01/2015/ 18

 

در مقالۀ “استاد خلیلی چرا کتاب«عیاری از خراسان» را نوشت؟ وعده سپرده بودم که در مبحث بعدی در بارۀ پدر استاد خلیلی میرزامحمدحسین خان مستوفی الممالک،خواهم نوشت تا دانسته شود که او چگونه شخصیتی بود وچرا اعدام شد؟ دراین جا سعی خواهم کرد تا نظریات وچشمدیدهای شاهدان عینی بخصوص دو مؤرخ نامدار وبا اعتبار کشور (فیض محمدکاتب ومیرغلام محمدغبار) را دراین خصوص مورد توجه قرار بدهم ، اما مسائل  مختلفی که دراین بحث برآنها مکث شده ،شاید اضافی به نظربرسند، مگر مانند حلقه های زنجیر بهم پیوند دارند ومی باید آنها را برای نقش یا رول مستوفی الممالک پی گیری کرد تا علت اصلی انزجارونفرت مردم  و مشروطه خواهان را در مورد وی درک کنیم.

دولتها، چه رژیم های مطلقه واستبدادی وچه رژیمهای جمهوری مبتنی بر دموکراسی، از گذشته تا حال وآینده، برای تنبیه مجرمین جنائی ویا مخالفین سیاسی ، زندان های دارند و آنها را توسط پولیس وموظفین نظم عامه وامنیت اداره وکنترول میکنند.واضح است که رفتار با زندانیان در همه جا وهمه زمانه ها یکسان نبوده ونیست ودر زندانهابرای گرفتن اعترافات واقرار ازمتهمان از روش های مختلف بشمول شکنجه های طاقت فرسا وغیر انسانی استفاده میکنند. در افغانستان که هیچگاهی مردم مزۀ خوشبختی و عدالت اجتماعی را نچشیده اند،طبیعی است که زندانیان آن همواره زهرشکنجه های وحشایانه را چشیده اند و درد آنرا با گوشت وپوست خود حس کرده اند وخواهی نخواهی زجرها وشکنجه های دژخیمان زندانها، یعنی کوتوال ومستنطق وضابط  زندان را دیده اند وشنیدن داستانهای آن شکنجه گاه ها هنوز هم مو براندام انسان راست میکند.

غبار اززندانها وانواع شکنجه های عهد عبدالرحمن خان که توسط کوتوالها( قواندانان امنیه وپولیس) اعمال میشده اند،چنین مینویسد: “علاوه بر زندانهای متعدد پایتخت و ولایات «سیاه چاه های» کابل و هرات با اقسام شکنجه های، کنده، ولچک، غره بغراب، زولانه، قین و فانه، تیل داغ، قطع اعضا، بیدار خوابی دادن، کور کردن، برچه پک، چاندماری، غرغره، ذبح کردن، سنگسار، بتوپ بستن، توسط درختها پاره کردن وغیره کشور را بطور بی سابقه زیرکابوس وحشت قرار داده بود.بندیوانها(مامو امنیه و زیردستان آنها)خود آزادی بی سرحد داشتند وجرم فرد بخانواده وحتی رفقایش سرایت مینمود. در کابل برعلاوه زندانهای ارگ و کوتوالی و شیرپور و سرایهای داخل شهر، زندان مخصوص دیگر هم بود که یکی به محمد نعیم خان (بعدها نائب سالار) کپتان امیر و دیگری به «بابه برق» شاطر باشی امیر تعلق داشت. بابه برق در میدانی مقابل دروازه خود در مراد خانی داری هم نصب کرده بود که محکومین را می آویخت. “[1]

غبار مینویسد که: در زمان امیر عبدالرحمن خان، از مشاهیر کوتوالان (قوماندان امنیه) شهر کابل نائب میر سلطان خان ، میرزا محمدحسین خان  ومرزا عبدالرؤوف خان بودند.[2] غباراز قول فیض محمد کاتب مینویسد “مرزا محمد حسین خان سر دفتر سنجش کوتوال کابل و مرزا عبدالرؤوف خان نائب او مقرر شدند و از این دو شغل بزرگ رعب عظیم و خوف عمیم در دل خلق انداخته امور بس شگفت و هنگفت بر روی روزگار آورده کارهای آشکار و نهفت بسیار کردند.” [3]

واما  نائب میرسلطان خان که تمام شهرهای افغانستان را زیر خوف و تهدید نگهمیداشت … ظلم و فساد او بجائی رسید که امیر عبدالرحمن خان برای توجیه افکار عامه بجانب او،وی را در پغمان از درختی بیآویخت و بار ملامتی خویشرا در گردن او انداخت. [4]

آقای احسان لمر، یکی ازنویسندگان افغان،دلیل مغضوب شدن نائب سلطان خان را سخن چینی ونمامت معاونش میرزا محمد حسین خان دانسته مینویسد: «وی بخاطر گرفتن کرسی از نائب میر سلطان کوتوال، به امیر چنان نمامت کرده بود که او مخالف و بدخواه امیر است و امیرکه در قتل مخالفان خود ید طولانی داشت، پس از استنطاق ویرا مجرم شناخته در پغمان از درختی بیاویخت و بار ملامتی خویشرا در گردن او انداخت.»[5]   

پس از مرگ نائب میر سلطان، چوکی (کرسی) کوتوالی به ميرزا محمدحسین صافی رسید و میرزا عبدالروف خان هم ارتقای مقام نموده چوکی معاونیت کوتوالی را صاحب شد. آنگاه میرزا محمدحسین خان به دربار راه یافت و راه و رسم دربارداری نيز چيزی آموخت و کارش به جایی کشید که کسی را بجز امیر یارای سخن گفتن در برابرش نبود. و امیر باغ جهان آرا را برای رهایش او بخشید. وی بهر اندازه ایکه  ظلم می‌کرد به همان اندازه پاداش می‌گرفت. مردم از نامهای شش کلا و نام گیرک مخصوصا در پایتخت انزجار و نفرت نشان میدادند. »[6]

میرزا محمدحسین‌خان مستوفی‌المالک فرد بسيار ظالم بود و مردم، از شدت نفرت، او را “ميرغضب” امير عبدالرحمن‌خان نيز می‌ناميدند. (دانشنامه آریانا) به قول مرحوم غبار،مردم افغانستان همانقدر که از خشم امیر عبدارحمن خان می ترسیدند، از نام «شش کلاه» و رئیس شان میرزا محمدحسین کوتوال  نیز می ترسیدند.

غبار متذکر میشود که، ترس از شکنجه های امیر عبدالرحمن خان(که توسط کوتوال میرزامحمدحسین خان اعمال میشد) چنان در دل مردم خوف ایجاد کرده بود که بقول فیض محمدکاتب، مردبلند رتبه یی چون سپهسالار غلام حیدرخان توخی به مجرد شنیدن این خبرکه اورا[میرزا محمدحسین خان کوتوال] 38 هزارروپیه باقیدار قلمدار کرده است،بدون درنگ در هندوستان فرارکرد. همچنین میرزا ابوالحسن همینکه شنید پدرش(میرمحمدحسین سرشته دار) رامحبوس کرده اند، با ضرب گلوله تفنگچه خودش را بکشت. مردم از شنیدن نامهای “شش کلاه” و “نام گیرک” مخصوصاً در پایتخت تنفر و انزجار شدید داشتند. شش کلاه، عبارت بود از تشکیل یک اداره سنجش محاسبات امور مالی و تعیین دارائی محکومین که سرشتۀ دار آن میرزا محمد حسین کوتوال(بعدها مستوفی الممالک) و اعضایش میرزا عبدالرؤف خان نایب کوتوال، میرزا محمد قاسم خان روزنامچه، میرزا سید محمود خان قندهاری، میرزا شیرعلیخان و میرزا غلام حسن خان بودند.اینها برای ابراز حسن خدمت به امیرعبدالرحمن خان بسا خانواده ها و مردم بیگناه را به عناوین باقیداری و تحریف محاسبات وغیره برباد نمودند. و اما نام گیرک، یک نوع ترور سری بود که چندی در شهر کابل از طرفکوتوالان شهر- به امر و بنام امیر- عملی گردید. در نصف شب ها خانه شخص مد نظر دق الباب و خودش خواسته میشد. از آن بعد مرده یا زنده این شخص معلوم نبود و خانواده اش از ترس جرئت اظهار و استغاثه را نداشت .[7]

