گیری های ما در کثرتِ تلوین یافته ی اشکالِ حضورِ بنیاد گرایی به بیراهه می رود۰ شاید برای همین است که به فقدانِ یک تعریفِ قبول شده و یک استراتیژی مدّون برای بیانِ موقفِ سیاسی و نظامی در مقابله با تروریزم و بنیاد گرایی دچار امده ایم و شاید بهمین دلیل است که در یک نگاهِ خوشباورانه هر جاییکه مسلمان است ، تروریست و هر جاییکه تروریست است مسلمان خوانده میشود۰

شاید بعلتِ نفوذِ روز افزونِ افکار بنیاد گرایی در جمعیتِ مسلمانان و فضای مساعدِ ذهنی برای اشاعه افکار بنیاد گرایی درین جمعیت ، غالباً هر تروریستی مسلمان باشد ولی هرکز هر مسلمانی اصولا تروریست بوده نمیتواند، زیرا منشا و برخاستگاه تروریزم اسلام نیست بلکه بنیاد گرایی و تروریزم محصولِ یک برداشتِ عقب مانده ی ایدلوژیک از اسلام است که از تراکم و هجومِ ارزش های سیاسی شده ی مبانی اسلام به متن رابطه های متعادل اجتماعی عبور میکند و در برزخِ دین و سیاست به کمین می نشیند۰

اگر پیامد های سیاسی و حوادث تاریخی محیط پیرامونِ حوزه ی ما نقشی در نطفه بندی اسلامِ ستیزه گر داشته باشد ، بدون تردید انقلاب اسلامی ایران و امواجِ رادیکالیزم شیعی همراه با گزینه ی صدور انقلاب اسلامی ، حادثه ی هفتم ثور ۱۳۵۷ در افغانستان حضور لشکریان شوروی در افغانستان و تغییرات در نظام سیاسی پاکستان ، انگیزه های را بوجود اورد که نقشه ی اقتصادی افغنستان و ظرفیت های سیاسی جغرافیای اطراف ان را روی میز مشارکت های استراتیژیکِ استیلاگرایی قرار داد که هژمونیزمِ قاره یی را سمت و سو میدهند۰

حقیقت اینست که جغرافیای سیاسی  و اقلیم اقتصادی این حوزه زیر فشار ِ متداومِ گزمه های جنگ سرد و منفعت های متنازع قدرت های بزرگ تا انجا به زنجیرِ تسلسلِ بحران های نیابتی گره خورد که تاسیساتِ تمدنی و عرصه های سالمِ سنتی منطقوی به کانون های داغِ شرارت  و تقابلِ نا فرجام مبدل شدند۰

اگر ارزش های مدنیت گرا و ظرفیت های اقتصادی این بساطِ داغ ، اسیر گردش های نفسگیرِ عوامل جنگ سرد نمی گردیدند، امکانِ تاسیس یک گستره ی وسیع فرهنگی و تامینِ چند جانبه گی یک اقتصادِ نیرومندِ منطقوی درینحوزه بعید نبود۰

فراز و نشیبِ جنگ سرد که با هجومِ لشکریانِ شوروی سیمای تهوع اورِ خود را درین منظومه ی جذاب اقتصادی متبارز ساخت ، افغانستان را به گره گاهِ مهمِ استراتیژیک در مسیرِ بازی بزرگ مبدل کرد، ودقیقاً در چنبره ی استبدادِ ارامِ جنگ سرد است که بذرِ موازینِ بنیادگرایی در مزرعه ی باور های مردمانِ این جغرافیا قد می کَشد و به قیام می رسد و بدینگونه هست که مضمونِ اصلی واقعیتِ بنیاد گرایی در افغانستان و حوزه ی کشور های محاط به ان مشخص میشود۰

انجا در غرب و امریکا « فرشته های نجات » مانیفیستِ بنیاد گرایی را تدوین نمودند و اینجا در وطن ما « کاتبانِ مدرسه ی خون و اتش » شهنامه ی بی ثباتی قلب اسیا را رقم زدند۰

