دوکتور نوراحمد خالدی

 

آغاز دوران معاصر تاریخ افغانستان

اول مارچ ۲۰۱۷

دوران معاصر تاریخ افغانستان از کدام زمان آغاز میگردد؟ برای ایرانیان، صفویان، شروع ایران «معاصر» بشمارمیرود. در این مورد نویسندهء ایرانی عباس جوادی مینویسد: "درایران، به دنبال قدرت گیری و سپس زوال خوارزمشاهان و اتابکان ترک تبارآذربایجان و سپس دو حکومت منطقه ای قراقویونلو و آق قویونلو که از قبایل بهمدیگر رقیب ترکمن عبارت بودند، سلسله صفوی مستقر گردید که برخلاف عثمانی همسایه و اکثریت ایران، شیعه را مذهب رسمی ایران اعلام کرده همراه با تحکیم قدرت خود، هویت نوینی به دولت ایران بخشید، چیزی که روند بعدی ایران و منطقه را تحت تاثیر خود قرار داد. از این جهت صفویان شروع ایران «معاصر» بعد از اسلام بشمار میرفتند. 220 سال بعد از آن هم «ایران جدید» با سلسله های جدید یعنی افشاریان، زندیان و قاجاریان، و بالاخره پهلوی و جمهوری اسلامی ادامه یافت". (عباس جوادی، نشریهء انترنتی "چشم انداز" تاریخ 30 جون سال 015 ). به همین ارتباط نویسنده دیگر ایرانی حیدر رضا مینویسد: "در تاریخ ایران پس از اسلام، ظهور سلسله صفویه نقطه عطفی است مهم؛ پس از قرن ها فرمانروایی بیگانه، ایران دوباره به کشوری قدرتمند و مستقل در شرق اسلامی بدل می شود. سلسله شیعه مذهب صفویه پس از سالهای طولانی حکومت بیگانگان بر ایران، توانستند در اوایل قرن دهم قمری با اتکای به مذهب شیعه دوازده امامی یک کشور مستقل ایرانی بنیان نهند" (حیدر رضا، ظهور سلسله صفویه نقطه عطفی در تاریخ ایران، 4 1388/8/، حوزه.نت). درویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد. میخوانیم که: "دوره صفویه از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به شمار می‌آید، چرا که با گذشت نهصد سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانیان؛ یک فرمانروایی پادشاهی متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید".

طوریکه در هر سه بیان فوق میبینیم طرد سلطهء بیگانگان، ایجاد دولت متمرکز، قدرتمند و مستقل در سراسر کشور، و بخشیدن یک هویت نوین و استمرار این نظم را ازعواملی شمرده شده اند که دولت صفویان را "شروع ایران معاصر" دانسته که تا امروز با سلسله های افشاریان، زندیان و قاجاریان، و بالاخره پهلوی و جمهوری اسلامی ادامه یافته است.

هرگاه ما این تعریف از دوران معاصر یک دولت را در مورد افغانستان تطبیق کنیم به چه نتیجه دست خواهیم یافت؟

با وجودیکه اعراب مسلمان در زمان حضرت عثمان (ع) به سرزمینهای افغانسان امروزی رسیدند اما دولتهای هندوشاهی (کابل شاهان، زنبیل شاهان و رتبیل شاهان) تنها در حوزهء بامیان، پروان، کابل، پکتیا، ننگرهار و پشاورتا اوایل قرن دهم میلادی قدرت داشتند و توسط صفاریان ساقط شدند. صفاریان زرنج بعد از معرفی دین اسلام در منطقه از سرزمین موجودهء افغانستان برخواسته، سلطهء بیگانگان را طرد نموده، یک دولت متمرکز و قدرتمند در سراسر کشور ایجاد کرده (861-1003م) و به آن یک هویت نوین بخشیدند. اما دولت صفاریان زرنج فاقد دو عنصر لازمی استقلال سیاسی و استمرار نظام تا زمان حاظر میباشد. با انکه صفاریان تمام سرزمین موجودهء افغانستان را متحد ساخت و با استفاده از زبان دری به دولت خود هویت مستقل ملی بخشید با وجود جنگهای متعدد با خلیفهء عباسی تا اخیر تحت قیمومیت خلافت عباسی قرارداشتند و دولت آنها با سقوط بدست سامانیان ماوراالنهر استمرار نیافت.

