دوکتور نوراحمد خالدی
بازنگری به تاریخ افغانستان
آقای فهیم ادا در صفحهء بازنگری تاریخ در بیستم جنوری سال جاری مینویسد که ما درینجا تاریخ افغانستان را باز نه می نویسیم: "...ما نه انجمن تاریخ هستیم، نه اکادمی علوم. نه همۀ ما مجوز دانشی لازم را اینجا در اختیار داریم که چنین کاری کنیم. نه مشروعیت سیاسی لازم را داریم که حرف ما حرف آخر برای کسی باشد بلکه ما کوشش میکنیم با استفاده از امکانات اطلاعاتی بی نظیر دوران خود، به چند لحظۀ چرخشی تاریخ افغانستان نگاهی تازه بیاندازیم." چرا ؟ برای آنکه، به گفتهء آقای عبدالمجید اسکندری "...ما به فهم تاریخی و تفکیک جعلیات تاریخی نیاز داریم بخاطر آنست که راه آینده روشنتر باشد و گامهای درست تری برای آینده برداریم. به گفتهء مولانای تلخ " کارماکاوش یا باز بینی نقادانه ی تاریخ سیاسی افغانستان - یا به زبان دیگر نقد تاریخ های مدون- می باشد. " عبدل لعلزاد نوشت: "تاریخ سازی سیاسی برای افغانستان در دوره نادرشاه و با چاپ مقالات غبار بنام «افغانستان و نگاهی به تاریخ آن» در سال ۱۳۱۰ ش در مجله کابل شروع می شود و بعد یکجا با کهزاد و حبیبی و... تا امروز ادامه می یابد. نوشته های این مورخین بصورت «کتاب مقدس» در تمام مکاتب و دانشگاههای کشور تدریس و تبلیغ می شود که کشور ما تاریخ پنجهزار ساله دارد: آریانا - خراسان و افغان ستان و... هیچ کسی هم اجازه ندارد که حرف دیگری مخالف آنها بگوید... هدف اساسی از بررسی تاریخ یا دریافت واقعیت های گذشته.. اعتراف به حقایق، پوزش خواهی، گذشت و عدم تکرار آن در شرایط امروزی است تا زمینه های اعتماد سازی، کنار آمدن ها و شهروند سازی فراهم گردد". به عبارهء دیگر لعلزاد میگوید تاریخ کهزاد، تواریخ حبیبی، غبار، صدیق فرهنګ، تحقیقات پوهاند جاوید، کاتب هزاره، مورخین سالهای پسین همه وهمه جعل اند! رضوان صابر مینویسد: "توقع ما از صاحب نظران درين برگه اينست كه در قدم اول بايد همه دروغ ها و جعل كارى ها را بعد از مستند سازى از تاريخ سرزمين ما پاك نمايند و در صورت امكان بازنگرى نمايند. بعد از آن به نظريه پردازى و يافتن راه حل هاى سياسى براى رفع مشكلات امروزى بپردازيد."
