بازی های بزرگ ستراتژیک

افغانستان، میدان بازی های بزرگِ قدرت های نیرومند از سده نزده تا امروز مانده است. با ادامه فارورد پالیسی هند برتانوی به سمت شمال غرب و غصب سرزمین های وسیع افغانستان از یک سو و پیشتازی های روسیه تزاری به سمت آسیای میانه از سوی دیگر، افغانستان هم بخش های وسیعی از قلمرو خود را از دست داد و هم با وجه المعامله قرار گرفتن در یک حالت حایل یا buffer zone   دور از ارتباطات و تعاملات جهانی  و محروم از انکشاف های فرهنگی – اقتصادی نگه داشته شد.

در مرحله پسا استعماری، بعد از فروپاشی امپراطوری جهان شمول بریتانیا، نوزاد شرعیش – امریکا، با چهره نو، جای سلفش را پر کرد و در جنب به کار برد متودهای نو پیشرفته و پالیسی زردک و چماق carrot and stick، استفاده از تجارب و اندوخته های کهن آزموده شده انگلیس را نیز به کار بست. (تفرقه انداز و حکومت کن، تطمیع بزرگان قبایل و پیشوایان مذهبی، در خدمت گرفتن احساسات مذهبی ،...)

بعد از توانایی انگلیس در اسقاط رژیم و جنبش مترقی دولت امانی از طریق ایجاد ائتلاف دزدان و روحانیونِ قبلاً تعبیه شده، کشور ما را یک بار دیگر به عصر تاریکی برد و توانست وظیفه تکمیل ناشده ی انتقام گیری و سیاست بکُش و ببند butcher and bolt را توسط این دست های نیابتی اش اجرا و تکمیل نماید،[1]

سیاست های سلطنت نادرشاه و ظاهرشاه بر محافظه کاری و خود سانسوری بنا یافته بود. صرف دردوره ی صدارت محمد داوود بود که گام هایی برای کشیدن افغانستان از تنگنای تاریکی و جهالت برداشته شد و تغییرات زیربنایی در اقتصاد، ترانسپورت و فرهنگ رونما گردید.

سیاست بی طرفی در دوران جنگ جهانی و بعد از آن سبب شد افغانستان از ضربه های مستقیم جنگ کنار ماند. اما با تأسف بعد از کودتای محمد داوود و تحول نظام شاهی به جمهوری، یک بار دیگر همان کفتار پیرـ انگلیس و فرزند شرعیش– امریکا، با در خدمت گرفتن دولت نیابتی نوزاد شان- پاکستان، بازی نوی را علیه کشور ما آغاز نهادند که در پیامد آن افغانستان میدان کشمکش دو ابر قدرت جهانی – اتحاد شوروی و امریکا - گردید و در ختم آن یک بار دیگر انتقام گیری از این خاک و فرزندانش به وسیله لشکریان نیابتی شان – مجاهدین – آغاز گردید و چهار و نیم سال تمام دمار از روزگار کشور و جامعه ما براورده شد و توسط لشکر دوم نیابتی – طالبان – در پنج سال دیگر تکمیل گردید که طی آن دوره ها از زیر بنا و رو بنا، تاریخ و فرهنگ، هیچ اثری بر جا نماند و ویرانی سراسری، وحشت و تاریکی کامل کشور را فرا گرفت.

بالنتیجه افغانستان چنان زبون و از پا افتاده گردانیده شد که هیچ مانعی و رادعی در برابر تجاوز و هجوم وجود نداشت و به سهولت تمام اشغال گردیده به میدان کشتار، ویرانی، آزمایش های انواع اسلحه و فعالیت های رسوای استخبارات مبدل گردید.

با در نظردااشت برنامه های ستراتژیک متجاوزانه علیه چین و کشورهای خاور میانه (این محیط خلوت یا منطقه منافع حیاتی جمهوری فدراتیف روسیه)، بازی تازه بزرگ میان امریکا و ناتو از یک طرف و روسیه و چین از طرف دیگر آغازید که باز هم میدان مهم زورآزمایی شان کشور ما بوده، در امتداد این بازی نیز پایمال سم ستوران جنگی و استخباراتی شان گردیده ایم. از انکشافات لاحق و اشکال جدید آینده ی این بازی هنوز آگاهی لازم تفصیلی در دست نداریم..

کشتار بی رحمانه ملت افغان، چه به دست مجاهدان، چه طالبان و چه امریکا و ناتودر قریب نیم سده اخیر، جز این که به منظور امحای دستجمعی این ملت سرکش و برداشتن جذری هر نوع مانع از راه برنامه های آینده منطقه ای امپریالیسم جهانی باشد چیز دیگری تصور شده نمی تواند. این وظیفه را پاکستان بیش از دیگران در هر دو طرف خط دیورند با موفقیت به پیش می برد.

