محترم نعیم سلیمی

حیدری وجودی؛روایتی از قبیلۀ عشق

۲۴ جوزا ۱۴۰۳

درین روزها چهارمین سالگرددرگذشت حیدری وجودی،چشمه ساری ازعرفان، ادب وشعرزبان فارسی به هم وغم همه دست اندرکاران عرصه فرهنگی ،ادبیات و سرایندگان شعرمبدل شده وهرکسی ودر جایی به نوبه خود درین زمینه مقالات طویلی را به قدربرداشت خودی بیرون داده و به این بهانه یادبوداورا تبجیل می نمایند.بدینوسیله من نیزبنابرارادت وعلاقه ای که به این عارف دلسوخته وشوریده[حیدری وجودی] داشتم،دیوان سروده های اورا بازنمودم و درین میان دوموضوع جالبی توجه ام را جلب نمودکه می خواهم درمورد آن ها مکث نمایم:

یکی،«یادداشت سراینده »و دیگری هم «زندگی نامۀ حضرت نجم العرفاحیدری وجودی » به قلم آقای شمس الحق آریانفر،برگرفته از کتاب « شخصیت های کلان افغانستان»

زنده یادحیدری وجودی دریاداشت سراینده چنین می نویسد:«...اشاره شدکه من با ذوق و تمایلی که به کلام موزون،آواز خوش وزیبایی وجمال صوری ومعنوی دارم،سرودن شعر را از سیزده سالگی آغاز کردم.اکنون (1393)که درهفتادو ششم بهارزندگی قراردارم ،احساس و عواطف واشراق معنوی خود را به زبان شعر بیان می دارم.چون جانمایه کارمن درعرصه شاعری عرفان عاشقانه است ،بدین تناسب تمایل بی ساخت و بافت من به غزل بیشتر از دیگرانواع شعراست؛که [غزل سرایان راویان قبیله عشق اند]،چنانکه عرفی گفته بود:

قصیده،کارهوس پیشگان بود،عرفی

توازقبیلۀ عشقی،وظیفه ات غزل است

اصل دیگر اینکه :به هراندازه ای که قوۀ عواطف و احساس و خیال منفصل – که جانمایه این ها شور و شیدایی است – درهستی شاعر غلبه داشته باشد، به همان حدسروده های او باوجدوحال شکل می یابد،به ویژه درغزل چنان که ادیب نیشاپوری گفته بود:

شورووجد آمد غزل را تاروپود

هرکه شورش بیش،اوخوشترسرود

آتشی دردیگدان می بایدش

تازروزن دودبیرون آیدش

و همچنان به هرشعری که روح و زبان تغزلی داشته باشد،درهرقالبی که باشد،مرا علاقه درحدعشق است.»

وقتیکه این سطوررا مرورمی نمودم، حیف دانستم تا این تعریف ویا روایت بینهایت زیبای قبیلۀ عشقی غزل را ازحیدری وجودی با خوانندگان درمیان نگذارم.

نکته دیگرجالب برایم درجریان مرورزندگی نامه حیدری وجودی این بود که آقای شمس الحق آرایانفردر یک مصاحبه ای با وی ازاو در باره یک رویداد تاریخی سوال می نمایدکه عُرس حضرت بیدل که قندی آغا برگزارمی کرد واکنون خانواده اش درکابل برگزارمی کنند،ازچه زمانی آغاز شده است؟

نجم العرفا،حیدری وجودی در پاسخ به این سوال،وضاحت می دهدکه «در هندوستان از سال وفاتشان

عُرس می گرفتند.درکابل هم مردم زیادعلاقه داشتند.اولین باراحمد شاه ابدالی دیوان حضرت بیدل را از

لاهور به کابل آورد،چون به حضرت بیدل بسیارارادت داشت.بعدا درزمان تیمورشاه پسرش که هم

شاعر بودوهم شاه بسیار محبوب- که واقف لاهوری و دیگران از او به نیکویی یاد کرده اند– بیدل

خوانی رایج شد.البته از بخارا هم بیدل خوان هایی که بودند این اصل را در افغانستان رایج

ساختن.دردوران امیرحبیب اله خان،که نصراله خان مسئول بخش فرهنگی بود،بیدل شناس

های با حالی بودند مثل مجذوب صاحب (حافظی صاحب )ده افغانان، خلیفه صاحب ده افغانان،

ندیم کابلی،قتیل ،هاشم شایق افندی ،فیض محمد ذکریا.همه این ها عُرس بیدل را می گرفتند.بعد

ازوفات آن ها ،قندی آغا که شخصی بیدل گرا بود،عرس بیدل را در خانۀ خود می گرفت و تا

فعلا هم پسرانش با بیدل آشنایی دارند وعُرس را می گیرند.»

در ختام این جستارمختصربا نمونه ای ازیک غزل ناب عاشقانه زنده یادحیدری وجودی این نوشته را به پایان می رسانم :

مه بودزیبا، مگر زیباتر از روی تو نیست

گل بود بویا ، مگر بویا تر ازبوی تو نیست

عنبرسارا و مشک ناب تا عود و گلاب

جان فزا چون گلشن اندام خوش بوی تونیست

باخیال قامتت درهرچمن گشتیم ما

سروهم بالاترازبالای دل جوی تو نیست

درحضورت،نام نرگس بردنم بی حرمتی است

کاین گیاه چون چشم شهلای سخن گوی تو نیست

رشته های جان عشاق است افشان کاکلت

نسبت سنبل رسا برموج گیسوی تو نیست

آهوی دشت محبت کز دوعالم می رمد

نیست منظور نظر گررام آهوی تو نیست

بیتی از دیوان حافظ با همه تابندگی

دلکش وبرجسته چون تک بیت ابروی تو نیست

من که دیدم در بساط آفرینش، هیچ شیء

گرم وگیرا ترازآغوش چو مینوی تو نیست

چیست دوزخ؟صورت داغ نگاه خشم تو

جنتم جز معنی ای از خُلق نیکوی تو نیست

روان ملکوتی زنده یاد حیدری وجودی انوشه باد !