سید حمیداله روغ نوشت: "... مورخین ما هر کدام ملاحظات خود را داشته اند، حتی در قید مفاهماتی بوده اند، اما این هم حقیقت دارد که آثار شان را نمی توان بدور انداخت. درغیاب اثاراین مورخین، همین اینک هم شما و من نمی توانستیم با هم سخن بگوییم.. بیایید که هر چیز را بنامش بنامیم." صدیق وفا در همین زمینه اضافه میکند که: " فکر ميکنيد با گشودن اين باب خواهيم توانست به حقيقت نسبی متوسل شويم؟ يا آنچه داريم آنرا هم به فنا دهيم. تخريب باور ها و آرمانها ساده ترين خواهد بود، اما اعمار انديشه يی کار دشواری خواهد بود. قبل برهمه به الترناتيفها نياز است. هدف اين همه افتراق است يا مشارکت ملی ووطنی؟ اگر هدف مشارکت است ... که بتوانيم بحث را از سياسی شدن و شخصی شدن بر حذر داريم." فواد پامیری پاسح میدهد که: " در برابر جعل های تاریخی چه کنیم ؟ به هدایت شما سرنهیم و از کنار آن بگذریم و حتا قبول کنیم چون مورد پذیرش یک عده قرار گرفته یا به گفته ای جناب فهیم ادا در کنار فاکت ها بایستیم ؟"
فرید مزدک به دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق برمیگردد و میگوید: "ما اگر می توانستیم " نهضت امانی" را درست و بی ملاحظه نقد کنیم؛ شاید می توانستیم به صدور فرمان های شورای انقلابی پس از 7 ثور دست نزنیم . ما اگر می توانستیم دورۀ کوتاه حکمرانی حبیب الله کلکانی را فرا تر از آنچه تاریخ دولتی در باره اش گفته است می کاویدیم می توانستیم برای غیر پشتون ها ، به ویژه تاجیک ها بگوییم که شما برنامه و داعیه ی خودی نداشتید ــ برعکس پشتون ها ــ و مانند پشتون ها برنامه ی برای همه ، برنامه ی وطن شمول نداشتید . هیچ تابوی نمی تواند جلو نقد تاریخی را بگیرد و ملاحظه های اخلاقی هم نمی توانند مانع کشف حقایق گردند" او اضافه میکند " ....ما گذشته را آن گونه که است نمی بینیم ، آن گونه که می خواهیم می بینیم ، بیایید فکر کنیم که ما هیچ گذشته نداشتیم فقط اکنون را داریم . نقطۀ آغاز اکنون هم 16 سال پیش را می گیریم . برای این آغاز ما باید همین جغرافیای و طن تجزیه ناپذیر ــ نه خورد شدنی و نه کلان شدنی ــ خویش را اصل بدانیم و درست بشناسیم ، به چون و چند آن برابر به واقعیت های موجود پی ببریم تا بتوانیم آن را درست تعریف کیم." مجید سکندری مینویسد "به این مسئله باور دارم که ما بدون همدیگر پذیری راه دیگری نداریم. جغرافیهء (هرچند تحمیلی و استعماری) ما، برما حکم میکند که از این سرزمین نمیتوان "پشتونستان بزرگ"، " تاجیکیستان یا ازبیکستان بزرگ" و یا "هزارستان بزرگ" و...("خراسان بزرگ"، شاید بنا بر ملحوضاتی نخواستند بگویند) ساخت. ولی این ایده وقتی به ثمر میرسد که اقلا روشنفکران ما واقعا به این نتیجه برسند و در فکر برتری و یا رهبری بلامنازغ اتنیکی و قومی خود نباشند.
فهیم ادا سوال میکند "چگونه میتوان به فهم تاریخی و تفکیک جعلیات تاریخی پرداخت اما در عین زمان در سیمای ما "وطن ستیزی و خطای فکری دیده نشود؟" آیا وقتی آقای لعلزاد اشاره به تاریخ پنجهزار ساله " آریانا - خراسان و افغانستان" را در مطالعه تاریخ این سرزمین نادرست میپندارد چهرهء وطن ستیزی و خطای فکری خودرا خود نمایان نمیسازد؟. آیا ارتباط تاریخ باستان افغانستان با آریانا یک جعل تاریخی است؟ اگر تاریخ افغانستان امروزی را نباید با تاریخ خراسان و آریانا مربوط دانست پس با تاریخ کدام سرزمینها مربوط دانست؟ آیا آقای لعلزاد فکر میکنند تاریخ خراسان و تاریخ آریانا مربوط به کشور دیگری است و ما حق دخیل شدن نداریم؟ باید بخاطر داشت که اشارهء به آریانا در کتابهای تاریخ ما اشاره به سرزمینی است که مقدونیها از آن به همین نام در تاریخهای خود و نقشه های تاریخی خود نام برده و حدود آنرا از دریای آمو در شمال تا مکران در جنوب، کرمان در غرب و دریای سند در شرق نشان داده اند. مقدونیها این اسم را با خود نیاورده بودند. از مردم این سرزمین کلمهء "آریا" را آموختند و یونانی اش ساختند. شاید هم دشمنی آقای لعلزاد ناشی از آن است که مانند ناسیونالیستهای فارس آرزو دارد به این سرزمین ها "ایرانزمین" گفته شود نه آریانا! استفاده از "ایران" و "ایران زمین" یک مشکل عمده دارد و آن این است که نزدیک به یکهزار سال بعد از دولتهای یونانی باختر' برای اولین بار ساسانیهای فارس از این نامها برای قلمروهای خود استفاده کردند. یعنی زمانیکه مقدونیهای باختر، کوشانیها، یفتلیها و پارتها با نام "آریانا" آشنا بودند، هنوز سرزمینی بنام ایران و ایرانزمین یاد نمیشده است. بنابر آن اشاره به آریانا و ارتباط آن با تاریخ باستان افغانستان یک جعل تاریخی نیست.