در عین زمان تقابل ایدئولوژیک عربستان و ایران، بازی جانبی و مخلوق همان بازی بزرگ  و مصیبت دیگریست که وحدت، ثبات و زنده گی را از ما می گیرد.

در اختصار می توان گفت که کشور ما میدان بازی های بزرگ ذیل بوده است:

-        میان انگلیس و روسیه تزاری؛

-        میان امریکا و شوروی؛

-        میان امریکا و ناتو از یک سو و چین و روسیه از سوی دیگر؛

-        در کنار آن، تقابل ایدیولوژیک ایران و عربستان، به مثابه مخلوق جانبی همان بازی بزرگ معاصر؛

توسعه قلمرو و قدرت استعماری انگلیس در هند، محصول خرید قدرت های محلی و ایجاد نفاق میان آنها و در عین زمان تمویل مدارس، موسسه های دینی و پیران و روحانیون مذهبی بود، که پسانها بعد از استقلال کشور ما:

-        از سرمایه گذاری خود بر پیران و پیشوایان مذهبی، در انتقام گیری از شاه امان الله و توبیخ ملت افغان کار گرفت؛

و در جریان ترک نیم قاره:

-         افغانستان دو پارچه و هند چند پارچه به جا گذاشت؛

-         پاکستان را در جنوب آسیا و اسراییل را در خاور میانه همچون ژاندارم های این دو منطقه، از هیچ زایاند؛

امریکا، در نقش خلف الصدق و فرزند مشروع انگلیس، با استفاده از تجارب و بنیادهای ایجاد شده ی سلفش و به خدمت گماشتن پاکستان، این فرزند نامشروع انگلیس در اجیر کردن افراد به نام دفاع از اسلام، در انهدام نهضت پیشرو و ترقی خواه کشور ما، از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۲ تمام توانش رابه کار بست، مدنیت و عدالت را لگدمال کرد و بنیاد انسانیت را لرزاند؛

-        با به هم اندازی همان اجیران که حالا به قدرت های نیابتی مبدل شده بودند، در جنگ های میان تنظیمی، بیخ و بنیاد نظام و ساختار دولتی را از ریشه برکند؛

-        باز هم زیر پوشش دین، نیروی عظیم طالبان را در مدارس پاکستان تربیه، تمویل و مسلط ساخت؛

-        با بهانه قرار دادن سرکشی برخی از لشکرهای نیابتی اش – القاعده و طالبان- در هجوم نیرومند نظامی، افغانستان را اشغال، لشکر دیگر نیابتی اش – مجاهدان – را به حکومت داری و خدمتگزاری برای ایجاد پایگاه های نظامی گماشت و به این گونه به آن کهنه آرمان ستراتژیک سال های پنجاه سده بیست، یعنی پیاده شدن فعال در خاک افغانستان به منظور به محاصره کشیدن روسیه شوروی در آن زمان و روسیه و چین امروزی، دست یافت؛

اکنون برای دست درازی به حریم های روسیه و چین و ایجاد بی ثباتی در درون این کشورها، در موقعیت مناسب قرار داشته در نظر دارد هردو لشکر نیابتی اش – مجاهد و طالب –  را در یک ائتلاف نامقدس در حاکمیت شریک و علیه اهداف ذکر شده به خدمت گیرد. لشکر نیابتی دیگرش – داعش، در سالیان اخیر به کشور ما نیز صادر گردیده و برای بی ثبات نگه داشتن کشور ما و تهدید همسایه گان شمالی و شمال شرقی ما به کار گرفته می شوند.

ستراتژی های منطقه ای

با نظر اندازی به منطقه، در می یابیم که:

 سده بیست، سده رقابت ها و رویارویی های خصمانه میان دو قدرت و دو سیستم اقتصادی – سیاسی- اجتماعی در جهان بود. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ، در برابر جهان سرمایه داری قرار داشت و بعد از ختم جنگ دوم جهانی اتحاد شوروی با شماری از کشور های سوسیالیستی، که به سیستم جهانی سوسیالیزم معروف بود و طیف گسترده یی از جنبش های رهایی بخش ملی، کشورهای تازه استقلال یافته و جنبش بین المللی کارگری در هاله نفوذی اش قرار داشت، در یک جبهه و ایالات متحده امریکا، که بعد از جنگ جهانی دوم به مثابه قدرت نیرومند و یکه تاز دنیای سرمایه داری سر بالا کرده بود و کشورهای پیشرفته صنعتی اروپا، کانادا، آسترالیا، جاپان  و غیره را با خود داشت، در جبهه دیگر در برابر هم قرار گرفتند. امریکا پکت نظامی اتلانتیک شمالی یا ناتو را ایجاد کرد و شوروی در برابر آن پکت نظامی وارسا را پایه گذاری کرد.