دولت سامانیان نیز فاقد تمام عناصر لازم برای تعریف دولت معاصر میباشد. هر چند بنیانگذار حقیقی امارت سامانیان، نصر بن احمد بود، اولین پادشاه این خاندان، برادر او اسماعیل بن احمد است که بعد از مرگ نصر بن احمد (279 ه ق) توانست با پیروزی بر عمرو لیث صفار، حکومت سامانیان را در ماوراء النهر استوار سازد و به حیث حاکم ماورالنهر حکومت او از طرف خلیفه معتضد عباسی به رسمیت شناخته شد. به نوشته نرشخی: "چون خبر وفات امیر نصر به امیر المؤمنین معتضد بالله رسید، منشور عمل ماوراء النهر به امیر اسماعیل بداد. (نرشخی، تاریخ بخارا، ص 94.کامل، ج 13، ص 70.) اسماعیل سامانی نیز به پاس حمایت خلیفه، تا پایان زندگی تابع و وفادار او باقی ماند. با آنکه در زمان سامانیان استفاده از زبان زبان دری عمومیت یافت و سامانیان مانند صفاریان مربوط حوزهء فرهنگی خراسان باستان میباشند اما دولت سامانیان تا اخیر قیمومیت خلفای عباسی را قبول داشتند، از قلمرو افغانستان امروزی بر نخواسته بودند، مرکز حکومت شان خارج از حدود افغانستان امروزی بود، تمام قلمرو افغانستان امروزی را در اختیار نداشتند، و با سقوط آنها توسط سلسله غزنوی دولت آنها استمرار نیافت.

غزنویان (977–1186 م ) با وجودیکه از اقوام اوغوز ترکمن خارج از محدودهء افغانستان فعلی بودند اما به این سرزمین آمده، یک دولت متمرکز ایجاد کردند، فرهنگ و زبان این سرزمین را از ایران تا شمال هند و ماوراالنهر انتشار دادند، تمام سرزمین افغانستان امروزی تحت حاکمیت شان بود. غزنویان از غزنی در قلمرو افغانستان امروزی یک امپراطوری عظیمی ایجاد کردند و به انتشار اسلام به سایر مناطق پرداختند. باوجودیکه دولت شان توسط یک حاکمیت محلی دیگر در وجود غوریها سقوط کرد اما با ایجاد حاکمیتهای اشغالی بعدی مغولی و صفوی دولت شان تا امروز استمرار نیافت.

غوریها (1148-1215م) از سرزمین فعلی افعانستان برخواستند و با سقوط دادن دولت غزنوی بالای تمام افغانستان و شمال هندوستان از بنگال تا هرات حکومت کردند. در حالیکه سلطان معزالدین غوری و متعاقب او سلطان شهاب الدین غوری و دیگران اول از لاهور و متعاقب آن از دهلی بالای شمال هند حکومت کردند در هرات سلطان غیات الدین غوری برای 43 سال حکومت کرد امپراطوری بزرگی ایجاد کردند که از بنگال تا خراسان غربی وسعت داست. اما با ایجاد حاکمیتهای اشغالی بعدی خوارزمی، مغولی و صفوی دولت شان تا امروز استمرار نیافت.

قلمرو امپراتوری سلجوقی (1037-1194م) یا سلجوقیان در سال 1092م، زمان مرگ ملک ‌شاه اول، از غرب هندوکش تا شرق آناتولی در ترکیهء امروزی، و از آسیای مرکزی تا خلیج فارس امتداد داشت. از آنجاییکه پایتخت سلجوقیان در خارج از قلمرو افعانستان امروزی در شهرهای نیشاپور، رئ، اصفهان، همدان و مرو بود با آنکه سنی مذهب بودند اما یک فرهنگ ترکی-ایرانی ایجاد کردند. سلجوقیان بالای قسمت کمی از قلمرو افغانستان برای مدت کمی حکومت کردند و همزمان با آنها و بعد از آنها در افغانستان غوریها در قدرت بودند.

خوارزمشاهیان از ماوراالنهر بالای سرزمینهای افغانستان امروزی حکومت کردند. مرکز خوارزمشاهیان شهر گرگنج بود که در جنوب جهیل آرال در ترکمنستان امروزی واقع شده است در سال 1219م بدست مغولان افتاد.