هرگاه ما خط فکری لعلزاد را برگزینیم بر اساس آن آیا ما هرگز تاریخ باستانی داشته ایم؟ لعلزاد مینویسد که: "...نباید مخالف تاریخ های سیاسی پنجهزار ساله کشوری سخن گفت که مرز هایش در زمان عبدالرحمن و استقلالش در زمان امان الله گرفته شده است (یعنی با سابقه حدود یکصد سال)". حالا روشن شد، افغانستان کشوری است با سابقهء یکصد سال و چنین کشوری سابقهء باستانی ندارد، آن باستان مربوط به دیگران است! مگر از این برداشت که افغانستان یکصد سال سابقه دارد "وطن ستیزی" بدتری را هم میتوَان سراغ داشت؟ مگر انگلیسها در سه جنگ از سالهای 1838م تا سال 1919م با کدام کشور در جنگ بودند؟ من هیچ شخصی را در هیچ ملتی و کشوری سراغ ندارم که تا این حد به ذلیل کردن کشور خود کمر همت بسته باشد. بیایید ببینیم مورخ ایرانی دکتر دکتر مهدی ابوالحسنی ترقی در بارهء روابط افغانستان و انگلیس ها چه مینویسد.: "انگلیسیها خود معترفند که «اگر یک افغانستان دشمن، تهدیدی برای هند بریتانیایی بود این دشمنی را ما برانگیختیم.» (پاتینجر، 1379، 19) چهار مرتبه لشکرکشی افغانها به سوی هندوستان از سال 1748 م تا اواخر 1759م به منظور جهانگیری نبود بلکه مظالم بیش از حدّ و اندازه انگلیسیها نسبت به مردم صبور و صلحجوی هندی به حدی شدید و بیرحمانه بود که آنها را علیه خود برانگیخته و امرای هند که در مضایق شدید قرار گرفته بودند از زمانشاه افغان استمداد و یاری طلبیده، او را برای نجات و خلاص سرزمینهای خود به جنگ و حمله به اردوگاههای انگلیسی تحریض و تحریک کردند. نیز تعهد و تقبل نمودند که روزی یک لک روپیه خرج اردوی او را بدهند. لرد جان راسل، از نمایندگان پارلمان انگلستان، بعدها گفت: «در هندوستان عقیده عمومی بر این است که ورود ارتش فاتحین به هند نه تنها در مناطق تحتالحمایه بلکه در خود هند انگلیس هم باعث شورش عمومی خواهد گردید.» (سیمونیچ، 1353، 152) انگلیسیها از این اردوکشی به وحشت افتادند و دربار ایران را با دادن رشوه و وسائل دیگر واداشتند تا لشکر به سوی افغانستان بکشد. (مشیری، 1347، 19-18؛ پاتینجر، 1379، 40). (سایت انترنتی جایگاه تاریخ ایران)..
