محترم نعیم سلیمی

قفل مغالطه تعریفات ومعانی دراندیشه های پسا ساختارگرایی

۱۴۰۲-۰۹-۰۷

تاریخ فلسفه شاهدپیدایش مکتب های گوناگون فکری بزرگ،فرعی وگرایش های متعدد بوده که جهانبینی های متنوع رابا اصول های رهنمودی درخود جاداده که درین میان برخی عقل گرا ، برخی هم مادی گرا و عده دیگری هم ایده گرا وعرفانی بوده اند .اما چیزی که در گذشته وجه مشترک تمام مکتب ها وجریانات فکری را بهم گره میزداین بود که لااقل همه آنها موافقت به آن داشتند که یک نشانه واثریک تیوری ویا نظریه بزرگ علمی درثبات ، پیگیری ، دقت وبذل توجه درجزئیات آن تیوری نهفته میباشد.ودریک عبارت مختصر فلسفه در گذشته خودرا دریک تحلیل نهایی درسمت وسوی مبارزه برای دریافت حقیقت متبارزمیساخت.امادرعصری که ما درآن زندگی میکنیم [افول سرمایه داری]فلسفه نیزازپروسه این افول وعقب گرد در امان نمانده است.یکی ازمصداق های این عقب گردارتجاعی را میتوان درظهورگرایش پسا مدرنیته ونتیجتا شاخه دیگری ازین گرایش یعنی پسا ساختار گرایی جستجو نمود که منظورما رادربحث جاری تشکیل میدهد.در نیم قرن گذشته واندکی بیشترازآن گرایش اخیرالذکرومکتب های فرعی برخاسته ازآن مانند یک وایروس آهسته وخزیده از کشوری به کشوردیگربا تغییراستحاله یی به انواع جدیدآن درسراسر جهان منتشر گردیده است.که شاخه ها، گرایشات و مکتب هایی چون مکتب پسا استعماری، اشکال متعدد فیمینیسم وغیره ...از پیوند آن سربیرون نموده اند.

در کارزار فکری پسامدرنیسم،بزرگترین افکارواندیشه هادرتاریخ بدون هیچگونه امن و امانی خواروحقیرشمرده میشودوتعقل درآن محکوم شده و برعکس غیرعقلانیت وعدم آگاهی و هوشمندی مورد ستایش قرارمی گیرد.به همین گونه امانت داری های علمی و تیوریک در میان انبوهی ازابهامات غیر قابل درک غرق میگردد.ازآنجائیکه پرداختن به جزئیات اثباتی نقد ونظرهر یک از نظریه پردازان مکاتب متعدد گرایشات پسا مدرنیته کاردشواری است.بنأ برای درک آسان و درست مساله درین نقد ما توجه خود رابیشتربالای ژان فرانسوا لیوتاریکی از پیشکسوتان وپیشقراوالان این مکتب متمرکز میسازیم که وی با انتشار اثری بنام «وضعیت پسا مدرنیسم :گزارش درباره دانش» که برای اولین باردرسال 1979این اصطلاح را بکاربرد. در صفحه 24 این اثر، لیوتارپسا مدرنیسم را " ناباوری نسبت به meta-narratives ماورای روایت ها،فراروایت ها ویاهم ابرروایت ها " تعریف نمود.

قاموس انگلیسی آکسفورد ماورای روایت ها را چنین تعریف مینماید :

« گزارش همه جانبه [علمی]ویا تفسیری از رویداد ها و اوضاعی که یک الگوی ساختاری را برای عقاید مردم فراهم میسازد و به تجارب آنها[مردم]مفهوم می بخشد .»اگر برای یک لحظه به تعریف فوق الذکر دقت بخرچ دهیم ، متوجه میشویم که آیا تعریف لیوتاردرذات خودش "ماورای روایت ها " نیست . البته که دقیقاچنین است . وقتیکه لایه های تعریف لیوتار را با دقت بیشتری باهم بگشاییم ، چنینم استنباط میگردد که انسان ها درهمه اوضاع واحوال فکرکردن به شیوه مشخصی را که برای وی [لیوتارابرروایت بوده و مردوداست] از خود به دور اندازند.

نکته دیگر قابل تذکاراین است که با این تعریف آیا او خودش برای ما تعمیم تیوری و یا به عبارت دیگر تیوری عمومی را با اشاعه ایده تفسیرهمه جانبه رویدادها... وغیره،فراهم نمی سازد.وبا تذکاراینکه برخی باورها[روایت ها]تکفیر شوند،آیا اوخودش یک الگوی ساختاری دیگرتکفیری را برای دیگران طراحی نمیکند؟

پاسخ ما برای هردو سوال بدون چون و چرا مثبت است .