مغولها از 1221م تا تیموریان هرات بر سرزمینهای افغانستان امروزی حکومت کردند. گفته میشود که چنگیز مغول با داشتن چین در زیر سلطهء خود نیازی به جهانگشایی بجانب مغرب و جنوب نداشت و تنها خواهان برقراری روابط تجارتی با همسایگان غربی خود در آسیای میانه و جنوب که از طرف محمد خوارزمشاه اداره میشد بود. اما جواب‌های تند سلطان محمد خوارزمشاه به پیغام‌های دوستانهء چنگیز خان و قتل تجار و فرستادگان او و فروش اموال ایشان نشانهٔ بی‌تدبیری و آشنا نبودن او به قواعد سیاست‌ را نشان داده سبب خشم چنگیز و هدف انتقامجویی او گردید. همچنین سلطان محمد و مادر او درهیچ یک از ممالک تحت سلطه خود از کاشغر (شهری در نواحی مرزی غربی چین امروزی) گرفته تا عراق یک نفر پادشاه مقتدر را مستقل باقی نگذاشتند و در هنگام حمله از مقابل ایشان گریختند، به همین جهت در سرتاسر امپراطوری کسی که بتواند رهبری را در دست گرفته و در مقابل مغول بایستد باقی نمانده بود. نفوذ ترکان خاتون، مادر سلطان محمد خوارزمشاه، و نبودن اتفاق بین او و پسرش تا حدی بود که سلطان محمد حتی در انتخاب ولیعهد کشور از خود اراده نداشت و باید از حکم مادر پیروی میکرد. محمد خواَرزمشاه با دو بارکشتن فرستاده گان چنگیزو َرد کردن دست دوستی و تجارت با آنها خشم مغولان را بر انگیخت و در نتیجه مغولان از سال 1219م تا 1222م تمام شهرهای ماوراالنهر را یکی بعد از دیگری اشغال میکنند و محمد خوارزمشاه فراری میگردد. چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد (618 ه ق، 1221م). تولی خراسان را از مرو تا بیهق (سبزوار) و از نسا و ابیورد تا هرات یکی بعد دیگری اشغال نموده و آنجا را همانند شهرهای ماوراءالنهر تخریب ‌کرد. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید. به دستور او شهر به آتش کشیده شد و ۷ روز بر ویرانه‌های آن آب بستند و سپس در آن جو کاشتند. تولی پس از محو کردن نیشابور راه هرات را پیش گرفت و یکی از سرداران خویش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت. در مرو نیز مردم به امید غلبهٔ جلال‌الدین (پسر و جانشین محمد خوارزمشاه) بر مغول شورش کردند و شهر دوباره به دست یاران جلال‌الدین افتاد. آنان حاکم دست نشاندهٔ مغول در مرو را کشتند. پس از آن لشکریان چنگیز به قصد خوابانیدن شورش مردم رسیدند و جمعیت ساکن مرو را به اقسام شکنجه از قبیل مثله کردن و سوزاندن در آتش کشتند. در هرات نیز مردم به رهبری ملک شمس‌الدین جوزجانی شوریده و حاکم مغولی را کشتند. چون این خبر به چنگیز رسید پسر خود تولی را سرزنش کرد و گفت "اگر بار اول تو تمامی مردم هرات را می‌کشتی چنین فتنه‌ای بروز نمی‌کرد." و دستور داد که از مردم آن شهر احدی را زنده نگذارند. شهر ۶ ماه و ۱۷ روز تحت محاصره بود تا آنکه در جمادی‌الثانی سال ۶۱۹ق (1222م) شهر به تصرف مغول درآمد و آنان به هر کس که دست یافتند، کشتند و شهر را ویران کردند. پس از خرابی مرو، هرات و نیشابور قیام مردم سرزمین‌های جنوب ماوراءالنهر به زودی خوابید.چنگیز پس‏ از فتح طالقان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی‏ غزنی رفت. بعد از مرگ چنگیز هرات و توابع آن و فارس توسط هلاکو خان مغول اداره میشد. بعد از مرگ هلاکو ملک شمس الدین کرت که اجداد او به سلطان غیاث الدین غوری میرسد از طرف اباقاخان نواسهء چنگیز به حکومت هرات، سیستان، اسفزار، غور، غرجستان، و فراه مآمور شد و تا سال 1279م برای سی و سه سال در قدرت بود. اینها به آل کرت مشهور اند و در مجموع ۱۴۰ سال از مرکزیت هرات بالای اکثریت سرزمینهای امروزی افغانستان حکومت کردند. در این دوران به امپراطوری مغولان در سمرقند وایلخانان مغولی که پایتخت آن تبریز بود وفادار بوده هرات و سایر مناطق تحت قلمرو خودرا در افغانستان امروزی از گزند حوادث بدور نگهداشتند. دولت مغولی نزول کرد و اعقاب آنها در وجود تیموریان هرات و ظهیرالدین بابر جای انها را گرفتند.