ایران و پاکستان که خود را به دلیلِ موقعیت های استثنایی بگونه ی سنتی در قضایای افغانستان مستحق و ذیدخل میدانند بعنوانِ دو بازوی افزاری همچون دو خطِ عمود بر هندسه ی مشارکتِ استراتژیک امریکا و غرب در رقابت به حضورگسترده ی شوروی ترسیم شدند۰ این مشارکت بطور وسیع زمینه ی نفوذ و حضورِ دو همسایه ی حسود و حریص را در افغانستان ممکن ساخت و اینک امریکا با تقویت عاقبت نیاندیشانه ی این پرسوناژ های منطقوی ( ایران و پاکستان ) در تیاتر جنگ سرد به دردِ سر بزرگ دچار امده است۰

با پایانِ حضور شوروی واب شدن یخ های جنگ سرد نه تنها پاکستان به تدریج از مقامِ استراتیژیک و توجه امریکا فرو می لغزد بلکه دینامیزمِ تفکرِ جهاد و مقاومت نیز فقدان فعلیت خود را از نظر فکری و از منظر دلایل سیاسی و تاریخی در چار چوبِ یک بن بستِ مضاعف متبارز میسازد، زیرا جهاد و مقاومت در افغانستان یک برنامه ی ضمنی در متن یک سناریوی بلند استراتیژیک برای امریکا تعریف شده بود ، نه بیشتر از ان۰

با ختم ماموریت مجاهدین ، افزار های نظری و مصدر های عملی طوری باید تعویض میشدند که حضور عملی امریکا در صحنه و تاسیس میدانهای جدید استراتیژیک را فراهم میساخت طوریکه توسعه و انتشار جنگ مضمون اصلی ان قرار میگرفت۰

طالبان نامِ مستعارِ جریانهای رادیکال اسلامی است که زمینه های نظری و سیاسی ان قبلا در قشله های بنیاد گرایی پاکستان تاسیس گردیده بودند ، در سایه تعریفِ جدید از منافع حیاتی امریکا و غرب در منطقه بار دگر ستاره بختِ پاکستان در دلِ اسمانِ منافع حیاتی امریکا در پیشروی بسمتِ اسیای میانه گل کرد ، پاکستان که پس ختم حضور شوروی در افغانستان بیک گرهِ ضعیف و غیر قابل توجیه در ریسمانِ استراتیژی امریکا اویزان مانده بود در یک زد و بندِ سیاسی ،اقتصادی و نظامی بکمک سرویس های استخباراتی امریکا و انگلیس و حمایتِ مالی عربستان سعودی  دست به ایجادِ گروه طالبان زد ۰ هدف پاکستان مصون سازی مسیر اقتصادی و تجاری اسیای میانه ، تبدیل افغانستان به گمرکِ بدون محصول ، خاتمه دادن و یا دست کم خموش ساختنِ مسله ی سیاسی پشتونستان واستفاده از افغانستان بعنوان بلنداژِ مستحکم در توسعه احتمالی رقابت با هند در چار چوبِ عمقِ استراتیژیک را در بر میگرفت ، سهم امریکا درین پروژه از منظر سیاسی و اقتصادی تامینِ منافع جدیدِ حیاتی در اسیای میانه ، اطرافِ دریای خزر و پهنه های ابی غنوده در بسترِ ثروت های نفتی ان وجلو گیری از توسعه و انتشار رادیکالیزم شیعی بخصوص در ایران و پاکستان تعریف میگردید۰

پاکستان با مشارکتِ خود در پروژه ی طالبان نه تنها جیب امریکا را از طریق باجگیری های اطلاعاتی خالی کرد بلکه وضعیتِ نا بسامانِ ناشی از خطرِ تجزیه ی احتمالی خود را زیر چترِ این مشارکت پنهان ساخت و نیز بنجاره ی اتومی خود را که هر ان میتوانست توسط امریکا در مارکیت رسوایی لیلام شود ،زیر لحافِ این مشارکت از تیر رسِ نگاهِ مراجع امنیت بین المللی در امان نگهداشت۰

تصنیفِ جنبشِ طالبان به « طالبان افغانی » و « طالبان پاکستان » محصول ِ یک رویکردِ استخباراتیست که بعد از تقابلِ مجموعه های اطلاعاتی سی ، آی ای و آی اس آی پدید امد، در واقع طالبانِ افغانی و پاکستانی دو جهتِ یک واقعیت اند که اختلافِ ژنیتیکِ فکری را نمیتوان در میان شان دید و در فضای نظریه سیاسی مشترک بدنیا امده اند و با سایرساختار های رادیکالِ اسلامی شجره ی ملیتانت پاکستان را رویت بخشیده اند، اما در متنِ این تصنیف حقیقتِ  مجادله ی پنهان و ارامِ سرویس های اطلاعاتی امریکا و پاکستان را میتوان تشخیص داد ۰

سی ،آی ای نفوذِ متمرکز در بدنه ی بنیاد گرایی ستیزه گرِ اسلامی بخصوص طالبانِ پاکستانی دارد اما آی اس آی نفوذِ بیشتری نسبت به امریکا بمراکزِ طالبانِ افغانی دارد۰

امریکا با استفاده از نفوذ خود بر طالبان پاکستانی، پاکستان را مصروفِ جنگ های وقفه یی با طالبان پاکستانی ساخته است و خودش در جستجوی راه حل و مذاکره با طالبان افغانیست ، کمتر شکی وجود دارد که امریکا برای اثباتِ میزانِ تسلط بر گروه های تند رو پاکستانی در حادثه ی حمله بر مکتب نظامی در پشاور دست نداشته باشد۰

پاکستان همکاری خود در سر کوبِ طالبانِ افغانی را مشروط به همکاری امریکا در سر کوب طالبانِ پاکستانی میکند و این اعترافِ اشکارِ این حقیقت است که پاکستان نه تنها بر جریان های رادیکال بخصوص طالبان تسلط ندارد بلکه این تقسیم عادلانه بشدت به زیانِ پاکستان تمام شده است و این حرکتِ موازی، مشارکتِ و دوستی دراز مدتِ امریکا و پاکستان را زیر سوال برده است و بدین ترتیب مدیریت و صلاحیتِ انتشار جنگ ارام و بیصدا از دست پاکستان میلغزد۰

پاکستان موقعیتِ استراتیژیک خود را با توجه به توسعه یی روابط امریکا با هند نیز از دست میدهد زیرا پاکستان دگـــــر بعنوانِ تکیه گاه اطـلاع رسانی در موردِ چند و چونِ فعالیت های طالبان مطرح نیست ، این مقام بی تردید برای هند سپرده خواهد شد ،با امضای پیمان استراتیژیک امریکا با هند نقشِ رسمی به مثابه ی یکی ازتضمین کنندگان ثبات به هند رسیده است  و علاوه بر ان ، ان بخشی از طالبانی که زیر نفوذِ امریکا در پاکستان فعال اند میتوانند منبعِ با اعتمادِ اطلاع دهی برای امریکا باشند۰

امریکا با استفاده از نفوذِ متمرکز خودبر طالبان پاکستانی و برخی شبکه های متحد ان پاکستان را در یک مجادله ی نفسگیر مصروف ساخته است ، صلاحیتِ توقف این مجادله عملا ازدایره ی امکانات پاکستان بیرون افتاده است۰

مشارکت در برنامه های استراتیژیک با چین نمیتواند این وضعیت را تغییر بدهد، اگر پاکستان از حمایتِ طالبانِ افغانی دست نکشد ، حوصله ی امریکا سر خواهد امد و در یک اقدام سیاسی خطر تجزیه محتوم میشود و رهتوشه ی اتومی پاکستان روی میزِ مراجع حقوق و امنیتِ بین المللی قرار خواهد گرفت و تبدیلِ افغانستان به عمق استراتیژیکِ پاکستان به رویای دست نیافتنی مبدل خواهد شد۰