چون هر دو طرف به اسلحه کشنده اتومی دسترسی داشتند و جنگ گرم میان آنها هر دو طرف را تا مرز امحای جمعی ضربه زده می توانست، کشمکش میان دو طرف معمولاً رنگ جنگ های نیابتی گرفت و یا در پشتیبانی از طرف های درگیرِ دیگر زورآزمایی کردند. این جنگ ها و تقابل ها را جنگ سرد نام دادند. جنگ ها در کوریا، در ویتنام، در لبنان و در افغانستان، از انواع جنگ های بزرگ و تباه کن جنگ سرد بود.

با سقوط اتحاد شوروی و سیستم جهانی سوسیالیستی، امریکا یکه تاز و یگانه ابرقدرت جهان گردید و به سیاست فعال مایشایی رو آورد. امریکا اراده کرد نظم نو جهانی را بر پایه لیبرالیزم نو تحت فرمان خودش ایجاد کند. برای باز کردن درهای جهان به رخ سرمایه و فراورده های خودی، جهانی سازی Globalisation روی دست گرفته شد، سازمان تجارت جهانی با اصول و قواعد دلخواه پایه گذاری شد، فشارهای سیاسی و نظامی برای به انقیاد کشاندن کشورها و مجبورساختن شان به پذیرفتن شرایط اسارت بار به طرزالعمل روزمره مبدل گشت.

امریکا، از آغاز سده بیست و یک، که هنوز روسیه به مثابه قدرت بزرگ تبارز دوباره نکرده بود، برای ضربه وارد کردن بر اقتصادهای شگوفان کوچکتر، تسلط بر منابع آنها، تبدیل شان به بازارهای فراورده ها و سرمایه های خودی و رسیدن به جوار رقبای احتمالی آینده، دست به تجاوزهای مسلحانه زد.

افغانستان که از پیش مطابق ستراتژی دراز مدت امریکا، به حیث نقطه ضعیف برای وارد کردن ضربه آماده ساخته شده و لشکر های نیابتی اش در آن از پیش جا به جا بودند، اولین لقمه یی بود که به سهولت بلعیده شد و آرزوی دیرین قرار گرفتن توانمند در مجاورت روسیه و چین برآورده گردید. جورج دبلیو بوش رییس جمهور امریکا به بهانه سرکوب القاعده و تروریزم، در یک حمله نهایت نیرومند تباه کن دولت طالبانی را سقوط داد. سقوط امارت اسلامی طالبان، پایان میمون هجمونی وحشت زای طالبان سیه اندیش و در عین زمان آغاز نامیمون سلطه شوم استکبار جهانی بود. این آقای بوش، طراح سیاست خاور میانه بزرگ است که این منطقه را از افغانستان تا شمال افریقا هدف قرار می داد. با راه انداختن جنبش بهار عربی، ثبات، امنیت و اقتصاد کشور هایی چون تونس، مصر و سوریه را متلاشی کرد و عراق، لیبیا و سوریه را مورد تجاوز مسلحانه و تخریب کامل  زیربناهای اقتصادی و فرهنگی قرار داد.

یکی از خصوصیات نو و دلچسپ معاصر، انکشاف و شگوفایی جهشی اقتصادی در آسیا و انتقال سریع مراکز قدرت اقتصادی و تکنالوژی پیشرفته، از غرب به شرق است. در حالی که سه کشور بسیار بزرگ از نگاه ساحه و نفوس – روسیه، چین و هند، با سرعت تعجیلی رشد اقتصادی شان را می پیمایند، کشورهای کوچکتر دیگر همچون کوریا، ویتنام، مالیزیا، سنگاپور و غیره نیز با آهنگ رشد خوب شتابان به پیش می روند. به همین دلیل، امریکا تمام همِ سیاسی، نظامی و اقتصادی خود را برای دُور کشیدنِ هند از دوی بزرگ دیگر، وارد کردن ضربه به آن دو و ایجاد تعذیر ها و موانع  در راه سبقت آنها، به کار می بندد.

در اقدامات برنامه ریزی شده علیه روسیه فدراتیف، امریکا و اتحادیه اروپا از طریق انضمام  کشورهای سوسیالیستی سابق اروپای شرقی به اتحادیه اروپا و پیمان ناتو، خود را تا دروازه های روسیه رسانیدند.  یوکراین، این متحد سنتی روسیه را از نزدش ربودند و متحد سنتی دیگرش روسیه سپید را بی ثبات ساختند. در واکنش به انضمام کریمیه به خاک روسیه، قطع معاملات تجارتی و تعذیرات شدید اقتصادی بر روسیه تحمیل گردید. این تعذیرات با گذشت هر سال بیشتر می گردند.