روش استنطاق با شکنجه تا جایی اسباب هراس متهمین گردیده بود که به گناهان ناکرده اعتراف میکردند تا بدون شکنجه بسهولت ویکباره کشته شوند.از اینجا بود که کوتوالها وزندبانان از متهمین آنچه که خود میخوستند اعتراف میگرفتند وهرکه را در نظرداشتند شریک جرم قلمداد میکردند وخشک وتر را میسوختند. آقای سید احمدخان نویسنده دفتر نظام کابل در یاد داشتهای خود چنین مینویسد: «میرزا عبدالحکیم خان امین نظام طرف رقابت میرزا محمد حسین خان کوتوال و میرزا عبدالروف خان نائب کوتوال متهم به سوختادن تیرج (مسوده باطلۀ سنجش مصارف) که بعد از تصحیح به شکل ثابت در کتاب قید میشد و هیچ ارزش رسمی نداشت، گردید . . . امین نظام در وقت استنطاق از ترس اقسام شکنجه ها به مستنطقین گفت: من توان و تحمل شکنجه های شما را ندارم هر چیزیکه شما و کوتوال امر کنید به آن اعتراف می نمایم. میرزا محمدحسین خان پیام داد که راه آسان همان است که بنویسی که تیرج را خودت سوختانده یی، امین نظام همچنان بنوشت. روز دیگر به دهن توپ بستندش و دارایی اش هم مصادره گردید.»[8]

مرزا محمد حسین خان در حکومت امیر حبیب الله خان:

درعهد امیر حبیب الله خان نیز میرزا محمدحسین خان در پهلوی وظیفۀ کوتوالی  واستخبارات دولت، امور مالی واستیفا را نیز پیش میبرد. او که دشمن عناصر آگاه ومشروطه خواهان بود،بالاخره در حلقۀ مشروطیت اول نفوذ کرد ومحمدشریف برادر تاج محمدخان پغمانی را که با برادر خود مخالفت داشت ،به جاسوسی بگماشت،وتوسط او لست مشروطه خوهان اول وآخرین فیصلۀ شان را مبنی بر مسلح شدن ،بدست آورد و به امیر حبیب الله خان تقدیم کرد که براثر آن تعدادی از مشروطه خواهان  اول بشمول مولوی محمد سرور واصف قندهاری به توپ بسته شدند وبقیه شان به سیاه چال های ارگ زندانی شدند(1909) وبا انواع شکنجه ها ودرد ورنج گرفتارآمدند.[9]

غبارمتذکر میشود که وقتی  پست استیفا یا وزارت مالیه هم به مرزا محمدحسین خان  تعلق گرفت« مستوفی الممالک ادارات استیفا و امور مالی کشور را در معرض بیع و شری قرار داده بود، مالیات کشور اعم از اراضی و گمرکات همه در اجارهء مستاجرین خائن گذاشته میشد. این مستاجرین هر نوعی که میخواستند می توانستند با مالیه دهان رفتار نمایند.شدت فشار بالای مردم تا جایی رسید که از ولایات شمالی کشورمردم صدها خانوار دهقان ورشکست شده بقلمرو روس وحتی از غرب کشوربه ایران فرارکردند.»[10]

غبار در ارتباط به عـصبیت مزاج امیر حبیب الله سراج مینویسد که : ” مرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک در مراسم ضیافتی که به افتخار شاه درموضع «بایان  کوهستان» داده بود، همینکه شاه نزدیک خیمه خاص رسید و پله نردبان را از اندازهء که مقرر کرده بود بلندتر یافت. متغیر شد و خواست سبب این فرو گذاشت را از مستوفی بپرسد. مستوفی مجال نداد، به عجله مثل درختی افقی بخاک آفتاد و گفت «بد کردم اعلیحضرت ببخشید» در حالیکه تمام درباریان و رقبای مستوفی دو طرفه صف کشیده و این منظره را تماشا میکردند. البته مستوفی برای وقایهء خود از دشنام و بی آبی بیشتر این ذلت و خواری را بر خود هموار کرد.»[11]

بعد از مشاجرۀ شدید علیاحضرت (سراج الخواتین)مادر امان الله خان  با امیر در قصرچهلستون (علیا حضرت، باسیلی بروی اخت السراج زد ولی سیلی بجای خواهر بروی خود امیر خورد) شاه به غضب بکابل برگشت و خواست سراج الخواتین را طلاق دهد، مگر بوساطت مصاحبین وسردار نصر الله خان موضوع حل و فصل شد، اما مستوفی الممالک، ملکه و پسرش امان الله خان را شدیداً تحت مراقبت استخباراتی قرار داد. [12]

بعد از اضمحلال مشروطه خواهان اول، عجالتاً صدای عدالتخواهی ودموکراسی با حبس واعدام آزادی خواهان در1909 خاموش گردید و کارتعقیب وبازداشت وشکنجۀ روشنفکران وآزادی طلبان اوج گرفت. محبوسین در دو دسته یکی با زولانه وغره بغرا(طوق آهنین و زنجیر) در زندان ارگ سلطنتی ودیگری  با زولانه در زندان شیرپور بشکل«کوته قفلی» تقریباً نه سال محبوس ماندند. بعد ها که برامیر فیرتفنگچه صورت گرفت، این محبوسین دوباره به ارگ انتقال داده شدند وسخت گیری بر زندانیان سیاسی دوچندان گردید.[13] مستوفی الممالک بیش ازهر وقت دیگر در تعقیب وجستجوی مشروطه  خواهان بود. تا یکی دوسال هیچکسی جرئت نمیکرد بالا تراز بینی خود سخن بگوید تا مبادا بدست دژخیمان استخبارات بیفتند و در زیرشکنجه های صد چند سخت تر از مرگ ، نیست و نابود گردد.

محمودطرزی و احیاء مجدد جنبش مشروطیت :

  دوسال بعد ازسرکوب مشروطیت اول،در1911 به قول حبیبی، «اين حرکت ميمون ( جنبش مشروطیت)  با نشر مجدد سراج الاخبار و نفس مسيحائى يک افغان مخلص و وطن دوست دانشمند و نويسنده نيرومند محمود طرزى پس زنده و احياء گرديد و اين مرد عاقل و مدبر، بدون ايجاد هيا هو و ترسانيدن دربار، حقا بجاى مولوى محمد سرور واصف، رهبر مشروطه خواهان اول نشست و نخل مشروطه خواهى – بلکه آزادى خواهى – را به ثمر رسانيد.»[14]

مدير دانشمند سراج الاخبار ، در عين مبارزه با فساد اجتماعى و ادارى در دستگاه دولت ، هوشيارانه سراج الملت را مدح ميکرد و او را در موضع حمايت از ملت و سراج الاخبار قرار ميداد و از جانبى هم از وطن و از حب وطن و از آزادى و ارزش استقلال در نزد افغانها و ساير ملل بحث ميراند، و مردم را به پاسدارى از وطن و از حقوق حقه شان يعنى از حريت و استقلال وطن و عدم اطاعت به غير دين ، تشويق و ترغيب مى نمود و مثال هاى فراوانى از ترقى و پيشرفت کشورهاى اروپائى و آسيائى در پرتو آزادى و استقلال شان در سراج الاخبار به نشر مى رساند. جريده مذکور مشعلی بود که جوانان تجدد خواه و تعليم ديده شهرى افغانستان را بدورانديشه هاى ضد برتانوى و پان اسلاميسم رزمنده طرزى بسیج مینمود.

مساعى صادقانه و وطن پرستانه محمودطرزى ، اين مرد فاضل و خردمند بزودى منتج به احياء مجدد جنبش مشروطه خواهى در کشور گرديد. جنبشى که در ١٩٠٩ تمام اعضاى آن را بخون و زندان کشانيد و قربانيان فراوانى درقبال داشت. هوشيارى و بيدارى محمود طرزى در احياء جنبش مشروطيت در اين برجسته ميگرددکه او توانست هسته اين اين جنبش را در درون خانواده سلطنتى ايجاد کند و حلقه اتصال آنرا از درون خانواده سلطنتى به درباريان تحول طلب و سپس دامنه آنرا به بيرون از دربار گسترش دهد.

غبار، همين هواخواهان ليبرال دربار را بنام « حزب سرى دربار» مى نامد که در رأس آن سردار نصراﷲخان برادر امير بود، ولى در حقيقت شاهزاده امان اﷲ خان، داماد محمود طرزى در رهبرى آن قرار داشت.[15] و يکى از دلايل موفقيت مشروطيت دوم ، همانا وجود و همنوائى دوشهزاده مشروطه طلب در حلقه مشروطه خواهان دوم بود که سرانجام منتج به از ميان برداشتن مانع عمده در راه حصول آزادى کشور گرديد و به استرداد استقلال انجاميد.

دشمنی مستوفی الممالک  با امان الله خان ومشروطه خواهان:

غبار، از ضدیت ودشمنی مستوفی الممالک میرزامحمدحسین خان  با مشروطه خوان وقبل از همه با امان الله خان معلومات دست اول را در اختیار میگذارد و به ارتباط  “حزب سری دربار” وتصامیم آنها مینویسد:«هستۀ تحول درنفس در بار نیز نشو ونما میکرد. اصلاح طلبان لیبرال درباری از روش امیرحبیب الله منزجربودند. چون خود قدرت حرکتی نداشتند، باید  در دور یکی ازاعضای خاندان شاهی جمع شوند. این شخص سردارنصرالله خان نبود، زیرا او با آنکه مرد ضد استعمار وخواهان استقلال کشور بود، در ادارۀ دولت دلبسته گی به نظام قرون وسطایی وسلطنت مطلق العنان شخصی داشت…. پس یگانه شخصی که در آن خانواده مورد توجه لیبرالهای در بار قرارگرفت، عین الدوله امان الله خان جوان صاحب نظر و ترقی خواه زحمتکش ومتواضع بود که به زودی در رأس یک حلقۀ متجدد در بار قرار گرفت و او توانست نایب السلطنه را به حیث رئیس این انجمن سری شامل نماید. نایب السلطنه که از دولت انگلیس متنفر وازادارۀ برادر ناراض بود، پذیرفت که برای تحصیل استقلال واصلاح اداره داخلی مجاهدت نماید. »[16]

غبار از کسانی که در دربار هوا خواه شهزاده  امان الله خان بودند، اینطورنام می برد:«در دربار اشخاصی چون محمدولی خان وشجاع الدوله خان وغیره، در اردو افسران بزرگی(ظاهراً سپهسالار نادرخان وبرادرانش) ودر خارج هردو رجالی چون فضل محمدمجددی(بعدها شمس المشایخ)، سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله ویک عده دیگرهمه طرفدار عین الدوله امان الله خان بودند. مردم کابل وقسماً اطراف او را می شناختند مخصوصاً درایام وکالت سلطنت که سال دوماه در پایتخت  مینمود، بازرسی او را به امورمردم واستغاثه کنندگان ومحبوسین دیده و به او حسن نظر داشتند.تنها کسیکه او را جداً مراقبت و تعقیب میکرد،میرزا محمدحسین خان مستوفی الممالک بود که هر حرکتی را درکابل اعم از نشرات مخفی ویا فیر برامیر وغیره را به گردن عین الدوله بارمیکرد، در حالی که چنین نبود وعین الدوله و حلقۀ دربار چون هدف عمده یی در پیش داشتند، ابداً دست به کارهای بیدارکننده و تهدید آمیز نمی زدند. معهذا امیر[بنابر راپورهای مستوفی الممالک] برعین الدوله ظنین شد و او  ومادرش را مورد تهدید حبس و طلاق قرار داد. مگر این هردو براثر وساطت نائب السلطنه نجات یافتند .

درسال 1918فیرتفنگچه برامیر[از جانب عبدالرحمن لودین] در شوربازار بعمل آمد و این حادثه نافرجام  حلقۀ سیاسی دربار را مضطرب ساخت. جواسیس مستوفی الممالک فردای آن روز کابل را پرساختند ویکی از آن جاسوسان «سروربچۀ بیوه» بود که دکان سیمساری در شوربازار داشت واز قبل عبدالرحمن لودین  را زیرنظرداشت. براثر راپور او عبدالرحمن لودین دستگیرو با طوق وزنجیر در زندان ارگ دولتی کوته قفلی شد و متعاقباً یک دسته دیگر روشنفکران که ارتباطی با این عمل لودین نداشتند از قبیل: عبدالهادی خان داوی، عبدالحمیدخان کمیدان، محمداسحاق خان قزلباش،شمس الدین خان محصل سابق مکتب حربیه  وشیرمحمد خان معروف به افغان بیگ محصل مکتب حربیه دستگیر وبه زندان ارگ فرستاده شدند.[17]

پس از واقعه فیر تفنگچه بر امیر “مرزا محمد حسین خان مستوفی الممالکجداً در صدد کشف وتحقیق قضیه برآمد. این حادثه بهانه خوبی بدست مستوفی الممالک که دشمن تشنه بخون امان الله خان ومشروطه خواهان و روشنفکران بود، داد. او هر حرکتی را در کابل اعم از نشرات مخفی و فیر بر امیر و غیره  را به گردن عین الدوله بار میکرد، در حالیکه چنین نبود و عین الدوله و حلقۀ دربار چون هدف عمده در پیش داشتند، ابداً دست به کارهای بیدار کننده و تهدید آمیز نمیزدند. “[18]  

در زمستان همین سال حزب سری دربار فیصله کرد که امیر حبیب الله خان را در جلال آباد از بین برده ونایب السلطنه را در مرحلۀ اول به پادشاهی بردارند. [برای اطمینان خاطرنایب السلطنه واجرای این کودتا] ده دوازه نفر از اعضای جمعیت سری عهد نامه یی  درقرآن تحریر وامضاء نموده به سردار سپردند. »[19]. اما نایب السلطنه  در روز معین از خانه خود در جلال اباد خارج نشد. و به پارتی اطلاع داد که بکشتن برادرموافقت ندارم ولی به حبس اومخالفت نخواهم کرد. این عمل نایب السلطنه  حزب در بار را از بنیاد در لرزه انداخت. پس تمام اقدامات ونقشه های طرح شده معطل گردید وتا یک سال دیگر تنفس عین الدوله و رفقایش به شماره افتاد، زیرا زندگی همه در دست نایب السلطنه بود و قرآن عهد نامه پارتی در دست او سند غیر قابل تردید بود، [گرچه] نایب السلطنه معاهدین خود را در معرض هلاکت قرار نداد[مگرهمه اعضای پارتی به تارموی خود آویزان بودند.]  مگر، چون عمل سوء قصد برجان امیر در شوربازار کابل توسط عبدالرحمن لودین ،خطرجدی را متوجه اعضای مشروطیت کرده بود و امیر دادن جزا به عبدالرحمن لودین وعبدالهادی داوی ودیگر مظنونین را که مستوفی الممالک زندانی ساخته  ودوسیۀ آن ها را تکمیل کرده بود ،به بازگشت خود از لغمان موکول نموده بود، بنابرین اشخاص موظف برای نجات اعضای جنبش پیش دستی نمودند و کار امیر را تمام کردند وگروه خود را ازمرگ نجات دادند. فردای آن پنجشنبه18 جمادی الاول ( اول حوت1297ش 21 فبروی 1919-[20]  سردار نصرالله خان به پیشنهاد علی احمدخان ایشیک آقاسی،قبل از خاک سپاری امیرشهید به امارت برداشته شد وبعد مراسم تدفین انجام گردید. پس از مراسم خاک سپاری امیر شهید، سردار نصرالله خان دوفرمان عنوانی شهزاده امان الله نوشت وآنرا توسط شجاع الدوله خان غوربندی به کابل فرستاد. بقول  کاتب:روز جمعه  ساعت 11 صبح دوم حوت1297ش، این فرامین به دست امان الله خان رسیدو امان الله خان با گرفتن این اطلاع، شجاع الدوله را در ارگ محبوس نمود[21] وسپس خود ادعای پادشاهی نمود.

امارت امیر نصرالله خان وعکس العمل امان الله خان و

تلاش مستوفی  برای جنگ میان  اعضای خانوادۀ سلطنتی:

