زرفدای سر،سرفدای ناموس

قسمت اول

معنای این ضرب المثل این است که افغانها بخاطر ناموس خود سرخود را فدا میکنند تا رسم «پشتونولی» را بجا کرده باشند. عزت وغرور هیچ افغان با ناموسی اجازه نمی دهد و تاریخ کشورما هم سراغ نمی دهد که کسی پروای ناموس خود را نداشته باشد، ولی ادعا نماید که پروای ناموس دیگران را دارد و از آن دفاع می نماید و مردم هم او را به رهبری وپیشوائی خود بشناسند. پس اکبرخان هم باید خود را فدای ناموس خود، فدای شرف وعزت ونام وننگ افغانی خود میساخت تا خانواده خود را از چنگ یک دشمن کینه جو نجات بدهد.

وزیراکبرخان، از زمره آن سیماهای تابناک ومشعشع تاریخ مبارزات مردم ما در نیمه اول قرن ۱۹ میلادی است که نظیر آنرا تاریخ وطن بعد از وزیرفتح خان به یاد ندارد. او در۱۶ سالگی در رأس قشونی، شاه شجاع سدوزائی رادر قندهار دریک نبرد رویارویی به سختی بشکست وجنرال کمپبل انگلیسی را زخم زد واسیرگرفت.

در ۲۰سالگی در جنگ جمرود در نزدیکی پشاور برضد سیکها جنگید و دریک نبرد تن بتن هری سنگ سپهسالار سیکها را از زین برزمین زد وکشت ولشکرش شکسته شد .

در ۲۲ سالگلی برای جلوگیری از قشون مشترک شاه شجاع ورنجیت سیک تا درۀ خیبر پیش تاخت، مگرقبل از مقابله با نیروهای متجاوز،از طرف دشمنان وطن به او زهر خورانده شد، وجسد نیم جانش را روی چهارپائی از خیبر به نزد امیردوست محمدخان درسنگر ارغنده آوردند که با سختی از مرگ حتمی نجات یافت ومتعاقباً به بخارا رفت وبه زندان شاه بخارا افتاد.

وزیراکبرخان مردانگی وافغانیت را یکی می دانست وهرگز نمی خواست پشت به دشمن بدهد. حتی وقتی که شرایط فرار از زندان امیربخارا برایش فراهم شد فرار نکرد،اوفرار را بزدلی ونامردانگی دانسته به پدر خود جواب داد که مرگ در مردانگی را می پذیرد، اما از زندگی در نامردانگی بیزار است.

بعد از دوسال سختی های زندان شاه بخارا، به افغانسنتان برگشت و در 24 سالگی برهبری قیام ضد انگلیسی کابل برگزیده شد و نقش رهبری خود را در طرد دشمن و اخراج فوری قشون انگلیس ها از افغانستان، بصورت موفقانه و سرفرازانه انجام داد. وزیراکبرخان عمربسیار کوتاه،(۳۰ سال) مگر مشحون ازافتخار داشت .

سرگذشت مشحون از دلیری وشجاعت وعلو همت واحساس پاک وطن پرستی وزیراکبرخان به انسان، روح مردانگی ودلیری می بخشد. وبنابرین انگیزه اصلی نگارش این سطور ناشی از احترام عمیق نگارنده نسبت به این شخصیت سترگ ملی است.

این مقاله در ادامه مقالهٔ قبلی در دفاع از کارنامه های وطن پرستانه وزیر اکبرخان و ضدیت دایمی او با استعمار انگلیس و تردید سخنان تعصب آمیز و تخریب گرانۀ کسانی نوشته شده است که او را با آنهمه شجاعت ومیهن دوستی وفداکاری هایش متهم به ترس وسازش کاری با انگلیسها میکنند،درحالی که هیچگاهی او از در سازش با انگلیس پیش نیامده واگر می آمد سپاه ۱۶ ونیم هزار نفری انگلیس در راه جلال آباد نابود نمیشدند.بخاطر عدم سازش وزیراکبرخان با انگلیسها بود که ویسرای هند وقتی دیدکه اکبرخان به نامه پدرش عمل نکرده است،به او پیامی تکاندهنده ای فرستاد که اگر وزیرکبرخان نگذارد که جنرال پالک به کابل برسد تا حیثیت ازدست رفتۀ انگلیس اعاده گردد، حکومت هندبرتانوی خانواده ۱۵۰ نفره امیردوست محمد خان را که در آن جمله خانم وزیراکبرخان هم شامل است، از هندوستان به انگلستان تبعید میکند وآنگاه دولت انگلیس هیچگونه مسئولیتی در برابر تعالیم اسلامی واجرای مناسک دینی آنها بدوش نخواهد داشت. این اخطار انگلیسها که ناموس وعزت وزیراکبرخان را هدف قرار داده بود، عقل وهوش سردار را تکانه زد واین ضرب المثل افغانی را بیادش دادکه:« زر فدای سر، سرفدای ناموس" !