از زمان ریاست جمهوری اوباما در امریکا، با احساس خطر سر براوردن چین به مثابه رقیب بزرگ اقتصادی و شاید رقیب نظامی آینده ، آن کشور در محراق دشمنی امریکا قرار داده شد. به همین دلیل تمرکز بر محاصره چین، بالخصوص ایجاد کنترول نیرومند بر ارتباطات تجارتی و نظامی آن در بحرالکاهل و بحر هند، و در جای نخست در تنگه های آبی عمده در برنامه کاری گذاشته شد. تخلیه بیش از یک صد هزار افراد مسلح از افغانستان نیز به منظور جا به جایی شان در پایگاه های نزدیک به چین در شرق و پایگاه های نزدیک به روسیه در غرب، انجام گرفت.

امریکا در خاور دور و بحرالکاهل هم پیمانان مطمین همچون کوریای جنوبی، جاپان و آسترالیا داشته  گذرگاه های عمده در دریای چین و تنگه ی ملاکا را در اختیار دارد. در جنوب چین سرزمین های وسیع و پر نفوس هند و پاکستان که هر دو قدرت های اتومی نیز اند، قرار دارند که توجه به آنها نیز از ضروریات مبرم برایش پنداشته می شود.

گلوبالایزیشن و اصول سازمان تجارت جهانی، که برای تسخیر بازارهای جهانی از سوی امریکا وضع شده و تسخیر بازار وسیع سرزمین چین نیز هدف ضمنی آن بود، خطر ایجاد بحران را برای چین به همراه داشت. اما جمهوری مردم چین توانست بحران را به فرصت تبدیل و از لیموی ترش لیمونادی شیرین  درست کند. به این معنا که  با استفاده از تسهیلات همین فورمول ها، بازارهای جهان را از فراورده هایش مالامال گرداند. این تسخیر بازار های جهان از سوی چین امریکا را در وضع نهایت دشوار قرار داد. تا حدی که آن کشور از زمان ریاست جمهوری ترمپ با دشمن نامیدن آشکارچین، برخلاف اصول سرمایه داری و با نقض اصول وضع کرده گی خودش، به وضع محدودیت ها و تعرفه های بلند مجازاتی علیه آن متوسل شد که با رویه بالمثل چین روبرو گردید. این دور باطل ادامه یافت و نوع جدیدی از جنگ، یعنی جنگ اقتصادی بر جهان تحمیل شد که پی آمدهای ناگوار آن و همچنان پی آمدهای مجازات ها و تعذیرات قبلی اعلام شده علیه روسیه، صدمه های بزرگی بر اقتصاد کشورهای دیگر نیز وارد کرد.

تعذیرات اقتصادی، که مبتکر آن امریکا بود و به علت حاکمیت دالر در سیستم جریان پولی جهان، انحصار این تعذیرات را نیز در دست داشت، همان گونه که شاهدیم از چند سال به این سو از جانب اتحادیه اروپا به مثابه هم پیمان، نیز وضع می گردند.

چین برای رشد اقتصادی خویش به مواد خام و انرژی ضرورت دارد. برای اقتصاد بزرگ چین، دسترسی به منابع مواد خام و انرژی اشد ضرورت است. لوله های عظیم انتقال نفت و گاز از روسیه هم نتوانسته کفاف اشتهای سیری ناپذیر اقتصاد بزرگ چین را تامین نماید. بخش بزرگ دیگر نفت و گاز از کشورهای خلیج و ایران و مواد خام نیز از کشور های دیگر، منجمله از افریقا انتقال داده می شوند. این ها همه باید مسیر طولانی بحر هند را پیموده از کناره های پایگاه دیگوگارسیای امریکا و آبنای ملاکا گذشته با پیمودن بحیره ( دریای) چین و بحیره زرد به بندرگاه های مختلف آن کشور برسند. در اوضاع عادی، با رعایت موازین و مقررات بین المللی، مشکلی در میان نیست. ولی در حالت تخطی یکی از طرف ها از موازین پذیرفته شده جهانی و در حالت جنگ، امریکا می تواند این راه ها را با استفاده از شبکه گسترده ی پایگاه های نظامی و کشورهای هم پیمان، روی انتقالات چین ببندد.

به همین دلیل است که چین با بر عهده گرفتن ثقیل ترین مصارف در پی ایجاد راه های بدیل است. برنامه پر مصرف یک کمربند یک راه و راه ابریشم نو، تلاشی است برای رهیدن از محدودیت به یک مسیر ترانسپورتی و در عین زمان رهیدن از اتکا به منابع محدود (خطوط لوله های نفت و گاز روسیه). شبکه راه های یک کمر بند یک راه چین را با اروپا، آسیا، خاور میانه تا افریقا و فراتر وصل می کند.