تیمور لنگ از سمرقند حکومت میکرد و پسر خود معین الدین شاهرخ تیموری (807-850 هجری قمری1405-1447 م ) را به حکومت خراسان در هرات میگمارد. او چهارمین پسر تیمور گورکانی و یکی از جانشینان او و از بزرگترین پادشاهان تیموری است. شاهرخ پایتخت خود را از سمرقند به شهر هرات منتقل کرد از آنجهت دولت او بنام تیموریان هرات معروف است. آن شهر را مرکز هنرمندان و دانشمندان ساخت. همسر او گوهرشاد نیز بناها، مساجد و مدارس بسیاری بنا کرد که مسجد گوهرشاد مشهد، مسجد گوهرشاد هرات و مدرسه گوهرشاد در هرات از آن جمله‌است. پس از او پسرش الغ بیگ (850-883 ه‍. ق/1441-1449 م) حکمران امپراتوری تیموری شد. سبک هنری یا مکتب هرات تحت حمایت او و پسرش بایسنقر شکل گرفت. در سالهای اخیر حکومت تیموریان هرات در زمان سلطان حسین بایقرا در ماوراالنهر شیبانی خان ازبک که از اخلاف جوجی پسر چنگیز بود در ماوراالنهر به قیادت ازبکها رسیده سرانجام در 1516م در جنگ بادغیس میان شیبک خان ازبک و پسران سلطان حسین بایقرا رخ داد. در این جنگ ازبکان بر تیموریان پیروز شدند و بر ماوراالنهر و مرکز آن سمرقند چیره شدند. بنابر آن تیموریهای هرات باآنکه بالای قسمت بزرگ قلمرو افغانستان امروزی حکومت کردند اما دولت آنها تداوم نداشت.

دولت بابری کابل در سالهای اخیر حکومت تیموریان هرات ایجاد شد. در زمان سلطان حسین بایقرا، شیبانی خان ازبک که از اخلاف جوجی پسر چنگیز بود در ماوراالنهر به قیادت ازبکها رسیده و به سرعت دامنهء حکومت خودرا به خراسان امتداد میداد. از آنجمله شیبانی خان قلمرو سلطنت ظهیرالدین بابر را در فرغانه اشغال میکند و بابر به کابل آمده حکومت کابل را از حاکم سلطان حسین بایقرا تسلیم میشود. هنگامی که « بابر » در سال 910ق/ 1504 م . قدم به کابل گذاشت، به قندهار نیز چشم دوخت و این قلعه مهم و نیرومند، نتوانست چشمان زیرک و آشنا به فنون نظامی وی را از خود منحرف سازد. او ادعا کرد که: « قندهار بخشی از غزنه است و غزنین در قلمرو حکومت او قرار داشت. بنابراین، این قلعه را تصرف نمود، اما به زودی آن را از دست داد. بابر در خاطرات خود نوشته است: « در میان هندوستان و خراسان، به راه خشکی، دو بندر است: یکی کابل و دیگری قندهار. از راه فرغانه، ترکستان، سمرقند، بخارا، بلخ، حصار و بدخشان، کاروان به کابل و از خراسان به قندهار می آید (بابرنامه). با این حال، به علت اهمیت این قلعه، حمله دیگری را برای تصرف آن تدارک دید. ازبکان نیز در این زمان به اهمیت و موقعیت قلعه قندهار پی برده بودند و برای تصرف آن به تکاپو افتادند. « شیبک خان» ازبک که خبر تصرف قلعه مستحکم قندهار را به وسیله بابر شنید، بلافاصله دست به کار شد و در همان سال (913ق/ 1507م) به این شهر یورش برد و آن جا را تصرف نمود. اسمعیل صفوی قندهار را از دست ازبکها خارج کرد و متعاقب آن قندهار موضوع نزاع دایمی میان امپراطوری مغولی دهلی و دولت صفوی باقیماند. دولت بابری کابل بالای تمام قلمرو افغانستان امروزی حاکمیت نداشت و بخصوص بعد از اشغال دهلی (1526م) شهر دهلی را مرکز امپراطوری مغولی انتخاب کرد. بنابر آن بعد از زوال دولت مغولی هند و ایجاد دولت هند برطانوی این دولت استمرار نیافت.