علت اصلی تسلیم نشدن داودخان به کودتاچیان ۷ ثور نیز همن بودکه فکر میکرد که آنها به ناموس خانواده اش بی حرمتی خواهندکرد وبنابرین مرگ بهتر از آن زندگانی است که در پیش چشمانش کسی به زن ودخترش دست درازی کند.

سرداراکبر خان که یک سردار با غیرت افغان بود باید خود را فدای ناموس خود، فدای شرف وعزت ونام وننگ افغانی خود میساخت و بادشمنی به پیکار برمیخاست که کشورش را اشغال وخانوادۀ او (پدر ومادر وخانم و وابستگان او را که جمعاً به ۱۵۰ تن میرسیدند) بگروگان گرفته وبه هندوستان تبعید کرده بود.

سرداراکبرخان برای طرد بیگانه از کشور ونجات عزت وشرف فامیل خود در قیام ملی ۱۸۴۱مردم کابل اشتراک ورزید تا با یاری مردم با شهامت افغان دشمن را مجبور به اخراج از کشور نماید وبا گرفتن گروگانهایی از دشمن متجاوز، خانواده خود را نیز نجات بدهد. اینک او بعد از خروج قشون انگلیس از کابل نه تنها به نابودی نیمی ازقشون دشمن موفق شده بود، بلکه بادر دست داشتن ۳۰۰ نفر اسیر انگلیسی میتوانست خانواده خود را از چنگ دشمن نجات بدهد.

پیام تکاندهنده جنرال سیل به وزیراکبرخان:

غبار مینویسد که جنرال سیل از قول ایلنرو حکمران هند پیامی اخطارآمیزی به وزیراکبرخان فرستاد که درآن نوشته بود :" اگر سردار از مصالحه مسالمت آمیز که در حکم جلوگیری از خون ریزی های بیشتر است وهم تخلیه افغانستان و اشغال تاج وتخت افغانستان را به واسطه امیردوست محمدخان در بردارد، امتناع ورزد، در آنصورت راه مصالحه به کلی مسدود و امیردوست محمدخان با تمام زنان خاندانش به شمول خانم سردارمحمداکبرخان به لندن تبعید میشود و آنگاه دولت انگلیس هیچگونه مقررات تعلیمات اسلامی را درمورد ایشان تضمین نمی نماید و نه وسایلی در لندن برای چنین تعلیماتی وجود دارد."( غبار، ص ۵۶۶)

این پیام واقعاً تکان دهنده بود، زیرا لبۀ تیز این حربه متوجه عزت وشرف سردار اکبرخان وخانواده اش بود. وچون پای تحریم خانواده امیر از آموزش تعالیم اسلامی درمیان بود،به این معنابود که خانواده امیر باید با اسلام وداع کند، واین چیزی بود که وزیراکبرخان تصورش را کرده نمیتوانست.بگذریم از اینکه تبعید یک خانواده از وطن مالوفش در آن زمان به معنای پایمال کردن حیثیت و عزت و حیات شخص پنداشته میشد. هرگاه یک چنین خطری(آنهم از جانب یک دشمن زخم خورده) که شرف وناموس سرداراکبرخان را تهدید می کرد، احیاناً متوجه منتقدین وزیراکبرخان واز جمله شخص مرحوم غبار می بود آیا اودر پی نجات ناموس خود برنمی آمد؟ بدون شبهه که اگرخود را افغان با ناموس می پنداشت، برمی آمد وشاید شرایطی به مراتب سخت تر از عقب نشینی را قبول می کرد و اگر نمیکرد، معنای صاف ساده اش این بود که پروای ناموس خود را نداشته است.بنابرین باید به سردار اکبرخان نیزحق داد تا برای نجات خانواده اش راه معقولی جستجو نماید.

وزیراکبرخان ابتدا پیام را با دوستان ویاران جان برکف خود محمدشاه خان بابکرخیل وسردار سلطان احمدخان درمیان گذاشت.آنها مشورت دادند تا موضوع را با سران ملی در یک مجلس مطرح کند و مطابق نظر ومشورت بزرگان قوم عمل نماید و دست به کاری نزند که حیات وزندگی خانواده اش را با خطر جدی مواجه کند.

مشورت وزیراکبرخان با سران ملی

وزیراکبرخان چون میدانست که جنرال پالک بزودی با قشون 20 هزارنفری مجهزخود برکابل حمله میکند، با رهبران ملی به مذاکره پرداخت. رهبران ملی که نامهای شان درپای قرارداد خروج انگلیسها ثبت شده عبارت بودنداز :۱- محمدزمانخان،۲- میرحاجی،۳- سکندرخان،۴- درویشخان،۵-محمداکبر خان، ۶- محمدعثمان خان،۷- غلام احمدخان،۸- غلام محمدخان، ۹- خان محمدخان،۱۰-عبدالخالق خان،۱۱- امین الله خان، ۱۲- میراصلان خان، ۱۳-میراسلم خان، ۱۴- محمدخان، ۱۵- محمد نصیرخان،۱۶- عبدالله خان ، ۱۷- عبدالغفورخان، ۱۸- میرآفتاب خان.( فرهنگ ،افغانستان در پنج قرن اخیر ،ج1، ص ۲۷۸، کهزاد، بالاحصار کابل ، ج۲، ص ۳۱۲-۳۱۵)