 غبار، رسیدن فرمان امیر نصرالله خان به کابل وعکس العمل شهزاده امان الله را گزارش داده مینویسد که: شجاع الدوله به ساعت ده جمعه ( دوم حوت) به کابل رسید وبا عین الدوله ملاقات کرد. این همان شخصی است که گفته میشد عضوجمیعیت سری در بار وهمکار عین الدوله  وکشندۀ امیر حبیب الله خان است..امیر نصرالله خان یک فرمان رسمی ویک  مکتوب خصوصی توسط شجاع الدوله فراش باشی بعنوان عین الدوله فرستاده بود ودر فرمان رسمی از کشته شدن امیر حبیب الله خان وانتخاب خودش به پادشاهی و درنامه خصوصی تعیین یک هیئت مشاور را برای عین الدوله وفرستادن بیعت مردم در جلال آباد تذکر داده شده بود.هیئت مشاور عبارت بودند از: سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله،محمدنعیم خان نایب سالار بدخشانی،مرزامحمودخان امین نظام، محمدسرورخان والی سابق هرات مشهور به بابای کرام، سردار عبدالوهاب خان امین مکاتیب، صالح محمدخان نائب سالار ،سردار محمدعلی خان سرکردۀ تعمیرات وغیره. شهزاده عین الدوله فوری مجلسی مرکب از افسران ورجال بزرگ دربار منعقد کرد و فرمان شاه جدید امیر نصرالله خان قرائت گردید. دراین فرمان گفته شده بود که امیر بدست مرد ناشناسی کشته وسردار نصرالله خان نایب السلطنه به پادشاهی برداشته شده است، بایستی عین الدوله بیعت نامه کابل را گرفته به جلال آباد بفرستد. اکثریت اعضای مجلس گفتند که آنچه در فرمان شاه جدید گفته شده عملی گردد واز خون ریزی اجتناب شود، محمودطرزی وبعضی افسران دیگر خاموش بودند. امان الله خان ایستاده شد وگفت: شهادت امیر به تحریک کسی است که خود طالب سلطنت است(منظور سردار نصرالله خان بود)،لهذا من بدستان خون آلود بیعت نمیکنم وبه تنهائی برای گرفتن انتقام حاضرم. کسی که با رأی من موافق است بدست راست من بایستد و نخستین کسی که  پیش شد صالح محمدخان نایب سالار قوماندان لوای اول سپاه کابل بود. او دست امان الله خان را به بیعت گرفت و وفاداری خود را اظهار داشت و در دست راست او بایستاد.درباریان موقع شناس نیز از او تبیعت کردند.جنرال عبدالوکیل خان بیرون رفت وسپاه کابل را بسرعت احضار ودر برابر سلام خانه بحالت تیارسی در آورد. امان الله خان سواره رفت وسلام عسکر را پذیرفت ودرنطقی که نمودگفت:سپاه حافظ کشور واستقلال مملکت است  پس باید رفاه و آسایش او مد نظردولت باشد. درحالی که سابق چنین نبود واما در آینده چنین خواهد بود. عساکر سلام شاهی نواخت وتوپخانه به صدا در آمد…[22]   

به تعقیب آن امان الله خان اعلامیه سلطنت خود را نوشته و به قشله های عسکری و عنوانی حکام ولایات فرستاد و لین تلیفون کابل – جلال آباد را  قطع نمود وقطعاتی نظامی  را بسوی جلال آباد سوق داد وسپس جواب نامه وفرمان امیر نصرالله را با بیعتنامه مردم کابل با خودش بدست ملاغلام محمدپنجات باشی وشجاع الدوله به جلال آباد فرستاد.امیر نصرالله خان که از قطع لین تلیفون ونرسیدن جواب نامه های خود پریشان ومضطرب بود، نامه دیگری بدست سردار محمدیونس خان عنوانی عین الدوله فرستاد ،اما سردار یونس خان  همینکه بکابل رسید واوضاع را مشاهده کرد،فوراً به امیر امان الله خان بعیت نمود. با رسیدن ملاغلام محمد وشجاع الدوله به جلال آباد فوراًامیر نصرالله خان  آنها را به حضور پذیرفت وبعد از مطالعۀ اعلامیه پادشاهی امیرامان الله خان وبیعت نامه مردم کابل، جریان اوضاع کابل را ابتدا از زبان ملاغلام محمد وسپس از زبان شجاع الدوله شنید، وبعد کتاب سفیدی  که در جلو رویش روی میز قرار داشت بازکرد وچیزی در آن نوشت ومتن را برای میرزا محمدحسن قرائت نمود. او استعفای خود را با این عبارات نوشته بودمن از دل وجان، بلا اکراه واجبار ویأس وهراس،از سلطنت افغانستان دست کشیده،خود را خلع کردم وهریک از فرزندان امیر مرحوم که خیال امارت را داشته باشد به او واگذار میشوم. » [23]

میرزامحمدحسین خان مستوفی الممالک بعد از شنیدن آن استعفا نامه اظهارداشتعرض میکنم که وقت کار است نه این رفتار،که شما اختیار میکنید وخود را درانظار حقیر وبی وقار می سازید، تاجان در تن و رمق در بدن داشته باشیم، پای همت فشرده خون خود را به رکاب همایونی خواهیم ریخت و با عین الدوله خواهیم در آویخت ونخواهیم گذاشت که رایگان کامیاب شود. »[24] وسپس افزود که: موضع یأس واضطراب وموقع هراس وتشویش وشتاب نیست ونا امیدی وپریشانی را در دل نباید راه داد واساس محکم واستوارباید نهاد. ودر خصوص امارت عین الدوله که مردم کابل به او بیعت واطاعت کرده اند، از دوصورت بیرون نیست:اول، اینکه مرتکب ومباشر این امر یک کس دیگرو آن سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله است وشما او را از من خوبتر میشناسید که سالها خیال فتنه انگیختن وآتش فساد افروختن را در دل وکاخ دماغ دارد ودر خلا وملا این آرزو را می پروراند و میخواهد منویات خویش را حاصل کند وملک وملت ودولت را به باد فنا دهد. دوم،اگردیگران نیز تأسی به او کرده شرکت در مفسدت ورزیده باشند، از دو وجه خالی نیست: یا نمیدانند ونمیفهمند ومقلدند ویا میدانند ومیفهمند ومخربند وانگلیس وروسخواه میباشند ودشمن والا وبدخواه عین الدوله اند. به هرصورت وهرنوع ازاین وجوه که باشد، عین الدوله را به روی کارکشیده درباطن مدعا ومقصد خود را حاصل می نمایند…. هزار حیف وافسوس که مغرضین ومدسسین، عین الدوله را فریب داده اغوایش نمودند واز بیان پنجات باشی(ملاغلام) مفهوم حضور والا شده خواهد بود که عین الدوله دست اسراف وابذار به خزانه واسلحه وقورخانه دولت گشوده، دامن دامن وخروارخراوار، بذل وایثار می نمایند. آیا این کردار او به کجا خواهد رسید ودر عاقبت چه به دیدار خواهد آمد واز تقسیم خزانه وقورخانه چه نتیجه نمودارخواهد شد؟ والله کار اعتماد الدوله است ووقت وصول به مقصد خود را یافته اقدام درحصول مرام خویش نموده، راه ایقاد آتش فساد پیش گرفته است.شما باید تدبیر علاج امور را به دستوری که او در محل اجرا می گذارد کرده، دفع دسایس او را بنمایید و وقع درگفتار وکردار ورفتار عین الدوله ننهاده، محکم واستوارش ندانید که اعتماد واعتبار ندارد .» [25]

البته مستوفی الممالک بنابر سوابق دشمنی و رفتار زشت ودور ازاحترام خود نسبت به شهزاده امان الله خان ومادرش علیاحضرت، وشکنجه های که درحق رجال مشروطه خواه روا داشته بود، ازبقدرت رسیدن امان الله خان، خوف داشت وحیات خود را در خطرمیدید، لهذا آخرین تفتین های خودش را بکار بست تا مانع بقدرت رسیدن شهزاده امان الله خان گردد، اما متاسفانه که سردار نصرالله خان این موضوع را درک کرده نتوانست وفریب مشورت های غلط وتفتین آمیز او را خورد و خود را در لحاف خیانت وتوطئه مستوفی الممالک پیچاند و بهایش را باجان خود داد.

امیر نصرالله خان با وجود یکه در آغاز تصمیم درستی گرفت واز امارت خود منصرف شد واستعفا داد ولی با شنیدن سخنان مغرضانۀ مستوفی الممالک اغوا شد و فریب طرح جنگجویانه او را علیه عضو دیگری از خانوادۀ سلطنت  خورد و سرانجام سرخود را بر این طرح تفتین آمیز از دست داد. به یقین میتوان گفت که اگر امیرنصرالله خان به سخنان مستوفی الممالک گوش نمیداد و آنچه برکاغذ نوشته بود، در پای آن امضاء میگذاشت وآنرا به امیر امان الله خان میفرستاد،هرگز با فرجام بدی روبرو نمیگردید. امیرنصرالله خان با استماع سخنان مستوفی،اغواگردید و از حاجی ملاعبدالرزاق طلب استفتای شرعی در باب امارت خود وامیر امان الله خان شد. ملا عبدالرزاق، حمایت  وبیعت مردم کابل را ازامارت امان الله یک روز بعد از اعلام امارت نصرالله خان، بغاوت دانسته، امارت امان الله خان وبیعت مردم کابل را شرعا ًناجایز و ناروا شمردوگفت که در صورت جنگ هرکه از تبعۀ امان الله کشته شود،ضال وهرکه از تبعۀ امیرنصرالله خان کشته شود، شهید گفته میشود.[26] امیر نصرالله خان از این فتوا قویدل گشت و به میرزا محمدحسن خان هدایت داد که چیزی تحریرو آماده کند .

طرح ده فقره ای مستوفی الممالک برای جنگ با امان الله خان:

طرح ده فقره ای مستوفی الممالک برای جنگ با امان الله خان:

میرزا محمدحسین خان مستوفی الممالک طرح ده فقره ای را آماده کرد که درانها آمده بود:

فقره اول – معاش افراد سپاه به 25 روپیه ارتقا یابد.

فقرۀ دوم، میگفت: به حکومت انگلیس مکتوب فرستاده شود تا 160 لک رویه پول مستمری انگلیس به امیر حبیب الله را که نزد آنها در پیشاورمانده است، دراختیار سردار نصرالله خان قرار بدهند.

فقرۀ سوم ، به سپاه جلال آباد وظیفه میداد تا به استقامت کابل به مقابل سپاهی که از کابل بصوب جلال آباد پیش می اید حرکت نموده در محل نمله وسرخ پل توقف نماید واز پیش آمدن سپاه کابل ممانعت کند.

فقره چهارم، به سردارعنایت الله خان وظیفه میداد تا به تگاب رفته اقوام صافی را که اقوام والدۀ ماجدۀ شان است با خود

گرفته از شمال برکابل حمله نماید.وسردارحمایت  الله خان با ایشیک آقاسی سردار شیراحمدخان به سمت پکتیا رفته ومردم جدران ومنگل را تشویق به شورش نمایند که از جنوب برکابل حمله کنند.

فقرۀ پنجم،حکم میکرد: 20 هزار مرد جنگی از قبایل شینواری وافریدی ومومند واطراف جلال آباد برای حمله به کابل فراخوانده شوند.

 فقرۀ ششم، گفته بود: علیاحضرت سرج الخواتین مادر امان الله خان وخواهران وی وهمه مستورات خاندان شاهی که از کابل به جلال آبا آمده اند، تحت نظرایشیک اقاسی حضور نیک محمد به لغمان فرستاده شوند وبخصوص علیا حضرت وخواهران سکۀ امان الله خان در قلعة السراج لغمان بطور یرغمل نگهداشته شوند.

فقره هفتم، قید کرده بودکه فرامین واحکام امیر نصرالله که قبلاً به کابل فرستاده شده بود،واز سوی امیر امان الله خان قیده شده،مجدداً تحریر وعنوانی  حکام ووالیان ولایات فرستاده شود.

فقرۀ هشتم، تاکید میکرد:که زیاده اقامت ملاغلام در جلال آباد موجب ضرر وفساد است وباید هرچه زودتر جواب نامه های امیر امان الله خان به او داده و رحصت شود.

فقرۀ نهم، میگفت:هرقدر جواهرات واسکناس وپوهند انگلیسی که در جلال آباد به خزانه همرکاب ونزد اهالی

ونزد محمدولی خان خزانه دار عین المال موجود وحاضرباشد، با شخص معتمد وبخردی در پشاور هندوستان فرستاده وفروخته شود وهرقدر لوازمات حرب چون خیمه واسپ وشتر که به کار باشدخریده آورده شود.

فقرۀ دهم، حکم میکرد که هرقدرپولی که در خزانه های جلال آباد وکنر ولغمان  موجود میباشد، محاسبه  واز آن هنگام ضرورت در جنگ استفاده شود. امیرنصرالله خان بعد از استماع فقرات ده گانۀ میرزا محمدحسین خان مسرورانه گفت که «هزار آفرین برقوۀ مدرکۀ شما،واقعاً درخور وزارت هستید.» [27]

فیصلۀ شوری برطرح مستوفی الممالک:

فردای آن روز23 جمادی الاولی، ایشیک آقاسی علی احمدخان تا ساعت 11 صبح حاضرنشد وغیابت او امیر نصرالله خان را به فکر اندرساخت.ذوات دیگر نیز دچارتشویش شدند.امیر نصرالله خان دیر آمدن او را فراراوجانب کابل حدس زد وبعد خطاب به حضارگفت که کار سلطنت به یک نفرودو نفرآباد یا خراب نمیگردد، من پروای آمدن ونیامدن او را ندارم.وعلاوه نمود:من باک ندارم، هرکه خواهش دارد از روی رغبت از طرف من رخصت است که نزد امان الله خان برود،عاقبت ووخامت کردار خود راخواهد دید.درهمین فرصت بودکه علی احمدخان حاضرآمد وسلام داد وتشویش امیر ودیگران رفع گردید.سپس عبدالاحدخان تسوید نامۀ مردم جلال آباد را بجواب مردم کابل حاضر کرد ومستوفی محمدحسین خان که خود آنرا نوشته بود، قرائت نمود. درنامه به مردم کابل توصیه شده بودکه «هنوز وقت است وهیچ نرفته وفتنه شدت نپذیرفته است، باید بیدار وهوشیارشوید ونظر به خاتمه کارنمائید که انفعال وشرمساری بار نیارد.باقی اختیار بدست خود شماست.مفهوم کلی پیام این بود که از امیر نصرالله خان حمایت نمایید و از بیعت با امان الله برگردید. بعد از استماع نامه وتائید امیرنصرالله خان ،هریک از اعضای شوری ازقبیل:سردار محمدعظیم خان پسرامیرکبیر مرحوم دوست محمدخان،شهزاده عنایت الله معین السلطنه،حیات الله خان عضدالدوله،وشهزاده امین الله خان سردار مدافع وشهزاده محمدعمر خان سردار صنایع وشهزاده غلام علی خان وسردار محمدآصف خان وسردار محمدیوسف خان مصاحبان خاص امیر مرحوم وسردار سپهسالار محمدنادرخان وفتح محمدخان امین العسس وشاه ولی خان رکاب باشی ومحمدولی خان سرجماعۀ غلام بچه گان خاص ومیرزا محمدعمرخان منشی وایشیک آقاسی ملکی علی احمدخان وایشیک آقاسی نظامی شیراحمد خان، وایشیک اقاسی خارجه محمدعزیزخان  وایشیک آقاسی حضور نیک محمد خان وایشیک آقاسی دوست محمدخان ناظم،ومیرمحمدحسین خان حاکم جلال آباد وحاجی ملا عبدالرزاق خان ومیرزامحمدحسین خان مستوفی وبرگد محمدانورخان وجنرال عبدالرحیم خان محمدزائی وغیره اعیان واشراف لشکری وکشوری برآن خاتم(مُهر) برنهاده دست خط کردند. «درعین امضا کردن عبدالاحدخان  که تا این  وقت خود را صدراعظم امیر نصرالله خان می پنداشت ،وحال را وارونه ودیگرگون می دید….عرض کرد که این مکتوب را بمن تفویض کنید تا خودم نزد عین الدوله رسانیده واو را به درستی فهمانیده از خیال محالی که دارد مانع شوم که سفک دماء درافغانستان اجرا نیابد وبه مسلمان کشتن نگراید.وامیر نصرالله خان که به او اعتماد داشت خواهش او را پذیرفت وگفت انشاء الله تعالی فردا خواهید رفت.وپس از امضای نامه مجلس مشورت خاتمه یافت وامیر نصرالله خان با خاصان خویش درخلوتگاه تصور واندیشه شد ودیگران به منازل خود رفتند.» [28]

نزدیک غروب آفتاب اهالی شوری دوباره گرد هم آمدند  تا پس از نماز شام روی امکانات طرح ده فقره ای میرزامحمدحسین خان باهم مشورت نمایند. اکثریت مواد آن طرح بنابر دلایلی که هریک از اعضاء مجلس اظهار کردند، یکی بعد دیگری رد ویا تعدیل گردید.

قرارشد سردار عنایت الله خان یکجا با مستوفی الممالک همراه با 600 سوارپس فردا بصوب تگاب ونجراب حرکت کنند. در مورد آماده کردن 20 هزار ملیشای قومی مردم افریدی وشینواری وجلال آبادی مستوفی وایشیک آقاسی علی احمدخان گزارش دادند که تا دوسه روز دیگر آماده خواهند شد.مکتوبی که قرار بود حاجی عبدالرزاق به پیرتگاو ملا عبدالحمید نوشته میفرستاد هنوز آماده نشده بود، ولی فیصله گردید که قوای نظامی جلال اباد فردا بسمت نمله وپل سرخ حرکت نمایند وبرگد محمدانورخان وناظم دوست محمدخان بسمت جنوبی برود. وعلیاحضرت با دخترانش به جای لغمان بهتراست بکابل فرستاده شود تا پسرخود امان الله خان را نصیحت کند واو را از تصمیمش منصرف سازد. سردار محمدیوسف خان پسرامیرکبیر برای همرکابی علیاحضرتسراج الخواتین تعیین شد،مگر محمدولی خان این وظیفه را بعهده گرفت. خلاصه فیصلۀ نهائی برای فردا موکول شد. [29] اما فردای آن روز 24 جمادی الاول، سپاه جلال آباد دست بشورش زد وخواهان تسلیم دادن قاتلین امیر شهید شدند.

اگر شورش سپاه جلال آباد برنامه های میرزا محمدحسین خان را برهم نمیزد، وطرح او مبنی برتحریک مردم کوهستان وپکتیا واقوام افریدی وشینوار ومومند وجلال اباد برای حمله برکابل  جامۀ عمل می پوشید،  یقیناً که  یک دورِۀ سقوی دیگر در انتظار مردم کابل بود وخدا میداند که چقدر خونهای مردم در کوچه های کابل ریختانده میشد وچقدرخانواده های شریف کابل بی عزت میشدند و دار وندار خود را از دست میدادند تا مستوفی الممالک وامثال او چندصباح  دیگر بر قدرت باقی بمانند . اما خوشبختانه که هوشیاری طرفداران امان الله خان،وپخش اعلامیه سلطنت امان الله خان و اوراق بیعتنامه مردم کابل در معابرعمومی وقشلۀ نظامی جلال آباد، تمام پلانهای شوم مستوفی الممالک را نقش براب ساخت ونتیجۀ این فتنه بازی ها سرخود او را خورد.

شورش سپاه جلال آباد وگرفتاری نادرخان ومستوفی الممالک :

 روز چهار شنبه ( 24جمادی الاول) سپاه در قرارگاه نظامی جلال اباد دست بشورش زدند وخواهان قاتل امیر حبیب الله خان شدند.سپاهیان ازمیان خود یک نفر سرباز هراتی را بنام غلام رسول به حیث وکیل وقوماندان خود برگزیدند. سپهسالار نادر خان با اطلاع از شورش سپاه ،برای خاموش کردن غایله بسوی قرارگاه نظامی حرکت نمود. دو  برادرش شاه محمودخان وبرگد محمدعلی خان نیز وی را همراهی کردند، همینکه سپهسالار وارد قشله نظامی شد،عساکر جلو اسپش راگرفتند واو را از اسپ بزیر آوردند ومحبوس کردند وبا همراهان وی نیز عین عمل را انجام دادند. بزودی خبر حبس سپهسالار وبرادرانش به سردار محمدیوسف خان مصاحب خاص امیر شهید، وسردار فتح محمدخان امین العسس ومحمدعزیزخان ایشیک آقاسی خارجه، واحمدشاه خان سرمیراسپور و احمدعلی خان سرخان اسپور، که در محل اقامت شاه محمودخان،باهم نشسته بودند رسید وآنها را سخت مضطرب و پریشان ساخت. متعاقباً امیر نصرالله خان نیزاز بلوای سپاه مطلع گردید، فوراً کس فرستاد و شهزاده عنایت الله خان نایب السلطنه ومیرزا محمدحسین خان مستوفی الممالک وعلی احمدخان ایشیک آقاسی ملکی را- که دونفر اولی آماده رفتن به تگاو ونجراب برای جمع آوری لشکر برای جنگ با امیر امان الله خان بودند- احضار کرد ودستور داد تا به قشله بروند و سپهسالار را از دست عساکر رها کرده معلوم نمایند که عساکرچی میخواهند؟ [30]

آنها نزد سپاه رفتند و برگشتند وبه امیرنصرالله خان عرض کردند که عساکر قاتل یا قاتلین امیر شهید را میخواهند وسهسالار را بخاطراینکه نتوانسته از امیر بدرستی حفاظت نماید وبه سبب غفلت او امیر به قتل رسیده، لهذا تا سپردن قاتل بدست عساکر، وی  در حبس خواهد بود. امیر  دو نفر روحانی با نفوذ  محل(صاحب جان پاچا ونقیب صاحب)  را نزد عساکر فرستاد، آنها از سپاه پرسیدند شما چکسی را قاتل امیر میدانید، بگوئید تا او را به شما تحویل دهیم ودست از فتنه کوتاه کنید! وکیل سپاه گفت ما فتنه نمیخواهم فقط قاتل را میخواهیم.هر دو روحانی بازگشتند وبه امیرنصرالله خان گفتند که : « ایشان به جز قاتل امیر هیچ چیز دیگر نمیخواهند وعزم تخریب حصار واسلامیت ونهب وغارت را جزم ندارند. وکسانی را که قاتل میدانند، دلایل براثبات قاتل بودن آنان را اقامت مینمایند ونام به نام نوشته داده اند… وچون نامنویس را که کرنیل شاه علی رضا خان به خط خود رقم کرده بود، به دست امیر نصرالله خان دادند، مکشوف افتاد که غلام بچه گان خاص وحضوری وبرادران سپهسالار را که همه درکله گوش ومحرم خلوت وجلوت با امیر شهید بودند و در شب و روز وگاه وبیگاه حایل ومانعی از دخول وخروج خود، در هنگام خواب وبیداری اعلیحضرتش نداشتند،رقم کرده بود که فرستاده شوند. وامیر نصرالله خان امرنمود که همه را قرار نام نویس فوجی به دست آورده نزد فوجی گسیل نمایند وسپاهیان نوبتی خدمت، چپ و راست،در پی اسامی افتاده و از جمله محمدولیخان سرجماعه غلام بچه گان خاص را که با علیاحضرت معلومات از بلوای فوج حاصل کرده به سواری موتر، راه کابل بر گرفته وشجاع الدوله فراش باشی، که در شب چنانچه گذشت گریخته بود،نیافته ودیگران را پیهم بدست آورده، محبوس ورهسپر لشکرگاه ساختن آغاز نهادند.” [31]

کاتب میگوید:وکیل سپاه غلام رسول خان هدایت داده بود که علی احمدخان ایشیک آقاسی ومستوفی الممالک میرزا محمدحسین خان نیز باید دستگیرشوند،وقتی عساکر به عقب علی احمدخان رفتند وی به بهانه ای خود را ازچنگ عساکر نجات داده جانب کابل فرارکرد ولی مستوفی الممالک دروازه خود را بروی عساکر نکشود و با تفنگچه خود فیرکرد. این امر خشم وغضب عساکر را برانگیحت و یکی ازآن میان به قشلۀ عسکری شتافته موضوع را به اطلاع دیگران رساند واز آنسوعساکر چند عراده  توپ را برای کوبیدن منزل میرزا محمدحسین خان مستوفی بیرون کشیدند و دیوار های منزل مستوفی را با خاک یکسان نمودند وخود مستوفی را کشان کشان بیرون آوردند. کاتب میگوید:«محمدحسین خان رابا سربرهنه ولای ولجن به روی مالیده ودست برعقب بسته، پای پیاده به کمال ذلت وفضیحت چون حیوان قلاده به گردن انداخته، کشان کشان  وسقط  ودشنام گویان داخل لشکرگاه کردند. وسپاهیان با سرنیزه تفنگ بر او تاخته، بلادرنگ آهنگ هلاک وبه خاک انداختنش نمودند.  در عین هجوم وازدحام، برگد محمدانورخان به عزم اینکه لک ها روپیه از مال دولت وعجزۀ ملت که سالها به جور و اکراه و رشوت اخذ وجمع کرده وهزاران نفر را از اعیان واشراف ومامورین را به دسیسه و اعتساف، خانمان برباد دمار وهلاک داده است،اگر کشته شود، همه تلف وضایع میگردد ، پس خود رابردوش او انداخته، برگردنش سوار شد و پایهای خویش را از دو طرف برسینه اش اویخته، هر دو دست برسرش گرفت ودر ظاهر چون حمارش سوار آمد و در باطن از هدف نوک سر نیزه شدنش نجات داد، زیرا که سپاهیان از بیم آسیب رسیدن به برگد محمدانور خان، ترک حمله کرده، سرنیزۀ خود را حوالۀ او نکردند. وهم چنان محمدانورخان بردوش او سوار، از لای ولجن به کمال بد حالی در مبرزش کشانیده  و محمدانورخان از دوشش فرود گشته،به اندرون بیت الخلاء مقید داشتند ودرب مکان را برسرش قفل زدند. دراین حال جنرال عبدالرحیم خان سراز اورسی کشیده وسپاهیان را از قتل میرزا محمدحسین خان مانع آمد فرمود که اگرخون ناپاک ونجس این خوک بی باک را بریزید، گویا در حقیقت زیان بزرگی به دولت رسانیده ومنافع هنگفتی را که در نزد اوست، ضایع وتلف خواهید نمود. پس بهتراست که او را زنده گسیل کابل نمائید تا دولت پول ومال خود را از نزد او اخدذ و قبض نموده، بعد هلاکش سازد و از این گفتار وممانعت جنرال عبدالرحیم خان، سپاهیان پراکنده شده دست از قتل او برداشتند.» [32]