اولین و مهمترین مشکل نظریه پردازان پسا مدرنیته این است که که گویا نمیشود و یا اینکه امکان ندارد کدام روایت ویا رویدادی چه تاریخی ، اجتماعی و یا هم سیاسی را تعریف کنیم [دشمنی با مفاهیم ، معانی و تعریفات ]

پسامدرنیست ها وبخصوص پساساختارگرایان که مدعی ساختارشکنی وتابوشکنی اندودرحالیکه خودآنها ساختارها ومفاهیم دلخواه خودشان رابه دیگران دیکته و تحمیل میکنند به این باور اند که "حقیقت"فریبنده و غیر قابل دسترس است زیرا که به باور آنها رابطه میان دال[دلالت کننده]و دلالت شونده یعنی مدلول آنطوریکه ساختار گرایان مطرح میکنند بنابرفاکتورهای متعددی معین ومشخص نیست.بطور مثال شخصی گربه رابه مثابه دال دلالت کننده با تصویر حیوان زیبا و جذاب وگوش تیزی دارای سبیل تلقی مینماید، در حالیکه شخص دیگری شاید آنرا با موجودی وحشتناک ، پشم آلود با پنجال های نوک تیزوچشمان شیطانی تلقی نمایدکه تفاوت درمعانی و تشریحاتی که هر دو شخص مورد نظر به آن برخورد مینمایند از تجارب جداگانه و انفرادی آنها نسبت به موجود مورد نظر سرچشمه میگیرد.

علاوه برفرانسوا لیوتارکه دربالا آنرا شرح دادیم " تیوری مرگ مولف[منظور مولفین آثار] نظریه پردازدیگر پساساختارگرایی بنام Roland Bathesخیلی جالب ومملوازتناقضات ومغالطه مفاهیم میباشد که اندکی قابل مکث است.به اساس این تیوری چه کسی بلاخره صلاحیت دارد که حرف آخررا در موردسوال اینکه یک اثر و یا ناولی در مورد چه چیزی نوشته شده ارائه دهد.یک ساختار گرا شاید جوابش این باشد که این مولف است که به مثابه نویسنده این ناول حرف آخررا درزمینه ارائه نماید.ولی رساله رولاند بارت منتقد ادبی فرانسوی پساساختار گرا زیر نام مرگ مولف درسال 1967این سوال را با استدلال عجیبی به مشاجره می کشد :

1-ممکن نیست تا کسی منظوردقیق مولف را درزمان تالیف کتاب بداند .

2-مولف بعد ازتالیف اثرش بالای محتوای اثربعدازینکه همگانی وبازرسانی گردید کنترول ندارد اینکه دیگران چگونه آنرا تعبیروتفسیر مینمایند .

عصاره منظوررولاند بارت را ازرساله نامبرده چنین استخراج مینماییم:" ما میدانیم برای اینکه برای تالیفی آینده ساز باشیم ، در آنصورت لازم است تا افسانه را منقرض نماییم :تولد خواننده باید به قیمت مرگ مولف تمام شود. "

(Roland Barthes.’ The Death of the Author’.Image,Music,Text.

Fontana, 1977.)

نتیجه گیری :

۱-پسا ساختار گرایی پیامد ویک نوع جدیددیگری ازشاخه های ارتجاعی پسا مدرنیسم سرمایه داری درحالت افول وپوسیدن درعصرکنونی است.

۲-این مکتب به آثاروتالیفات علمی ومولفان آن کم بها میدهد. بنا میتوان استنتاج نمود که با نادیده گرفتن زندگی،افکاروعقاید مولفین آثارعلوم اجتماعی و تاریخی قبول هرگونه مسوولیت را ازجانب نویسندگان این آثاروهرآنچه تالیف گردیده با پیامد های مثبت و منفی آن منتفی می سازد .

۳- علاوه برآن اگرپسا ساختارگرایان مدعی اند که گویا هیچ حقیقت معین و مشخص ثابت وجود ندارد، درآنصورت آیا چنین طرزدیدی جنبش و یا حرکت خودی این مکتب رابا شیوه کاربخصوص آن که در بالا توضیح گردید زیر سوال نمی برد .بنا در پایان کار به این نتیجه می رسیم که حاصل فکری این اندیشه جزتناقض ومغالطه که نتیجه آن پسگرد درجوامع بشری بوده،نمیتوان چیزدیگری را ازآن انتظارداشت .

پایان