صفویها از 1519م تا سال 1709م برای 190 سال بصورت متداوم بالای قسمتی از سرزمینهای افغانستان امروزی حکومت کردند. شیبک‌خان ازبک که شهر هرات را از بازمانده گان سلطان حسین بایقرا در سال 1516م گرفته بود در جنگ با شاه اسماعیل صفوی کشته شد و سرش را از تن جدا کردند و پوست سرش را پر از کاه کرده برای سلطان بایزید دوم عثمانی فرستادند و استخوان سرش را طلا گرفتند و از آن برای اسمعیل صفوی جام مشروب ساختند. بدین سان شهر هرات در سال 1519م بدست صفویها افتاد. تمام قلمرو افغانستان امروزی در اختیار صفویها نبود بلکه صفویها نخست از تبریز و متعاقب آن از اصفهان بالای هرات و قندهار و مناطق مرکزی حکومت کردند. ولایات امروزی زابل، غزنی، کابل، ننگرهار، پروان، بغلان، بدخشان، تخار، قندز و سمنگان در زمان صفویها زیر ادارهء امپراطوری مغولی هند از دهلی قرار داشتند. حاکمیت دولت صفوی بالای قندهار در سال 1709م توسط میرویس خان هوتکی و در سال 1717م درهرات توسط عبداله خان ابدالی ساقط گردید.

دولت معاصر افغانستان در سال 1709م با ختم سلطهء بیگانگان - صفویها بر غرب کشور و سلطهء امپراطوری مغولی هند بر شرق کشور- بالای تمام سرزمینهای فعلی افغانستان پایه گداری شده وبا ایجاد یک دولت متمرکز، قدرتمند و مستقل وبا یک هویت نوین به سرعت به امپراطوری ابدالی و متعاقب آن مملکت افغانستان مبدل گردید که تا امروز با وجود فراز و نشیب های بیشمار هنوزهم بدون وقفه پابرجاست. این دولت زمانی از بحیره کسپین در شمال ایران امروزی تا دهلی و از دریای آمو تا بحیره عرب در سواحل پاکستان امروزی قلمرو داشت. این دولت تمام عناصر تعریف "دولت معاصر" را طوریکه در مورد "دولت معاصر" ایران دیدیم احتوا مینماید. از قضای روزگار، در حالیکه "ایران معاصر" با ایجاد دولت صفوی آغاز میگردد، ایجاد دولت "افغانستان معاصر" با زوال دولت صفوی وبنیان گذاری دولت هوتکیها توسط میرویس خان آغاز میگردد. همچنانکه حکومت هوتکیهای افغان بالای ایران مابعد صفوی تآثیری در تعریف "ایران معاصر" برای نویسندگان ایرانی ندارد، همانگونه حکومت عبوری نادرشاه افشار در فاصلهء دولتهای هوتکی و ابدالی تآثیری در تعریف دولت "آفغانستان معاصر" ندارد. آنچه از نظر بیگانگان اعم از صفویها، افشاریها، قاجاریها، روسها، هندیها و انگلیسها و غیره هویت این کشور مستقل را مشخص میسازد هویت "افغان" بودن آن است. در تمام کتابهای تاریخی، جغرافیایی، جهانگردی، سیاسی و نظامی جهان، چه قبل و چه بعد از استعمار انگلیس در هندوستان، کلمهء "افغانها" در اشاره به تمام مردم ساکن قلمروهای از دست رفته و امروزی افغانستان و آنهاییکه از این سرزمین بالای شمال هند و بالای ایران حکومت کرده اند بکار رفته است. این کاربرد بدون تمایزو توجه به دهها قوم متشکلهء نفوس این کشور بوده است. هرگاه هویت دولت صفوی را مذهب شیعه و تاکید بر ناسیونالیزم ایرانی شکل میداد و سبب ایجاد ملت ایران گردید، هویت دولت های هوتکی، ابدالی و اعقاب آنها را اسلام سنی حنفی و تکیه بر ناسیونالیزم افغانی شکل میدهد که سبب ایجاد ملت افغانستان شده است که هر فرد هر قوم متشکله آن از نظر قانون و دولت "افغان" نامیده میشود. این دولت باآنکه در طول 308 سال تا امروز در گیر جنگهای تدافعی متعددی با قدرت های منطقوی و قدرتهای استعماری، از جمله مرهته، خالصه، هند برطانوی، روسیهء تزاری و ایران افشاری و قاجاری برای دفاع از قلمرو خود و دفاع از استقلال خود قرار داشته و سرحدات آن کوچک و کوچکتر شده است، هنوزهم به عنوان یک دولت مستقل ادامه دارد.