بر عکس لعلزاد، من به این معتقدم که افغانستان هرگز مستعمره نبوده است. در تمام مستعمرات اداره ماشین دولتی و اداری در اختیار استعمار گران بود. چنین بود تجربه استعمار در هندوستان، الجزایر، مصر، ویتنام، آسترالیا، امریکا، و غیره کشورها. ما همچون چیزی در افغانستان نداشتیم. نه تنها جواهر لعل نهرو از حملهء افغانستان به هند برطانوی در سال 1919م تعجب کرده بود (نهرو، نگاهی به تاریخ جهان) بلکه رییس هیات انگلیسی در مذاکرات راولپندی نیز افغانستان را مستعمره انگلیس نمیدانست و از این لحاظ هیچ ذکری از ختم استعمار انگلیس در توافقنامه راولپندی موجود نبود. وقتی علی محمد خان، والی وقت ننگرهار و رییس هیات افغانی، به این موضوع پافشاری کرد رییس هات انگلیسی مکتوبی به او نوشت و در آن مکتوب تایید کرد که افغانستان آزاد است با هرکشوری کی میخواهد ارتباط سیاسی برقرار نماید! بدینگونه سلطهء استعمار انگستان بالای افغانستان با یک مکتوب یک شخص خاتمه پذیرفت! حقیقت آن است که امان اله خان با اعلان استقلال خودرا به قهرمان ملی در کشور مبدل ساحت و نادر خان و بازمانده گانش به جنگ استقلال و نقش نادر خان در آن برای خود قهرمان سازی نیاز داشتند. آنچه تاریخ های رسمی افغانستان در این مورد مسکوت گذاشته موجودیت یک هیات 40 نفرهء آلمانی است که از زمان حبیب اله خان در لباس مبدل با حمایت امپراطوری عثمانی از طریق فارس در کابل حضور داشند و هدف آنها ترغیب حبیب اله خان برای حمله به هند برطانوی در زمان جنگ اول جهانی بود. در آنزمان در آلمان صحبت از حملهء قریب الوقوع اردوی قوی چهل هزار نفری دولت افغانستان بالای هند برطانوی بود که هرگز به یقین نه پیوست و امان اله خان از آن برای شهرت خود استفاده کرد و نادر خان را غازی و فاتح تل و وانه به قهرمان ملی مبدل نمود. یقین دارم که اگر امان اله خان با دولت بلشویکی و دولت ایران روابط سیاسی قایم میکرد دولت برطانوی هند در موجودیت جنبش فظیم استقلال خواهی در هند هرگز در موقفی نبود که بالای افغانستان لشکر کشی نماید یا دلیل موجهی برای آن بتراشد.
حمیداله روغ همانند صدیق وفا به این عقیده است که: "عده در میان ما پیدا شده اند که فکر شان اینست که سیاست همان جدایی است؛ بزن و خراب کن! هر چیز که دم دستت آمد ، خراب کن! چرا؟" لازم به یاد آوری است که این خراب کردن را در وقت حاکمیت حزب دموکراتیک خلق روشنفکران مخالف دولت وابسته به حزب جمعیت اسلامی از جمله پروفیسور امین صیقل و مشاورین سیاسی بین المللی آنها، از جمله پروفیسور بل مایلی، هردو از پوهنتون ملی آسترالیا، به عهده داشتند و در مقالات و کتب متعدد تخریب کامل سازمان دولتی وقت افغانستان را توصیه میکردند که دولت ربانی-مسعود مشورهء آنها را مو به مو اجرا کرد و حالا حامیان تازه نفس آنها در وجود مجیب الرحمن رحیمی و ایدیولوگهای قومی چپ آنها یک گام پیشتر گذاشته تخریب کامل هویت سیاسی تاریخی دولت افغانستان را هدف قرار داده اند.
فهیم ادا مینویسد: "اگر سوال را در مورد امروز مطرح کنیم و پاسخ را در تاریخ سراغ کنیم. تاریخ هیچ پاسخ مفیدی نخواهد داد. در غاری تاریک غرق تان خواهد کرد. آنچه ما را جدا میسازد، ناتوانی ما در تصور آیندۀ مشترک یا کم از کم آیندۀ آرام است." به این ارتباط زمانی لطیف پدرام گفته بود "تا وقتی با قوم پشتون یکجا ییم سعادت نمی یابیم باید راه خودرا از راه آنها جدا کنیم." عمر فیض مینویسد "امیدوار کننده خواهد بود تا ببینم که ما در جمع روشنفکران خود آن هایی را هم داریم که به آینده مشترک اقوام باورمنداند؟" فهیم ادا اضافه میکند: " میخواهم بگویم که در مورد این برادری . برابری و دموکراسی و همه آرزو های نیک دیگر، بسیاری ها حرف های ایشان را نمیشنوند زیرا او از مطالبۀ تغییر نام افغانستان شروع میکند و خودش ادامۀ پندار نیک خود را نامسموع میسازد." اینها همه درست اما فهیم ادا زمانی هم گفته بود: "تاریخ افغانستان نمیتواند به حیث تاریخ یک دولت قصه شود!". چرا نه؟ چرا باید ما بالای کشور خود اینقدر سختگیر و بیرحم باشیم؟ به عقیده مجید اسکندری ”برای ملت- دولت شدن به چند شرط اساسی نیاز است: سرزمین معین و تعریف شده، حاکمیت بر آن سرزمین.“ میتوان سوال کرد که تاریخ سه صد سال اخیر افغانستان با تاریخ سه صد سال اخیر ایران چه اختلافی دارد که اولی را نمیتوان به حیث تاریخ یک دولت ارزیابی کرد و در مورد دومی هیچ سوالی وجود نباشد؟ چنین سوالی نزد جورج فورستر انگلیسی که درسالهای 1782-1783 (26 سال قبل از الفونستون، در زمان پادشاهی تیمورشاه پسر احمد شاه درانی) با یک قافلهء کاروان از راه کشمیر، پشاور، کابل، قندهار، هرات و مشهد به روسیه و از آنجا به لندن رفت موجود نبود. موصوف در کتاب سفرنامه خود از کشور افغانستان و دولت افغان بارها یاد میکند و حدود این دولت راهم مناطقی میداند که در آنها خطبه بنام تیمورشاه خواند میشد. موصوف بدون هیچ تردیدی از این سرزمین بنام افغانستان یاد میکند و این نام را حتی در عنوان کتاب خود منعکس میسازد. بنابر آن طوریکه میبینم حتی در زمان تیمورشاه سرزمینهای تحت قیمومیت دولت او مشخص بود و در آن بنام او خطبه خوانده میشد اسم این کشور هم افغانستان بود و تیمورشاه حاکمیت کامل بالای این سرزمین ها داشت. آیا حتمآ حدود اربعهء کشورها توسط معاهدات بین المللی تعیین گردند تا بتوان از حدود یک دولت صحبت کرد؟ اکر چنین باشد در قرن هژدهم حدود هیچ دولتی را بشمول افغانستان، فارس، روسیهء تزاری، دولت عثمانی و غیره دولتهای مقتدر آنزمان معاهدات بین المللی تعیین نکرده بودند. بخاطر باید داشت که محمدشاه قاجار بعد از شکست محاصره یکسالهء شهر هرات توسط اردوی ایرانی که توپخانهء آن توسط انگلیسی ها تجهیز و تربیه شده بود در منشوری در هزیمت از هرات در سال 1838م به تلخی از تجربهء تلخ خود در محاصره هرات شکوه میکند و در آن از "افغانستان" نام میبرد. این منشور قبل از مکتوب رسمی لارد اکلند وایسرای حکومت برطانوی هند عنوانی دوست محمد خان امیر افغانستان است که در آن برای بار اول انگلیسها از "افغانستان" در یک مکتوب رسمی اسم میبرند و اعلان جنگ میدهند که سر آغاز جنگ اول افغان و انگلیس محسوب میگردد. بنابر آن طوریکه میبینم نام گرفتن افغانستان توسط شاه قاجار در سال 1838م هیچ ارتباطی با نام بردن مشابه توسط انگلیسیها ندارد.