فیض محمد می افزاید که روز 25 جمادی الاول، امیرنصرالله خان بعد از 6 روز امارت که سه روز را به فاتحه گذشتاند وسه را در مشورت با رجال دربار خود مستوفی الممالک وقاضی ملا عبدالرزاق وشنیدن اخبار کابل از زبان قاصدان رسیده از کابل  وجستجوی راه تسلیم یا مقابله با امیر امان الله خان گذشتانده بود، از امارتش استعفی داد. وبه امیر  کابل بیعت نامه خود را فرستاد. کاتب میگوید که «در روزشنبه بیست وهفتم (جمادی الاول)،نظامیان به امر ایشیک آقاسی محمودخان،که از طرف اعلیحضرت امیر امان الله خان،وارد جلال آباد شده بود، دست به کار فرستادن محبوسین در کابل اقدام نموده وگرفتاران دست خود را که به نام قتلۀ امیر شهید در سلاسل واغلال انداخته بودند، برعرادۀ های حمل اثقال برنشانیده به حفاظت دسته ای از سپاهیان وسالاری کرنیل شاه علی رضا خان رهگرای دارالسلطنه ساختند.»(33]

پس از استعفای  امیرنصرالله خان از امارت ،حاجی ملا عبدالرزاق که فتوا بربغ وطغیان امیر امان الله خان را داده بود، بسوی کوهستان مومند فرار کرد  ودر آنجا متواری بود تا اینکه درجنگ استقلال از در ناحیه وزیرستان ازخود خدمت ورشادت  به نفع افغانستان نشان داد وامیرامان الله خان او را به پاس خدماتش عفوکرد ودوباره به کابل برگشت ومورد تفقد ومهربانی شاهانه قرارگرفت.[34]

افسر اتریشی ایمیل ریبیچا،که درسال 1915 از زندانهای استالین در آسیای مرکزی فرارکرده بود وبه افغانستان پناه آورده بود ودر روز اعلان سلطنت امیرامان الله خان در مسجد عیدگاه حضور داشت، چشم دید خود  از صحنۀ ورود گروه متهم به قتل امیر حبیب الله را چنین بیان میدارد:« این خبرکه مستوفی، یک کوهستانی ومنفورترین مرد کشور،با همه قدرتش دستگیرشده بود، همه را خوشنود ساخته بود. او بزرگترین اخاذ وفاسد ترین مامور دولت به حساب می رفت.دیری نگذشت که بازداشت شدگان را دست و پا بسته به کابل آوردند. محمدزائی ها کوشش میکردند که برای نجات ازنگاه های کنجکاوانه مردم خود را عقب پوستین های خود پنهان کنند، برخلااف آنها، مستوفی لجوجانه به مردم نگاه میکرد که برای اینکارش دشنام های زیاد نثارش شد. زمانی که نادرخان وزیرجنگ سابق از موتر پائین  شد،یک لحظه ایستاد،دست ها را برای دعا بالا کرد و این کلمات را به زبان آورد: خدایا تو میدانی که من بیگناهم، هرچه تومیخواهی، همان شود.» این کلمات چنان به سادگی وگیرائی گفته شد که مردمی را که آنجا گرد هم آمده بودند، سخت زیرتاثیر قرار داد. دشنام هایی که تا آن لحظه نثار بازداشت شدگان می شد به یکباره پایان یافت. بلافاصله گفته میشد، نادرخان بی گناه است وبه یقین که بزودی آزاد خواهد شد.» [35]

درکابل البته بدستور امیرامان الله خان زنجیر و زولانه از دست و پای سپهسالار ومتهمین دیگر برداشته شد وموضوع قتل مورد تحقیق قرارگرفت  وسپس به محاکمه سپرده شد. به قول غبار، درکابل شخصی بنام فتح علیخان جاغوری از خاندان سردار شیرعلی خان جاغوری به دروغ شهادت داد که او قاتل را دیده ومی شناسد و او جز شاه علی رضاخان کسی دیگرنیست.  درنتیجه شاه علی رضا محکوم به اعدام شد وسایر متهمین قتل امیر آزاد شدند. شاه امان الله پس از ابلاغ حکم قاضی محکمه از جایش بلند شد وشمشیر از نیام کشیده دوباره درنیام کرد وگفت من از ریختن خون محکوم درگذشتم . غبار میگوید:« درحالی که در تمام حلقه های پایتخت علناً گفته میشد که قاتل امیر حبیب الله خان، شجاع الدوله فراش باشی(عضو جمعیت سری دربار)است نه کسی دیگری. مستوفی الممالک مرزا محمدحسین خان در14 ثور1298(1919) در باغ ارگ از درختی آویخته شد.»[36] ، اما فیض محمد کاتب ، متذکرمیشودکه” پس از ورود اردوی کله گوش ولمقان، در افواه جمهور انام سمر و مشتهر گشت که احمدشاه خان سرمیراسپور، امیر مبرور را به قتل رسانیده است.”[37] معلوم میشود که شاه علی خان رضا خان دیگر نمیتوانسته خموشی اختیار کند وواقعه دستگیری قاتل  ورهائی او توسط سپهسالار را به زیردستان وسایر افسران حکایت کرده است.

 نتیجه :

از مجموع گزارش های مرحوم غبار، وفیض محمدکاتب به این نتیجه دست می یابیم که :میرزا محمدحسن خان کوتوال وبعد مستوفی الممالک،یکی از ارکان مهم دولت امیر عبدالرحمن خان وامیر حبیب الله خان بوده، در هردو رژیم امیر آهنین و امیر حبیب الله خان، وظیفۀ نهایت خطرناک یعنی کوتوالی(امورامنیت واستخبارات) را بعهده داشته است وطبعاً برای خوشنودی امیر وتأمین امنیت آهنین  کشور، بیش از پیش به تقویت شبکۀ جاسوسی واستخباراتی توجه میکرده است وهر آدم بدبختی که درمرکز یا ولایات، خوش میرزا محمدحسین نمی آمد، مورد پیگرد جواسیس اوقرار میگرفت وبهانه ای برای دستگیری وی پیدا میکرد وبزندان می انداخت.و با اعمال شکنجه های وحشت آور ازمتهم اعتراف گرفته میشد و بعد آن اعترافات  روی میز امیر قرار میگرفت تا شخص به جزای که مستحقش نبود میرسید. ازاین لحاظ تعداد بیشماری از مردم کشور ازدستگاه استخبارات امیر وبقول غبار، از شش کلاه که میرزا محمدحسین کوتوال در رأس شان بود، سخت در هراس ومتنفر بودند.

دومین گروهی که ضرب شصت میرزامحمدحسین خان را دیده بودند، منورین وعناصر آگاه و روشنفکر  جامعه بود، که بنام مشروطه خواهان یاد میشدند.مشروطه خواهان اول در 1909 از سوی مستوفی الممالک شناشائی وسرکوب ونابود شدند وگروه دوم این جنبش،که  رهبرمعنوی شان محمودطرزی ولی در رأس شان شهزاده امان الله خان واعضای شان لیبرالهای دربار بودند، بعد از فیرتفنگچه در1918 توسط عبدالرحمن لودین، بر امیر در شوربازار کابل، از سوی مستوفی الممالک کشف و مورد پیگرد قرار گرفتند و تعدادی از اعضای مشروطیت را دستگیر و با غل و زنجیر در زندان ارگ محبوس نمود و گزارش آن را به امیر حبیب الله خان داد وعلاوه کرده بود که در پشت این حرکت ها شهزاده عین الدوله امان الله خان قرار دارد. و امیر نیز دادن جزا به عاملین سوء قصد علیه خود را به بازگشت از سفر لغمان موکول نموده بود و اگر کار امیر پیش از پیش  در لغمان یکطرفه نمی شد، واضح بود که تمام اعضای جنبش مشروطیت دوم، مثل اعضای مشروطیت اول سر به نیست می شدند و بهترین وفدا کارترین فرزندان کشور از قبیل:عبدالرحمن لودین،  عبدالهادی خان داوی، عبدالحمیدخان کمیدان،محمداسحاق خان قزلباش،شمس الدین خان محصل سابق مکتب حربیه  وشیرمحمد خان معروف به افغان بیگ ،محمودطرزی، محمدولی خان دروازی، شجاع الدوله خان غوربندی، سردار عبدالرحمن خان،سردار حبیب برادرش، وده ها تن دیگر، فدای خوش خدمتی مستوفی الممالک میگردیدند که خوشبختانه مستوفی الممالک به این هدف خود نرسید وقبل ازمشاهدۀ قتل مشروطه خواهان، خودش به اتهام جرم وجنایت وخیانت بخصوص بجرم تلاش برای جنګ میان اعضای یک خانوادۀ سلطنتی از سوی محکمه کابل به اعدام محکوم گردید.