راجع به اینکه قبل از احمدشاه ابدالی آیا میرویس خان هوتک در قندهار اعلان پادشاهی کرده بود یانه روایات مختلف موجود است. از آنجمله سر جان ملکم در کتاب تاریخ ایران از قول هانوی که معاصر میرویس بود مینویسد که میرویس خان اعلان پادشاهی کرد و دستور داد بنامش سکه ضرب بزنند (سر جان ملکم، تاریخ ایران لندن، 1815م، جلد اول ص 606). و ترجمه انگلیسی بیت سکه اش را هم ذکر میکند. مضمون بیت بزبان دری تا این اواخر مجهول بود تا اینکه در سال 1974م استاد خلیل اله خلیلی که در بغداد سفیر بود مضمونی را در مجله ژوندون از قول تذکره نویسان عرب نشر میکند که مضمون شعر چنین است:

"سکه زد بردرهم دارالقرار قندهار – خان عادل شاه عالم میرویس نامدار"

بنابر آن طوریکه میبینیم پروسهء ایجاد دولت مستقل در افغانستان امروزی با میرویس خان هوتک آغاز گردیده توسط احمدشاه ابدالی در سال 1747م تکمیل میگردد.

سه صد و هشت سال قبل، در اوایل قرن هژدهم میلادی، وقتی میرویس خان هوتک با قیام خود بر ضد سلطهء صفویها شالوده یک دولت مستقل بومی را در این سرزمین نهاد، سرزمینی را که امروز بنام افغانستان میشناسیم اسم مشخصی نداشت و شامل بخشهایی از خراسان، ترکستان، بدخشان، کابلستان، افغانستان، سیستان، غرجستان، زابلستان و قندهار وبلوچستان میگردید. درآن سرزمین بیش از شانزده قوم از جمله پشتون، تاجيک، هزاره، ازبک،،پشه ای، عرب، قرقيز، ترکمن، بلوچ، قزلباش، بیات و غيره زندگی می کردند. این سرزمین بعد از تیموریان هرات برای بیش از دوصدسال از غرب، شرق و جنوب و از شمال توسط سلاطینی اداره میشد که پایتخت های آنها اصفهان، دهلی و بخارا بودند. با قیام میرویس خان هوتک برضد حاکمیت صفوی فارس در سال 1709م در قندهار و متعاقب ان با قیام ابدالیهای هرات و اعلان خودمختاری اولین دولت بومی در این سرزمینها ایجاد گردید که حتی قادر شد امپراطوری صفوی را در سال 1722م ساقط کند. این اولین دولت بومی در این سرزمین بیست سال بعد توسط نادرقلی افشار سرنگون شد. اما بعد از کشته شدن نادر افشارتوسط درباریان خودش، دوباره به همت احمد شاه ابدالی و سایر افسران و بزرگان افغان احیا گردیده و تحکیم یافت. احمد شاه ابدالی توسط یک جرگه ملی بعد از مباحثه هشت روزه به حیث پادشاه انتخاب شد و در مراسم تاجگذاری او سران اقوام پشتون، تاجیک، هزاره و قزلباش حضور داشتند (مراجعه شود به کتاب الفونستون، گزارش سلطنت کابل) .

بعضیها میگویند که اسم تاریخی این سرزمین خراسان است و این اسم نباید به افغانستان تغییر مییافت. این ادعا کاملآ درست نیست. مناطق جغرافیایی شرقی شامل حاکمیت دولت صفوی که در نقشه های آنزمان نشان داده شده شامل خراسان (مرو، نیشاپور، مشهد، هرات، غور و بادغیس)، زابلستان (مناطق میان غور تا قندهار)، سیستان (از نیمروز تا قندهار)، قندهار، و بلخ میباشند. هیچ واحد ادارهء ملکی بنام خراسان در نظام تقسیمات ملکی صفویها موجود نبود. حاکمیت صفویها تا هرات و قندهار میرسید که به عنوان بیگلربیگیهای (ولسوالیهای) قندهار و هرات توسط حکام صفوی اداره میشدند. باید یاد آوری کرد که قلمرو دولت صفوی نظر به اهمیت به چهار "ولایت" (خان نشین ها، سلطان نشین ها) و سیزده "بیگلر بیگی" و تعدادی مناطق کوچک نزدیک پایتخت بنام مناطق خاص منقسم شده بود که هرکدام توسط حکام قزلباش اداره میشدند. خان نشینها و به تعقیب آن سلطان نشین ها نیمه مستقل بودند مانند لرستان، عربستان (خوزستان امروزی)، گرجستان و اردلان. قندهار، هرات، مرو و مشهد هر کدام بطور جداگانه از جملهء بیلگربیگیها بودند. حتی در زمان خلافت عباسی خراسان شامل تمام مناطق افغانستان امروزی نمیگردید. به نقل از زین الاخبار گردیزی که در عهد مسعود غزنوی نوشته شده، اسم ولایات و حکام آنها (پسران هارون الرشید) در عهد هارون الرشید عبارت بودند از: . عراق (ایران و عراق امروزی)، یمن و حجاز و برخی از شام محمد الامین . خراسان و ماوراالنهر و هند و سند، و نیمروز و کابل و زابلستان – عبداله ماُمون . برخی شام، ، مغرب، آذربایجان، روم، و زنج و حبش- موُتمن. طوریکه میبینیم ماوراالنهر، نیمروز، کابل و زابلستان (از قندهار تا کابل) قلمروهای خارج از خراسان بودند. بر همین اساس وقتی مونت ستوارت الفنستون با هیات بزرگ تحقیقی خود در سال 1809م به افغانستان مسافرت کرد و مدت بیش از دوسال را در این کشور به جمع آوری معلومات مصرف نمود در کتاب خود (گذارش سلطنت کابل و مربوطات آن در فارس، تارتاری و هند، لندن، 1838م) مینویسد که مردم این کشور برای کشور خود اسم معینی ندارند، تعدادی آنرا خراسان، تعدادی افغانستان و تعدادی هم پختونخوا میگویند. او مینویسد خراسان درست نیست برای آنکه تمام مناطق کشور را احتوا نمیکند. الفونستون به تایید جورج فورستر که 27 سال قبل از او به این کشور مسافرت کرده بود اسم افغانستان را طرف استفاده قرار میدهد.