وزیراکبرخان ضمن یادآوری از حمله قریب الوقوع جنرال پالک برکابل توجه رهبران را به این نکته معطوف ساخت که اکثرمجاهدین پس از تخلیه کابل از قشون دشمن، ادوات باقیمانده انگلیسها را بنام غنیمت تصرف کرده و از کابل بدر رفته اند و آنهای که درکابل مانده اند دیگر آن جوش وخروش روزهای اول جهاد علیه انگلیسها را ندارند و کسانی که میتوان روی آنها حساب کرد تعداد شان خیلی کم است. وزیراکبرخان میدانست که افغانها درجنگهای چریکی میتوانند دشمن را بزانو در آورند ولی درمیدان های متعارف جنگ چانس پیروزی شان بردشمن کمتر است. بنابرین رهبران درک خواهند نمود که مقابله باسپاه 20 هزارنفری جنرال پالک کار آسانی نخواهد بود.

سپس وزیراکبرخان پیام جنرال سیل را که خانواده وناموس وزیر را هدف گرفته بود با سران ملی درمیان گذاشت. رهبران ملی وقتی از حقیقت اوضاع کشور و شرایطی که وزیر اکبرخان در آن قرار گرفته بود،مطلع شدند همگی اظهار همدردی کردند و خود را در نجات خانوادۀ وزیر مسئول ومکلف شمردند و به وزیراکبرخان حق دادند تا هر راهی را که برای حفظ شرف وحیثیت ونجات خانواده اش انتخاب کند، از وی حمایت خواهندکرد. بالنتیجه همگی بقول غبار «با نقشه وزیر که مورد اعتماد همه بودموافقت کردند و قرار گذاشتند که در وقت ورود انگلیسها شهر کابل وغزنه تخلیه شوند وتمام جنگجویان راه های جلال اباد وقندهار مطلع گردند تا دست به خون آنان نیالایند واگر دشمن از وعده تخلف نماید با هجوم عمومی تا آخرین فردشان از بین برده شود.... وزیراکبرخان درجولای ۱۸۴۲ میلادی توسط بختیار با جنرال پالک در جلال اباد راه مذاکره را باز و راجع به مبادلۀ اسرای طرفین وتخلیه افغانستان سخن زد و دراین موضوع سند کتبی خواست، اما جنرال پالک که مردی نظامی وضربه نادیده بود، نپذیرفت. سرداراکبرخان هم به ویسرای هند، ایلنبرو نوشت که با یک چنین مرد جاهل ودیوانه نمی تواند کنار بیاید، بهتراست با خود او به مذاکره بنشیند." (غبار، ص۵۶۹، سراج التواریخ، ج۱، ص۱۸۳- ۱۸۵)

اما کتاب وقایع وسوانح افغانستان از علیقلی میرزا، که منبع غبار وسراج التواریخ است از سخنان تند وزیراکبرخان به جنرال پالک یاد نمیکند ومینویسد: «چون انگلیسها دیدندکه محاربه با سپاه افغان مانند انگشت برنیشتر زدن ومشت برسندان کوفتن است، از در مصالحت ومسالمت در آمده جوانمردی وبزرگ منشی وزیرمحمد اکبرخان رادر رساندن نعش «الفنستون» [از تیزین ]به جلال اباد سند نموده مراسلات محبت آمیز نگاشته وزیراکبرخان نیز از در صلح پیش آمده لارنس را با برگت ماجورتورپ[اسرای انگلیسی] به اتفاق حاجی بختیار خان بارکزائی که از خویشاوند وی بود به جهت انعقاد عهود مصالحه روانۀ جلال آباد داشت.بعد از ملاقات ایشان رؤسای لشکرانگلیس را موافق همان عهد نامۀ اول که با نواب محمدزمان خان بسته بودند عهود مصالحه بسته شد. انگلیسان گفتند مشروط به اینکه محبوسین ما را رها کرده و لشکرما را که در قندهار است سالماً به جلال آباد روانه سازید که روانۀ هندوستان شویم. به همین طریق عهدنامه از طرفین نوشته و ممهور گشت.»( علیقلی میرزا، ص۱۲۳-۱۲۴)

بقول غبار ،در اوایل ماه اگست وزیراکبرخان، سردارسلطان احمدخان را به غزنی فرستاد تا با سردارشمس الدین خان حاکم غزنی و رؤسای مجاهدین غزنی در مورد تعهدات جدید انگلیسها، مبنی برتخلیه افغانستان سخن زده، آنها را متقاعد بسازد که شهر را تخلیه و اسرای انگلیس را به کابل منتقل سازد. این قرار عملی شد و سردار سلطان احمدخان وسردار شمس الدین خان نیز به کابل بازگشتند. وزیراکبرخان اسرای انگلیسی لغمان وغزنه وکابل را که ۳۰۰ نفر می شدند با هدایت مخفی به بامیان اعزام کرد وصالح محمد خان آنها را در ۲ سپتمبردر با میان جا بجا نمود.(غبار/۵۷۰)

ادامه دارد

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد