هارون یوسفی

مصیبت

تا زمام ما به دستِ این همه چوتار شد
کارو بارِ مُلک ما از هر طرف مردار شد

خنده از لبها برفت و غصه ها بر دل نشست
اشکِ ماتم شر شر و شر راهیِ رخسار شد

جاده ها از دیدن اعجوبه ها ترسیده اند
از همان روزی که شهرما همه هموار شد

هر جناور٬ بی سواد٬ اوباش و دزد و بی هنر
از سرِ کوهی فرآمد صاحبِ دربار شد

آنکه عمری جودر و نانِ چپاتی خورده بود
عاشق«KFC»و «همبرگر» و «خاویار» شد

از نبودِ کار و بار و مکتب و درس و سبق
نسل نو معتاد هیرویین شد و بسیار شد

شهر ما شهر «کلاهِ سور» و «KENT» و«نسترن»
شهر تفدانی٬٬ پکول و قوطیِ نسوار شد

از چی گویم من ترا ای هموطن٬ ای هموطن
مفلس از دزدی و غارت صاحبِ خروار شد

هارون یوسفی
لندن- ۲۱ جنوری ۲۰۱۷

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد