فراست و استعداد کاری امیرآهنین 

با مطالعۀ سرگذشت امیرعبدالرحمن خان، به نظرمیرسد که امیر مردی سخت با فراست و پرکار و پر استعداد و خستگی ناپذیر بوده است. وی هر روز از صبح تا نیمه های شب بدون وقفه کار میکرد و در بسا مواقع فراموش مینمود که غذا صرف کرده یا خیر؟

امیر در این مورد میگوید: "در ظرف بیست و چهار ساعت روز و شب مشغول کارهستم، هیچ وقت معینی یا ترتیب صحیحی برای من نمی باشد. از صبح تا شام و از شام تا صبح مثل یک نفر فعله مشغول کار میباشم، وقتی گرسنه میشوم، غذا میخورم و بعضی روزها به خاطرم نمی ماند که غذا خورده ام یا نه؟ و بعضی روزها بکلی غذا خوردن را فراموش میکنم. از تحریر سرم را برداشته از اهل دربار میپرسم که امروز غذا خورده ام یانه؟ وقتی خسته و مایل به خواب میشوم برهمان تختی که صندلی(چوکی) کار من است به خواب میروم وهیچ اتاق شخصی و خوابگاهی معینی ندارم و نیز اتاقی به جهت خلوت یا برای پذیرائی های بزرگ لازم ندارم، با اینکه اقسام اتاقها در عمارت من متعدد میباشد، ولی هیچ وقت فراغت ندارم از اتاقی به اتاقی دیگر حرکت نمایم.[ تاج التوارخ، ج2،صص 356]

هیچیک از اهالی وطن من، عشر زحمت مرا ندارند، تا وقت سحر روز مشغول کار هستم و باز همان ترتیب قبل را معمول میدارم، ولی فقط چند دقیقه به جهت غذا خوردن از کار طفره میزنم، لکن همان وقت هم اهالی دربار و نوکرها متصلاً با من مشغول مذاکرات می باشند."[ تاج التوارخ،ج2،صص 357]

فرهنگ، در مورد زیرکی و فراست امیر می نویسد :« ذکاوت و سرعت انتقال او را تقریباً تمام کسانیکه با او در تماس آمده اند تائید کرده اند. گریفن نمایندۀ سیاسی انگلیس پس از ملاقات با امیر در کوهدامن (در ماه آگست 1880) مینویسد: " امیرعبدالرحمن خان مردی تقریباً40 ساله، میانه قد و نسبتاً تنومند است. سیمای نهایت زیرک، چشمان قهوه ئی، تبسم مطبوع، اطوار صمیمی و مؤدب دارد. وی تاثیر نیکی در ذهن من و سایر حاضرین باقی گذاشت. او بدون شبهه با وقارترین سرداران بارکزائی است که من در افغانستان دیده ام و در ضمن صحبت عقل سلیم و قضاوت سیاسی مستقیم خود را ظاهر ساخت. در جریان صحبت هیچگاه از موضوع خارج نشد و نظریاتیکه اظهار میداشت از زیرکی و فراست او حکایت میکرد.»[ فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیرج1، ص425]

امیرخود را معمار افغانستان نوین میدانست، و بنابرین هرگز بکسی اجازه نمیداد تا در کار اعمار این کشور خللی وارد نماید، و آنانی که قصد اخلال داشتند با خشم و خشونت امیر رو برو میشدند و از صحنه زندگی محو می گردیدند. از اینست که امیر به هیچ کس دیگر اعتماد نمیکرد و تمام امور مملکت را از کلی تا جزئی همه روزه از نظر میگذشتاند و اگر در جائی کمی و کاستی میدید در رفع آن میکوشید و اشخاص غفلت کار یا گنهکار و خاطی را به سزای اعمالش می رسانید. درعین حال توجه به تقویت قوتهای مسلح کشور بخاطر تأمین امنیت عمومی مملکت که همه جا وهمیشه بغاوتها و سرکشی ها جریان داشت، و تطبیق ریفورم های اجتماعی و اقتصادی و مالی و اداری و قضائی، سعی در مدرنیزه کردن کشور با وارد کردن تکنالوژی معاصر از اروپا و توجه به رونق تجارت و صنایع وغیره بیشترین وقت و نیروی امیر را میگرفت. این درحالی بود که رسیدگی و خواندن هزاران راپور استخباراتی از گوشه و کنار مملکت چه در مورد مامورین حکومت و چه در مورد اشخاص و افراد مخالف دولت و تصمیم گرفتن در مورد هریکی از این راپورها طاقت و انرژی امیر را کاملاً به تحلیل می برد.

امیرخود میگوید " اکثر مواقع به سبب بدرفتاری رعایای خودم که همیشه مشغول یاغی گری ودعوا واسباب چینی برای یکدیگرمی باشند و به مخالفت همدیگر خبرهای دروغ به من میرسانند، بسیار دل شکسته می شوم. آن وقت باید به جهت تحقیق صحت مطلب رسیدگی نمایم واین فقره اسباب تضییع نصف وقت من میشود، به این معنی که هرچه سعی مینمایم رو به ترقی قدم بزنم، آنها مرا عقب میکشند، ازاین جهت خیلی خسته می شوم. بعضی اوقات خیال میکنم که این حالت تغییر پذیر نیست . . . و فکر میکنم خوب است ازاین زندگی پرغصه و زحمت کناره گرفته جای دیگری زندگی آسوده و آرامی اختیار نمایم. ..."[ تاج التوارخ ،ج2،صص 355]

پرداختن به تمام عرصه های حیاتی کشوری عقب مانده با مردمان اکثراً سرکش و یاغی و در بسا موارد دشمن یک دیگر با سطح نازل سواد و دانش، واقعاً از توان یک شخص ولو از فولاد باشد بیرون است، به همین لحاظ است که فشار بیحد کار و تفکر بسیار در مورد حل پرابلم های گوناگون و تمام نشدنی مردم افغانستان امیر را از پا در آورد. امیر نسبت به تمام شاهان و امیران افغانستان از عمر کمتری برخوردار شد. او فقط پنجاه و پنج سال عمرکرد و این یک عمر خیلی پائین وغیر طبیعی است. امیر درحالیکه از همه نعمات مادی چون خوراک و پوشاک و تفریح میتوانست برخوردار باشد، مگر او بجای استفاده از لذات زندگی، بیشتر به کار و رسیدگی به امور وطنش عشق وعلاقه داشت و در اینراه چنان خود را وقف وغرق کرده بود که شب و روز در پشت میزکار نشسته بود. استفاده نکردن از نور آفتاب و عدم تحرک لازم جسمی یا پیاده گردی سرانجام او را در۱۸۹۰ مصاب به مرض زجردهنده نقرص کرد که درد و رنج آن کمتر از رنج انواع شکنجه های یک زندانی محکوم به اعدام نبود.

پایان