کوریدور اقتصادی چین – پاکستان  که اعمار بندرگاه گوادر در بلوچستان و ساخت و ساز شاهراه و خط آهن تا سنکیانگ  و چندین پروژه جانبی را به قیمت ۴۶ ملیارد دالر، که افزونی های بیشتر نیز بر آن به عمل آمده است، در بر می گیرد، برای هر دو کشور از اهمیت بزرگ ستراتژیک اقتصادی برخوردار است. صرف نظر از به وجود آمدن تسهیلات گسترده در معاملات دو جانبه، برای چین سهولت های بزرگی را در انتقال فراورده هایش به جهان و نفت و گاز و مواد خام، بدون دور زدن بحر هند و بحرالکاهل به کشورش، فراهم می سازد. اما مشکلات امنیتی از ناحیه جنبش آزادی خواهی بلوچ و همچنین مانع تراشی های امریکا با وارد آوردن فشار بر پاکستان سبب شده اند انکشاف بندر و بهره گیری لازم از آن به کندی مواجه شود.

کوریدور اقتصادی چین میانمار شامل اعمار بندرگاه آب های عمیق  و پروژه های  انکشافی دیگر به ارزش ده ها ملیارد دالر در حال پیشرفت است.

در جنب کمک های قریب به چهل ملیارد دالری به بنگله دیش، در پرنسیپ بر اعمار کوریدور اقتصادی در آن کشور نیز موافقه صورت گرفته است.

پروژه کوریدور واخان که بنا بر مخالفت امریکا و در ظاهر به علت مشکلات امنیتی به خاموشی گرایید، تفصیلاتش به علت منجمد ماندن منتشر نشد. احتمالاً این پروژه از قلب افغانستان تا بندر گاه ها و منابع نفت و گاز ایران ادامه می یافت.

توافق ستراتژیک ۴۰۰ ملیارد دالری همکاری با ایران که این پول در مدت بیست و پنج سال در بخش های مختلف اقتصادی و نظامی سرمایه گذاری خواهد شد ، تلاش دیگریست برای دسترسی به راه ها و انرژی. گفته می شود ۲۸۰ ملیارد از این پول در بخش نفت و گاز و صنایع پتروشیمی به مصرف خواهد رسید و دسترسی ارزان و امتیازی را به این منابع را برای چین میسر خواهد کرد. تفصیل کامل آن در دست نیست.

پروژه های پیوستن سریع از راه خشکه با اروپا و غرب آسیا از طریق آسیای میانه پیشرفت خوبی داشته و از این راه با ایران نیز وصل شده میی تواند. چین از سمت شمال خود را وسیله خط آهن با حیرتان نیز وصل کرده است.

قبلاً تذکر دادم که امریکا اهمیت هند و پاکستان را در همجواری شان با چین مورد توجه داشته است. بناءً، بعد از آغاز حاکمیت حزب جنتا به رهبری مودی در هندوستان، با پیشکش کردن امتیازهای بزرگ، منجمله همکاری ها در عرصه نظامی، نیروی ذروی و تکنالوژی، مجال دادن و تشویق آن به همکاری نزدیک با افغانستان، در صدد افتاد آن کشور را در چنبره اتحاد ستراتژیک با خود بیاورد. سیاست عنعنوی هند، تا زمان روی کار آمدن آقای مودی، عدم انسلاک و بی طرفی فعال بود و به گونه سنتی روابط بسا نزدیک با روسیه داشت.

اختلاف دیرینه هند با چین روی بلندی های مرزی شامل  یخچال ها و منابع آبی، و به فحوای دشمن دشمن دوست است، دسترسی به خواست امریکا را سهولت بخشید. امریکا توانست هند را به پیوستن به بلاک محاصره چین متقاعد کند. اکنون ایجاد پکت یا بلاک همکاری ستراتژیک میان امریکا، جاپان، آسترالیا و هند عملاً تحقق یافته و پروسه تقویت آن ادامه دارد.

نزدیکی غیر معمول امریکا با هند، همکار ستراتژیک پارینه اش پاکستان را، که خودش با نزدیکی با چین امریکا را کم گرفته بود، در موقعیت دشوار قرار داد. پاکستان همواره توانسته با استفاده از موقعیت جغرافیایی، در خدمت منافع منطقه ای امریکا  قرار داشته باشد – در سابق با عضویت در پیمان های نظامی سنتو و سیاتو و پسان در جنگ اعلان ناشده علیه افغانستان. این ارتباط و همکاری صمیمانه تا زمان سقوط اتحاد شوروی و پایان نفوذ آن کشور در افغانستان، خیلی قوی و این کشور تخته خیزی بود علیه افغانستان و منافع شوروی. اما بعد از زوال اتحاد شوروی و پسانتر قوت گرفتن مسئله مواجهه با چین، پاکستانِ دوست چین، آن اهمیت  دیروزیش را باخت و جایش را هند دشمن چین پر کرد. پاکستان که از سابق بنا بر دشمنی با هند روابطش با چین صمیمانه بود، بعد از ایجاد کوریدور اقتصادی، از نگاه منافع مشترک اقتصادی نیز در پیوند بسیار نزدیک با آن  قرار گرفت. با تمام این، کمک های ده ها ملیارد دالری چین که عمدتاً روی زیرساخت ها سرمایه گذاری شده، نتوانسته بحران مزمن اقتصادی پاکستان را که به دلایل زیاد عمیق شده می رود، مهار کند. پاکستان هنوز هم در تکاپوی گرفتن قرضه های بیشتر از منابع بین المللی و کشورهای دوست می باشد. در آستانه تهاجم امریکا بر افغانستان، پاکستان در زیر تهدید مجبور به باز گذاشتن راه اکمالاتی به سوی افغانستان و در اختیار گذاشتن پایگاه ها برای پرواز هواپیماهای امریکا گردید و از مدرک حق العبور از کوریدور اکمالاتی و میدان های هوایی، عایداتی نصیب شد..

پاکستان در مدت به سردی گراییدن مناسبات با امریکا و در واکنش به آن ، روابطش را با روسیه نیز تا سرحد مانورهای مشترک نظامی تحکیم کرد که این هم فکتور مزید در تشدید فشارهای امریکا بر پاکستان گردید. بعضی ها به این عقیده اند که عدم همکاری پاکستان در مهار طالبان عامل عمده سردی مناسبات امریکا با آن کشور بوده، که من آن را فکتور عمده نمی دانم به دلیلی که جداً معتقدم پروژه های مجاهد، طالب و داعش و غیره پروژه های مشترک راهبردی شان بوده اند.

اکنون که امریکا می خواهد بعد از خروج نیروهایش از افغانستان، پایگاهی در پاکستان داشته باشد، رغم آنکه پاکستان آن را یک چانس طلایی برای سرازیر شدن کمک های نظامی و اقتصادی امریکا می داند، با فهم آنکه باز هم امریکا محتاج راه اکمالاتی از طریق پاکستان خواهد ماند، با مانورها و بهانه تراشی ها در صدد به دست آوردن امتیاز های بزرگ است. چند روز پیش شاه محمود قریشی وزیر خارجه پاکستان در یک مصاحبه با خبرنگار امریکایی اخطار داد اگرامریکا سیاستش را در قبال پاکستان عوض نکند و محدودیت ها را نگه دارد پاکستان لاجرم به چین رو خواهد آورد. به فردای این مصاحبه از زبان بایدن شنیده شد که یک بسته کمکی را به پاکستان جهت  تقویت حکومت داری  دموکراتیک بالخصوص در خیبر پشتونخوا و جلوگیری از انتها پسندی در وزیرستان در نظر دارد. این می تواند اولین مشوق باشد در جهت راه یابی به سوی استفاده از زمین و فضای پاکستان بعد از ترک افغانستان. قرار معلوم در بودجه پیش بینی شده برای سال ۲۰۲۲ بسته کمکی برای پاکستان در نظر گرفته شده است.

اما فهمیده نمی شود گرفتاری منظور پشتین بعد از این انکشاف، رخ راستین تقویت دموکراسی امریکایی را نشان می دهد یا این پاکستان است که همیشه از کمک های امریکا در تقویه تروریزم و کشتار و تعجیز پشتون ها استفاده می کند. 

امریکا می کوشد به طریقی اختلاف هند و پاکستان را به سوی تخفیف برد، تا با در دست داشتن هردو، حلقه محاصره چین را که در بخش پاکستان شکسته گی دارد، ترمیم و تکمیل کند.

هند یک سال پیش  (احتمالاً با تفاهم با امریکا) حالت خاص آزادی داخلی کشمیر زیر حمایه اش را لغو و آن را زیر اداره مستقیم دهلی قرار داد. عکس العمل حکومت و نظامیان پاکستان در قبال آن خلاف معمول خیلی ضعیف بود. از تصور بعید نیست در بدل عقب روی پاکستان از داعیه کشمیر مشوق های مالی – نظامی و امتیازهای بزرگی در افغانستان، برایش وعده داده شده باشد. لک بخشی های امریکا در وجود خلیلزاد و رفتار دور از موازین جهانی اداره بایدن در قبال افغانستان، این تصور را به سوی یقین می برد.

 بعد از دست آوردها در به محاصره درآوردن چین از طریق تحالف اندو پاسفیک و تخفیف کنونی تشنج میان هند و پاکستان، علایمی دیده می شوند از زیر دست بودن برنامه سومی، و آن عبارتست از ایجاد یک مثلث دوم مرکب از امریکا، ترکیه و پاکستان و شاید بریتانیا همچون سنتوی سابق، در بدل امتیازات خیلی بزرگ، از آن جمله همان طوری که گفته شد دادن دست مسلط به پاکستان در افغانستان در بدل کشمیر و دست آزاد به ترکیه در کشورها و مناطق ترک تبار. [2]

دیروز دویچه ویلِه خبری را منتشر کرد که در بخشی از آن آمده است:

«عمران خان افزوده است که اما ترغیب طالبان برای تغییر موضع گیری شان کار ساده ای نیست، زیرا این تندروان از زمانی که امریکایی ها اعلام کردند قطعات شان را تا ۱۱ سپتمبر (سال روان) از افغانستان بیرون می کشند، به این باور هستند که در جنگ پیروز شده اند. به قول نخست وزیر پاکستان، هرگاه در افغانستان دوباره یک جنگ داخلی شعله ور شود و منجر به یک بحران پناهندگی گردد، کشور وی نیز به شدت از آن متأثر و مجبور به مداخله خواهد شد.» (تاکید از من است)

برنامه مداخله مستقیم پاکستان در افغانستان، در این اظهارات نخست وزیر پاکستان آشکار و اعلان شده می باشد. این هم وضاحت دارد که چنین مداخله بدون اجازه و چراغ سبز امریکا صورت پذیرفته نمی تواند.

این بازی ها را چنین می توان خلاصه کرد:

-        تشکیل یک پکت یا بلاک ستراتژیک مرکب از امریکا، جاپان، آسترالیا و هند در شرق دور؛

-        حل معضل کشمیر به نفع هند، حل مسئله افغانستان به نفع پاکستان در یک معامله ستراتژیک و سهیم ساختن ترکیه در بی ثباتی دولت های آسیای میانه و مناطق ترک تبار؛

-        تشکیل یک پکت یا بلاک راهبردی مرکب از امریکا، پاکستان، ترکیه (و بریتانیا!) برای محاصره جنوب روسیه و چین؛

-        تشکیل یک دولت ائتلافی از ٬«مجاهدین» و طالبان در افغانستان، به همکاری پاکستان و ترکیه، برای پیشبرد برنامه های آینده امریکا در منطقه.

چنانچه گفته آمد، با ذرایع مختلف کوشیده می شود پیشرفت های اقتصادی روسیه و چین را جلو گیرند و موفقیت پروژه یک راه  یک کمربند چین و سیادت اقتصادی آن را سد کنند.

بناءً، سده بیست و یکم تا زمانی سده رویارویی های عظیم و مصاف های هولناک برای ابر قدرت ماندن خواهد بود که در یک دیتانت تفاهم شده قرار گیرند و یا یکی از جوا نب و یا هردو از پا در افتند.

افغانستان که در قلب آسیا واقع است، در دورانی که مرکز قدرت در امریکا و غرب بود، در عزلت قرار داشت و پسانتر در حوزه منافع حیاتی اتحاد شوروی واقع شد و بنا بران وضع محدودیت های اعلان ناشده و بعداً اعلان شده، آن را از کاروان ترقی باز نگه داشت؛ و امروز که مرکز قدرت به شرق انتقال می یابد‌ در چنگال امریکا از نفس افتاده میدان زورآزمایی های استخباراتی و نظامی جوانب متعدد گردیده، باز هم از فرصت های نوی که در قاره خودش ایجاد شده، در محرومیت قرار داده شده است.

نتیجه این بحث اینست که افغانستان در درازای دو سده به مثابه قربانی بازیهای بزر گ ستراتژیک، از صلح، آرامش، پیشرفت های بزرگ اقتصادی – فرهنگی و رفاه اجتماعی دور ماند. تأسفبار تر اینست که در دو دهه اخیر، با وعده ها، نشان دادن باغ های رنگین و یگان گام نیم بند، دهن ها را شیرین کردند و امروز در ادامه زشت تر بازی، این ملت را همچون گوسپند قربانی پس از خوراندن قند کارد بر حلق می گذارند.

راه نجات:

کلید نجات ما در وحدت و همکاری جمعی ماست. تاریخ شاهد است هر زمانی که ملت افغان یک دست بوده بزرگترین دست آوردها داشته و مجهز ترین نیروها را به زانو درآورده است. سه جنگ افغان و انگلیس سه مثال بارز از هزاران اند. انگلیس ها هر بار با خرید خاینان و ایجاد تفرقه، سلطه ش را تا کابل می گستراند؛ ولی وقتی افغان ها در یک اتفاق علیه آن به پا می خاستند، یا کلاً نابود می شدند و یا بقایای شان تا دارالسطنه هند برتانوی یارای نگاه به عقب را نمی داشتند.