باید بخاطر داشت که نامگذاری کشورها بشکل فعلی آن تعامل اروپائی ها است. از این لحاظ وقتی میرویس خان هوتک در سال 1709م و به تعقیب او احمدشاه ابدالی این ولایات را متحد ساخت و از آنها در سال 1747م یک کشور مستقل ایجاد کرد اسم مشخصی بالای آن نگذاشتند. احمد شاه ابدالی همانطوریکه امیر خراسان بود امیر قندهار، امیر کابل و امیر کشمیر هم بود. بنا بر آن از میرویس خان هوتک و به تعقیب آن احمدشاه ابدالی توقع گذاشتن یک اسم رسمی بالای قلمرو تحت حاکمیت شان در اوسط قرن هژدهم میلادی یک اشتباه محض است. دولت به مفهوم اروپائی آن که شامل یک قلمرو معین، محدودهء جغرافیائی با اسم معین و ملت معین باشد یک پدیده ناشناخته در مشرق زمین بود. در گذشته سرحدات مشخص نبود و قلمروها بنام فرمانروایان و دودمانها یاد میگردید مانند سلسله های طاهریان، صفاریان، سامانیان، سلجوقیان، غزنویان، غوریها و امثالهم. در اول این کشور نو تاسیس نیز اسم معین نداشت به قول الفونستون (1809م) عدهُ آنرا خراسان، برخی افغانستان و عدهْ هم پختونخوا مینامیدند. اما با گذشت زمان اسم افغانستان، که اسم مناطق پشتون نشین آن بود، به تمام کشور تعمیم یافت. طبیعی است که دولت ها به اسم قوم‌ایکه بیشترین جمعیت را دارد و قوم حاکم است نامیده می‌شوند. کشور های روسیه، قزاقستان، ترکیه، عربستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و ده ها کشور دیگر همه به نامهای بزرگترین اقوام ساکن آن کشورهانامیده شده اند. افغانستان استثنی نیست. مورخ انگلیسی جورج فورستر که در سال 1782م یعنی 235 سال قبل از امروز از طریق پشاور، کابل، قندهار و هرات از طریق فارس و روسیه به لندن رفت از این کشور بنام "افغانستان" در عنوان کتاب خود و هم چنان باربار در متن کتاب یاد میکند. به گفته جورج فورستر در این سرزمینها خطبه نماز جمعه بنام تیمورشاه خوانده میشد (جورج فورستر، سفر از بنگال به انگلستان از طریق شمال هند، کشمیر، افغانستان، فارس و روسیه، چاپ لندن، 1789م). جورج فورستر مینویسد "افغانها مردمان بومی کشوری هستند که از کوههای تارتاری تا خلیچ کامبای (نزدیک گجرات در هند)، رود سند و فارس امتداد مییابد." (جورج فورستر، ص ۷۴ جلد دوم). توجه کنید که فورستر در اینجا تمام اقوام این سرزمین را "افغانها" خطاب میکند. در جای دیگر فورستر مینویسد که: "نادرافشار بعد از ختم زمامداری افغانها بر فارس شاه طهماسب صفوی را خلع میکند و با قوای بزرگی وارد افغانستان میگردد (جورج فورستر، ص ۹۲ جلد دوم). این نقل قول بخاطری مهم است که فورستر قلمرو خراسان افغانی را نیز زیر نام "افغانستان" به حساب می آورد. طوریکه میبینیم 73 سال بعد از قیام میرویس خان هوتک و 35 سال بعد از اعلان پادشاهی احمدشاه ابدالی هویت مشخص دولت آنها سبب آن میشود تا اسم "افغانستان" بصورت طبیعی معرف کشور آنها گردد بدون آنکه برای نامگذاری آن مراسم خاصی بنا یافته باشد. بیجهت نیست که محمد شاه قاجاربعد از هزیمت و شکست محاصره یکسالهء هرات (1838م) در منشوری خطاب به مردم خود به قلم خود از این کشور بنام "افغانستان" نام میبرد. ملاحظه کنید که این نام گرفتن شاه ایران قبل از آن است که لارد اکلند وایسرای هند برطانوی در بحبوحهء آمادگی برای حملهء نظامی به افغانستان برای اولین بار در یک نامهء رسمی از اسم "افغانستان" استفاده میکند. به هر حال، اگرچه اسم افغانستان به معنای محل سکونت افغان‌ها پیش از تأسیس دولت احمدشاه درانی نیز وجود داشته است، منتها شاید درگذشته فقط محل سکنای طائفه یا طوائف پشتون را همیشه یا گاهی افغانستان می‌نامیده‌اند. چنان که براساس نظر عبدالحی حبیبی، کلمهٔ افغانستان، به هنگام هجوم چنگیز و زمان آل کرت و غوری‌ها، تنها به ناحیه یا نواحی‌ای گفته می‌شد که افغان‌نشین ( پشتو زبان) بوده است. او می‌نویسد: نام افغانستان بار اول در تاریخ از همین زمان ذکر شده... در آن وقت کلمهٔ افغانستان بر سرزمین بین قندهار و غزنی تا دره سند اطلاق می‌شد. شبکه اطلاع رسانی افغانستان در انترنت مینویسد: ”نام افغانستان فقط از اواسط قرن هیجدهم میلادی یعنی از هنگامی که ...وحدت سیاسی کشور مجدداً احیاء گشت، بواسطه کثرت جمعیت آن قوم به تمام کشور اطلاق شد و سرانجام در قرن نوزدهم میلادی شهرت یافت. اگرچه واژهٔ افغانستان، به عنوان نام رسمی این کشور، شاید بار اول در سال 1801 میلادی در قرارداد میان انگلستان و ایران، در مورد قلمرو دولت درانی به کار رفته باشد ، اما کلمهٔ افغانستان، به مثابهٔ جا و مکان قبایل افغان ( پشتون‌ها)، نخستین‌بار در تاریخنامهٔ هرات، تألیف سیف هروی در اوایل سدهٔ چهاردهم میلادی، ذکر شده‌است.

