استخبارات امیر

جای شک نیست که امیر شبکۀ وسیع جاسوسی در سرتاسر مملکت داشت وتوسط این شبکه از اوضاع و احوال هرمحل و اشخاص خلاف کار و توطئه گر مطلع میشد. و برای قلع وقم آنها بلاوقفه داخل اقدامات جدی میگردید.

امیر میگوید: " من از راپورتهای اعیان و اشراف و اهالی دربار و صاحب منصبان و جاسوس و هرکس از رعایای مملکت که خواسته باشد به من اطلاعی بدهد علم خود را تحصیل مینمایم. علاوه براین از راپورتهای که مخبرین من که در ممالک خارجه می باشند بمن میرسانند و مواظب اتفاقات وحالات یومیه میباشند کسب اطلاع مینمایم. این مخبرین خلاصۀ روزنامه جات را هم در باب افغانستان به من میرسانند. تمام این مطالب را جمع نموده و در آنها تصور(غور) کرده رأی خود را دریک باب مستقیم میدارم و ابداً به مصلحت یا راپورت کسی عمل نمی کنم." ( تاج التواریخ، ج۲، ص ۴۴۲)

امیر عبدالرحمن خان به مثابۀ یک پادشاه مطلق العنان شرقی از آنجایی که جغرافیای کشورش را با زور شمشیرشکل داده بود، لهذا در پرتو اختیارات وسیع ومطلقه ایکه از این شمشیرکشی بدست آورده بود، فرمانش بر جان و مال ساکنان این جغرافیا ساری وجاری بود و ميتوانست جان کسانی را که برضد او دست بشورش زده اند، بگیرد و دارائی و مایملک آنها را مصادره کند و اقوام و اولاد انها را در داخل یا به خارج کشور تبعید نماید.

غبار از قول مؤلف سراج التواریخ متذکر میشود که، "سیاست" امیر چنان در دل مردم ترس ایجاد کرده بود که اگر نام کسی گرفته میشد که او را به کابل خواسته اند، شخص یا فاتحۀ خود را میگرفت و یا از کشور فرار میکرد، مثل سپهسالار غلام حیدر خان توخی وقتی شنید که ۳۸ هزار روپیه باقیدار قلمداد شده، بدون درنگ به هندوستان فرار کرد. همچنین میرزا ابوالحسن پسر میر محمد حسین سرشته دار، وقتی مطلع شد که پدرش محبوس شده، خودش باضرب گلوله خود را کشت. مردم از شنیدن "شش کلاه" و "نام گیرک" مخصوصاً در پایتخت تنفر و انزجار نشان میدادند.

شش کلاه، عبارت بود از تشکیل یک اداره سنجش محاسبات امور مالی و تعیین دارائی محکومین که سرشتۀ دار آن میرزا محمد حسین کوتوال و اعضایش میرزا عبدالرؤف خان نایب کوتوال، میرزا محمد قاسم خان روزنامچه، میرزا سید محمود خان قندهاری، میرزا شیرعلیخان و میرزا غلام حسن خان بودند. اینها برای ابراز حسن خدمت به امیرعبدالرحمن خان بسا خانواده ها و مردم بیگناه را به عناوین باقیداری وجعل محاسبات وغیره برباد نمودند. و اما نام گیرک، یک نوع ترور سری بود که چندی در شهر کابل از طرف کوتوالان شهر- به امر و بنام امیر- عملی گردید. در نصف شب ها خانه شخص مد نظر دق الباب و خودش خواسته میشد. از آن بعد مرده یا زنده این شخص معلوم نبود و خانواده اش از ترس جرئت اظهار و استغاثه را نداشت. "( غبار، ص ۶۵۵)

داکترجان الفردگری طبیب امیر،روایت میکندکه یکی از این گروه شش کلاه نایب میرسلطان والی وکوتوال(قوماندان امنیه) کابل بود که شبانه دست به اختطاف مردان میزد وبعد او را نابود میکرد، یا به زندان میانداخت وخانواده اش مجبورمیشد داروندارخود را برای رهائی آن بپردازد بالاخره شکایت یکی ازاین قربانیان تا گوش امیر رسید وامیر نایب میرسلطان را که شب والی وکوتوال کابل بود، صبح بدار زد.(جان الفردگری،در دربار امیرعبدالرحمن خان، ص ۱۲۹)

امیر از راپورهای غلط رعایای خود چنین شکوه میکند ومینویسد: " اکثر مواقع به سبب بد رفتاری رعایای خودم که همیشه مشغول یاغی گری و دعوا و اسباب چینی برای یکدیگر می باشند و به مخالفت همدیگر خبرهای دروغ به من میرسانند، بسیار دل شکسته می شوم. آن وقت باید به جهت تحقیق صحت مطلب رسیدگی نمایم و این فقره اسباب تضییع نصف وقت من میشود، به این معنی که هرچه سعی مینمایم رو به ترقی قدم بزنم، آنها مرا عقب میکشند، ازاین جهت خیلی خسته می شوم."( تاج التوارخ،ج۲،ص ۳۵۵)

به نظر امیر راپور دروغ بزرگترین جنایت بود و در صورت کشف چنین راپورهایی امیرعاملین را بدون معطلی اعدام میکرد.( انجنیرمارتین،دپولادی امیر تر سیوری لاندی،ترجمه معصوم هوتک، ص ۱۱۹)

امیر براثر همین راپورهای که به او میرسید بعد ازدقت تصمیم میگرفت و اشخاص متهم به زندان می افتادند و در زیرشکنجه های وحشت آور مجبور به اعتراف به گناهی که شاید مرتکب نشده بودند میگردیدند و مدتهای مدیدی عذاب می کشیدند.

انجنیر مارتین انگلیس، مولف کتاب"درسایۀ امیر آهنین"، میگوید که امیر عبدالرحمن خان مطابق کرکتر مردم خود آنطور که لازمۀ آنها بوده برآنها مثل یک امیر آهنین حکومت کرده است.

مارتین، فصل دهم کتاب خود را به شکنجه های زندانیان تخصیص داده و در آن انواع شکنجه ها وانواع اعدامها که برمجرم اعمال میشد شرح داده است. این شکنجه ها چنان ناگوار است که دوباره خوانی آن خواننده را روحاً مکدر میسازد. شرح هر یکی از این اعدامها مو براندام آدمی راست میکند. معمولاً متهمین که محکوم به اعدام میشدند، قبل از اعدام چنان شکنجه میگردیدند، که هربار شکنجه از صد بار مردن سخت تر بود. به قول انجنیر مارتین،: به جزئی ترین جرمی حیات انسان برباد میرفت. وی میگوید که جزای فرار از زندان وفرار از کشور اعدام بود وجزای دزدی قطع کردن دست توسط قصاب یا اعدام بود. جزای زانی یا فرار زنی با مردی نامحرم از فراز کوه شیردروازه به زیر پرتاب کردن بود. جزای اختلاس گر ورشوتخور وخیانت به بیت المال اعدام بود. جزای کسی که راپور دروغ به امیر میداد اعدام بود. (فرانک مارتین ، دپولادی امیرترسیوری لاندی، ترجمۀ معصوم هوتک،۱۲۲-۱۳۳)