به قول از شادروان محی الدین تفویض (منشی اعلیحضرت امان الله خان) در دورهء که شهزاده نیابت سلطنت پدر را داشت و هم بعد از کشته شدن امیر، از روک میز کاروی راپورهای را از مستوفی الممالک بدست آورد که نوشته بود: شهزاده امان الله خان کودتا مینماید، بعد از گرفتن سلطنت این اسناد را امان الله خان برایش نشان داد و علت مخالفت های ویرا با مشروطه خواهان و شخص خودش، و هم راپورهای جعلی وی علیه مادرش (سراج الخواتین)، بخصوص طرح جمع آوری قوا از شمالی به طرفداری از سلطنت نصرالله خان را از وی پرسید، و چون همه مشروطه خواهان ویرا با تمام معنی میشناختند و هم اورا «فرد سیاه زبان» میدانستند همه رآی دادند که باید اعدام شود و بدین گونه بتاریخ ۱۴ ثور ۱۲۹۸ ش (۴می ۱۹۱۹) از درختی حلق آویز شد.[38]

دیپلوماتان شوروی نیز ابراز عقیده کرده اند که “محمد حسین خان،از رجال پرقدرت عصر امیر حبیب الله خان و مستوفی الممالک وی بود.اما در آغاز پادشاهی امان الله خان،به  اتهام به فساد، رشوه ستانی و دیگر جنایات، در سال ۱۹۱۹ به امر امیر محکوم به اعدام شد. همچنان امیر جدید، امان الله خان فرمان صادر نمود تا خانهء ویرا در کابل مصادره نمایند. بعداً خانهء مذکور به حیث اقامتگاه برای استفاده نماینده سیاسی شوروی داده شد. بنابه تقاضای محکوم، خانواده اش را امان دادند، اما به ولایات از جمله چاریکار و با دریافت حقوق اندک تبعید نمودند.” [39]

بدینسان دیده میشودکه میرزامحمدحسین خان مستوفی الممالک، پدر استاد خلیلی ،در دوران امارت امیر عبدالرحمن خان وامیر حبیب الله خان،مدت 40 سال از اقتدار بسیار زیادی برخوردار بوده است و به عنوان کوتوال و رئیس اداره حسابی واستخبارات دولت، در زندانی ساختن اشخاص وافراد مظنون وشکنجه کردن مردم بسیاری را به خاک سیاه نشانده بود و از راه توطئه ودسیسه واخاذی،  صاحب مال ومنال زیادی  شده بود. درعین حال چون آدم سخت ظالم و مستبد و بیرحمی بود، زندگی کسانی را که سرشان به تن شان می ارزید، بشمول مشروطه خوهان وآزادی طلبان جهنم ساخته بود و انسانهای وطندوست وشریف را در زندانهای مخوفی که در گوشه های مختلف شهرکابل ایجاد کرده بود وشکنجه میداد ،از دست او دل پرخون داشتند وهنگامی که او را درچنگال عدالت  ومحاکمه دولت امانی یافتند، همگی به یک صدا خوهان اعدام وی شدند وچون راپورهای دروغین وی برخلاف امان الله خان ومادر وی علیا حضرت به امیر حبیب الله خان کشف شده بود ونیز تلاش های وی برای جنگ امیر نصرالله خان با شاه امان الله بدون عواقب خطرناک جنگ،محض بخاطر حفظ مقام وچوکی خودش که خوشبختانه موفق نگردید، محکوم به اعدام گردید و جایدادهای منقول وغیر منقول وی نیز مصادره شد.

با اعدام مستوفی الممالک درنخستین ماه های اقتدار مشروطه خواهان، گویا عدالت برای اولین مرتبه در افغانستان بکرسی نشست، و دل میلیونها انسان داغدیده از دست ظلم و ستم مستوفی الممالک درطول 40 سال اقتدارش شاد گردید. شاید عدالت برای دومین مرتبه بر روی مردم افغانستان لبخند زده باشد وآن زمانی بود که  سپهسالار نادرخان،کابل را از چنگ دزدان  سقاوی نجات داد. سقاویان  مدت 9ماه مردم شریف کابل و سراسر افغانستان را بشکل تحقیرآمیزی به کاسۀ سرآب داده بودند، وسپهسالارنادرخان سقویان این دزدان هستی ،عزت وناموس مردم را اعدام نمود و با این کار خود برقلب های داغ دیده مردم مرهم گذاشت.

به امید روزی که زور مندان ومجرمین جنگی ومتهم به جنایت علیه بشریت، مفسدین فی الارض واختلاسگران  وغاصبان دارائی های عامه وملکیت های شخصی  درچند دهۀ پسین، نیز به پای میز محاکمات ملی وبین المللی کشانده شوند وحقوق پایمال شدۀ مردم از آنها گرفته شود.

پایان

مآخذ ومنابع این نوشته:

[1]-غبار،افغانستان درمسیرتاریخ،ج1، ص 653

[2]-غبار،ج1، ص 652

[3]- غبار ،ج1،ص،653بحوالۀ سراج التواریخ ــ جلد سوم ص ۸۳۲

[4]-غبار،ج1، ص652

[5]-احسان لمر، دشمنان مشروطیت،سایت پیام وطن،22/10/2009

[6]- احسان لمر،مقالۀ دشمنان مشروطیت، پیام وطن، 22/ 10/ 2009،نیز دانشنامۀ آریانا

[7]-غبار،افغانستان درمسیرتاریخ، ص655

[8]- غبار،ج1،ص 654-655

[9]-حبیبی، جنبش مشروطیت،ص 41،چاپ دوم پشاور، غبار،ص 717

[10]-غبار، ج1، ص707

[11]- احسان لمر،مقالۀ دشمنان مشروطیت،سایت پیام وطن

[12]-پوهاندسید سعدالدین هاشمی،جنبش مشروطیت درافغانستان،ص191-192

[13]-غبار،ج1،ص718

[14]- حبیبی، جنبش مشروطيت ، ص ١٠١

[15]-غبار، ج1،ص 725

[16]- غبار، ج1، ص 725

[17]- غبار، ج1، ص 721

[18]-غبار،ج1، ص ۷۲۶.

[19]- غبار، ج1، ص 725

[20]- غبار، ج1، ص 741

[21]-فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،همان جلد، ص644

[22]- غبار، افغانستان در مسیرتاریخ، ج1، ص 752- 753

[23]- فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،همان جلد، ص 678

[24]- فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،همان جلد، ص 678

[25]- فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،همان جلد، ص 679

[26]- فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،همان جلد، ص 681

[27]-فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،همان جلد، ص683-685

 [28]-فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،همان جلد، ص687،693- 697

[29]- فیض محمد، سراج التواریخ، همان جلد، ص 698- 699

 [30]- سراج التواریخ،جلد 4، بخش سوم،چاپ 1390 کابل،ص 700- 704

[31]- سراج التواریخ،جلد 4، بخش سوم،چاپ 1390 کابل،ص 702،707

[32]- سراج التواریخ، ج4، قسمت سوم، ص 711-712

[33]- سراج التواریخ، ج4، قسمت سوم، ص 713

 [34]-کاتب،سراج التواریخ، همان جلد، ص 709

 [35]- ایمیل ریبیچکا، درکشور خداداد افغانستان، ترجمۀ رتبیل شامل آهنگ وروح الله یاسر، آلمان، 2914، ص 212

[36]-غبار،افغانستان درمسیرتاریخ، ج1، ص 745

[37]-سراج التواریخ، جلد 4 قسمت سوم، چاپ 1390کابل، ص 663

[38]- احسان لمر، مقاله دشمنان مشروطیت، در سایت های پیام وطن، واصالت

[39]- احسان لمر،  (وی. اس. بویکوــ قهرمان حوادث مزار، جنگ داخلی ۱۹۲۹ در افغانستان آغاز زندگی سیاسی خلیل الله خلیلی، برگرداننده از روسی ف. ن. بهرمان. سایت انترنتی.)