من یقیین دارم استدلال های فوق هر اندازه قوی و مستند هم باشند برای کسانیکه هرات را از ایران میدانند و افغانستان را از ایران میدانند و برای کشور ما تاریخی قبل از یکصدسال قایل نیستند جز پوزخندی اثر دیگری نخواهد داشت. حالا بر میگردم به گفتهء فرید مزدک که "....ما گذشته را آن گونه که است نمی بینیم ، آن گونه که می خواهیم می بینیم ، بیایید فکر کنیم که ما هیچ گذشته نداشتیم فقط اکنون را داریم . نقطۀ آغاز اکنون هم 16 سال پیش را می گیریم . برای این آغاز ما باید همین جغرافیای و طن تجزیه ناپذیر ــ نه خورد شدنی و نه کلان شدنی ــ خویش را اصل بدانیم و درست بشناسیم ، به چون و چند آن برابر به واقعیت های موجود پی ببریم." و این سخنان فهیم ادا که: "اگر سوال را در مورد امروز مطرح کنیم و پاسخ را در تاریخ سراغ کنیم. تاریخ هیچ پاسخ مفیدی نخواهد داد. در غاری تاریک غرق تان خواهد کرد. آنچه ما را جدا میسازد، ناتوانی ما در تصور آیندۀ مشترک یا کم از کم آیندۀ آرام است." از این رهگذر باید توان تصور آینده را در خود ببینیم. باور کنید به گفتهء ریچارد ارمیتاژ معاون وزارت خارجهء امریکا در زمان جورج دبلیو بوش "چهل سال بعد کشوری بنام افغانستان خواهد بود، باهمین ترکیب قومی نفوس و همین حدود چغرافیایی".
به گفتهء حنیف معروف: "ګیریم که نام را به اریانا، خراسان وووو تبدیل کردیم ګیریم که دوباره ان جمشید را با نسیم وجشن ملایم نوروزی از زیر اوار ام البلاد بیرون اوردیم وبر تخت نشاندیم؟ کی ضمانت اوردن ګفتار نیک ، پندار وکردار خوب وانسانی را مینماید؟ ما خو بد رقم پر عقده هستیم." ایکاش تغییر نام حلال مشکلات ما میبود. برعکس هرگونه اقدام در این جهت، و در جهت تجزیه و فدرالیزم قومی، مصیبت بار خواهد بود زیرا به تصفیهء حساب با اقلیتهای ناراض خواهد انجامید. اقوام این سرزمین را جبر تاریخ، جبر جغرافیه، جبر سیاستهای منطقوی باهم در این سرزمین شریک در دولتی ساخته اند که آینده اش بدست همین مردم است. مشکل مردم ما قومی نبوده بلکه بیعدالتی و عقب ماندگی بوده است. مشکل امروزی ما مشکل همزیستی اقوام باهم نیست، آنها همیشه باهم زیسته اند، مشکل ما، موجودیت و غضب قدرت توسط مافیای جهادی است، مشکل ما سیاستمدارانی اند که اقوام را با جعل موجودیت جنوسایت در کشور بجان هم می اندازند. هنوز هم میتوان باهم کنار آمد و از فاجعه جلوگیری کرد اختیارات مناسب و بیشتر به ولایات در ادارهء امور محلی آنها با حفظ اتوریته دولت مرکزی داد.