قشر روشن جامعه رسالت بر شانه گرفتن پرچم فروزنده ی یگانه گی ملی را دارد. آدم های تحصیل کرده و چیز فهمان کشور با قلم، زبان، تصویر و تمثیل، نقش برازنده یی را در این عرصه بازی کرده می توانند. سوگمندانه،  درک، اراده و عمل برای برداشتن صادقانه این پرچم یا اصلاً وجود ندارد، یا بسیار نحیف است و یا در بهترین حالت تظاهر فیشن شو دارد.

مشکل در ملت نیست، در قشر روشنفکر است. متأسفانه اطلاق نام روشنفکر بر اکثریت درس خوانده های ما، محمل منطقی نداشته بسیاری را باید درس خوانده های تاریک فکر نامید. این  روشنفکران منحرف اند که کتله هایی از جامعه را به کجراهه برده می روند.

اگر در جستجوی نجاتیم، زنجیرهای خودخواهی، قومی ، مذهبی، زبانی وعبودیت ها را بایست بگسلیم و با آزادی کامل از این محدودیت ها، با ضمیر آگاه، وطنی بیندیشیم، انسانی فکر کنیم، مردمی گام برداریم و در بسیج جوانان در صف واحد ملی و مردمی، پیکار نماییم.

در حال حاضر، دولت اشرف غنی رغم هزار و یک گنده گی و نابسامانی، در موضع مقاومت در برابر برنامه های خطیر این ستراتژیست ها قرار گرفته است. اما به دلیل ترس روانی از واکنش امریکا، از اتکا بر قشر روشن دموکرات دوری می گزیند و پیوسته اتکا را در میان معلوم الحالان فساد پیشه وابسته به همین ستراستژیست ها، جستجو می کند. در حالی که در حال حاضر ضرورت چنین مانورها و تلاش ها برای ایجاد نوعی از اجماع برای توحید صدا در امر صلح را رد نمی کنم و آن را موجه نیز می دانم، مشوره می دهم که آقای غنی در عین زمان بکوشد خود را از امریکایی فکر کردن (امریکنو فیل گری) برهاند و به کار اساسی تجمع اقشار روشن و تحول طلب معتقد به دموکراسی و رفاه اجتماعی و به کمک آنان به تجمع اقشار وسیع جوانان، زنان و اکثریت مستضعف جامعه، برای ایجاد یک جنبش پیشرو اجتماعی و تشکیل یک سنگر نیرومند مقاومت در برابر دسایس بیگان گان بپردازد.

بگذار این پیشنهاد را به آقای غنی و معاون اولش آقای صالح همزمان مطرح کنم. در حالی که آقای غنی آخرین دور زمامداریش را سپری می کند و آخرین فرصتی را هنوز در دست دارد که با چنین گام شجاعانه سرنوشت کشور را به سوی روشنایی ها رقم زند و نام جاویدان به جا گذارد، آقای صالح جوان آگاه وطندوست، که فرصت های بزرگی برای رهبری کشور در پیش دارد، با شرکت فعال مشترک با آقای غنی در این کارزار سازنده، هم برای وطن و هم برای خود آینده سازی کند.

چشمان ما با انتظار تمام، افق های روشن امید آفرین را می پاید، خواه از بالا، خواه از پایین از عمق خود جامعه. دست به سوی بالایی ها را به دلیلی درراز می کنیم که آنها در مرکز قدرت و توفر امکانات قرار دارند. اما این به آن معنا نیست که تغافل و عدم احساس مسوولیت از جانب آنها مسوولیت ما را رفع می کند. نه خیر، این مسوولیت در مقام اول بر عهده خود ماست – چه با آنها و چه بی آنها.

فراموش نکنیم و باز هم تاکید باید کرد که تغافل بیش از این بخشودنی نیست و به جای لفاظی و بلی و نه گفتن ها  یا نوشتن ها، بایست با شتاب به عمل گذر کنیم.


[1] این سیاست معروف انگلیس ها بود وقتی مجبور به ترک منطقه یی می شد، آنجاا را تخریب و مردمش را مجازات می کرد.

[2]  از احتمال بعید نیست که سفرها و نشست های کارتر لوی درستیز بریتانیا با پاکستان و افغانستان در بحرین، پاکستان و افغانستان، تلاشی نبوده باشد برای کشاندن پای افغانستان به پکت مورد نظر. گرچه این احتمال به دلیل مندرجات قبلی نامه بلینکن به اشرف غنی و تاکید های مکرر غنی بر بی طرفی آینده افغانستان تا حدی رنگ می بازد.