متاسفانه این کشور در طول قرن نزدهم در میان بازی بزرگ دو امپراطوری استعماری زمان، یکی هند برطانوی در شرق و جنوب و دیگری روسیهْ تزاری در شمال، گیر افتاد، مواجه به لشکر کشیهای متعدد استعمار گران گردید و سلاطین آن در دام دسایس آنها گیر افتادند. در نتیجه قلمروهای تحت حاکمیت آن قیچی و از پیکرش جدا گردیده و سلاطین آن برای حفاظت نیم باقیمانده از سرزمینهای تاریخی کشور خود، ناچار به قبولی معاهدات تحمیلی سرحدی دو امپراطوری بزرگ استعماری زمان، یعنی هند برطانوی و روسیهْ تزاری شدند. کشورعملا به یک مملکت حایل مبدل شد که استقلال خودرا در امور خارجی از دست داد. موضوع مهم این است که آن دولت مقتدر افغان که دولت انگلستان آنرا زمانی خطری برای هند برتانوی میدانست و با تبانی با دولت قاجاری فارس کوشش در تضعیف آن کرد (محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی انگلیس و ایران) ، به هر اسم و نامی که قبل از آغاز The Great Game "بازی بزرگ" میان انگلستان و روسیه یاد میگردید، باآنکه به یک کشور کوچک، حایل و ضعیفی مبدل گردید اما خوشبختانه این دولت تا امروز با همان هویت اولی خود هنوز هم پابرجاست.

(پایان)

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد