به ادامۀ گذشته، قسمت بیست و پنجم، مؤرخ:15 سپتمبر 2017
فقیرمحمد ودان
مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه
شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:
از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط
جمهوری دموکراتیک افغانستان
قسمت بیست و پنجم
عبدالوکیل «در نخستین روز برگشت» خویش «از ویتنام به کابل»، به دوکتور نجیب الله توسط تیلفون «از رسیدن خود» اطلاع میدهد و در ضمن «خواستار دیدار و ملاقات با موصوف» میگردد. او «چندین روز را در انتظار بسر» میبرد؛ ولی نجیب الله او را بخاطری نمی پزیرد تا نارضایتی خویش را از عدم سفر راساً او از ویتنام به پراک و دست انداختن اش در زمینه به دامان مقامات شوروی را افاده نموده باشد. حتی بعد از آنکه عبدالوکیل «بدون اطلاع قبلی همراه با خانم و اطفال» خویش، گویا جهت دیدار «فامیل» دوکتور نجیب الله به منزل او می روند، نجیب الله در حالیکه به رسم یک افغان از عبدالوکیل، خانم و اطفال او «پذیرایی گرم» بعمل می آورد، خلاف خواست و انتظار عبدالوکیل طی «چند ساعت» به او این امکان را نمی دهد که «صحبت های سیاسی و ضروری» خود را مطرح نماید. بنابرین عبدالوکیل با نارضایتی منزل او را ترک مینماید(رک:عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 457 و 458). باوجود چنین برخوردِ دوکتور نجیب الله، مطابق پلان و توافق قبلی و تحت حمایت کارمندان سفارت و مشاورین شوروی از رفتن به پراگ ابأ ورزیده، جهت ماندن خود در کابل و «تقرر در یک پست دولتی»(وزارت خارجه) و دستیابی به مقام «حزبی» (عضویت بیروی سیاسی ح. د. خ. ا) به خاطر تحت فشار قرار دادن مخالفین خویش تلاش مینماید:
باید گفت که تقرر عبدالوکیل وکیل در مقام وزارت خارجۀ افغانستان کار آسانی نبود. زیرا او از یک طرف با رقیب نیرومند و دپلومات صاحب صلاحیت و آبدیده یی چون شاه محمد دوست وزیر خارجۀ برحال مواجه بود که او نیز از حمایت برخی حلقات در رهبری سنتی اتحادشوروی و همچنان پشتیبانی ببرک کارمل برخوردار بود و از طرف دیگر عده یی از رهبران افغانستان، بخصوص دوکتور نجیب الله منشی عمومی کمیته مرکزی ح. د. خ. ا، ببرک کارمل رئیس شورای انقلابی و صدر هیئت رئیسه شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان، سلطانعلی کشتمند صدراعظم و نوراحمد نور عضو بیروی سیاسی و دارالانشای کمیته مرکزی ح. د. خ. ا حتی حضور عبدالوکیل را در افغانستان درد سر تلقی مینمودند؛ چه رسد به اینکه او را بحیث وزیر خارجه مقرر نمایند. افزون بر آن، آنها عبدالوکیل را فرد غیر مسلکی، فاقد تجربه و مختصات روحی یک شخصیت دپلومات میخواندند که نه تنها از آرامش و خونسردی لازمۀ یک شخصیت دپلومات و آنهم در سطح وزیر خارجه برخوردار نیست؛ بلکه برعکس فرد هیجانی، عصبی و متعرض نیز است. بنابرین علل نیز، تقرر او را بحیث وزیر خارجه مناسب نمیدانستند. همین مختصات عبدالوکیل بعد از تقرر او بحیث وزیر خارجه، دستگاه دپلوماتیک افغانستان را بخصوص در جریان مذاکرات صلح ژینو با دشواری های زیاد مواجه نمود.
ولی عبدالوکیل به تأسی از هدایات رهبری اتحادشوروی، نه تنها از پشتوانۀ مقامات سفارت و مشاورین شوروی در کابل برخوردار بود؛ بلکه بنابر اثر گذاری این پشتوانه، عدۀ یی از رهبران حزبی؛ بخصوص برخی از رهبران مؤثر جناح خلق چون سیدمحمد گلابزوی، میرصاحب کاروال، نیازمحمد مومند، شهنوازټنی و شیرجان مزدوریار از وی حمایت بعمل می آوردند که سرانجام و تحت تاثیر آنان داکتر صالح محمد زیری نیز نه تنها از مخالفت با تقرر وکیل بحیث وزیر خارجه دست کشید بلکه با شیوۀ کچدار و مریز در حمایت از او نیز قرار گرفت.
وضعیت فوق حالت کش مکشی را باعث گردید که از یک طرف عبدالوکیل نخواست جهت اشغال وظیفۀ مقرر شدۀ خویش بحیث سفیر، به «پراگ» پرواز نماید و از طرف دیگر در مقام وزارت خارجه نیز مقرر نگردد. او خود درین زمینه، اگرچه با«تجاهل عارفانه»؛چنین مینویسد:[«... از شش سنبله تا ده قوس 1365، یعنی بیشتر از سه ماه، بدون کوچکترین اطلاع منتظر اعلام مواصلت اگریمان خود بودم و هیچ مرجعی و مقامی بشمول منشی عمومی حزب دوکتور نجیب الله در مورد چیزی نگفتند.
درین مدت، عده ای از رفقای رهبری در بعضی از حلقات سروصداهایی را بلند نمودند که باید وکیل به یکی از پست های دولتی و حزبی تعیین شود. مخصوصاً این سروصداها در کمیتۀ حزبی شهرکابل و اپرات کمیته مرکزی بلند گردید. ....
طوریکه بعداً آگاهی حاصل نمودم، در ابتدأ، زمانیکه نجیب بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی خ. د. خ. ا انتخاب گردید، یکی از رفقای دارالانشأ در جلسۀ غیر رسمی که عده یی از اعضای کمیته مرکزی وجود داشتند، طرح نموده بود که وقت آن فرارسیده تا رفیق وکیل هم از ویتنام فراخوانده شود و در کابل کار کند. یکی از اعضای کمیته مرکزی به جواب گفته بود:«در حزب تنها رفیق کارمل با وکیل مخالف نبود، بلکه همه رهبری[منظورش رهبری پرچمی ها بودـ عبدالوکیل] با وی مخالف هستند». به نظرم این گفته قسماً درست بود. واقعیت امر این بود که بعضی رهبران پرچمی ها مرا مورد تائید قرار نمیدادند و دلایل آنهم بنابر برخوردهای گذشته، مخصوصاً بعد از شش جدی با آنها بود. از آنها گله مند هم نبودم»](عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحات 463 و 464، تکیه از ف. ودان).
در نقل قول فوق، عبدالوکیل از یک طرف مدعی گردیده که طی «مدت بیشتر از سه ماه» انتظار خویش در کابل، او«بدون کوچکترین اطلاع منتظر اعلام مواصلت اگریمان خود» بوده و از طرف دیگر به مبهم گویی مشهود و مکرر پرداخته است. انکار او از داشتن «اطلاع» و همچنان ابهامات متذکره؛ قابل توضیح اند:
1 ـ چنانچه خواندیم عبدالوکیل وانمود ساخته است که طی مدت «بیشتر از سه ماه» بعد از بازگشت خویش از ویتنام به کابل، «بدون کوچکترین اطلاع» و «منتظر اعلام مواصلت اگریمان خود» بسر برده و «هیچ مرجعی و مقامی بشمول منشی عمومی حزب دوکتور نجیب الله در مورد چیزی نگفتند»، نمیتواند راست باشد، زیرا این خود عبدالوکیل است که بعد از ملاقات توأم با صحبت های «غیر ضروری» با دوکتور نجیب الله در منزل او، در مورد ملاقات های متعددی مینویسد که در کابل با رهبران حزبی و دولتی از جمله: با سلطانعلی کشتمند، نوراحمد نور، صالح محمد زیری، سیدمحمد گلابزوی، نظرمحمد وزیر دفاع، اسلم وطنجار، میرصاحب کاروال، شیرجان مزدوریار، جنرال گل آقا عضو هیئت رئیسه شورای انقلابی، «سایر اعضای کمیته مرکزی و کادرهای حزبی پرچمی و خلقی» انجام داده و در برخی جلسات حزبی نیز شرکت نموده و تماسهای تیلفونی داشته است. که درین ملاقات ها، جلسات و تماس های تیلفونی نه تنها روی موضوع رفتن او به چکوسلواکیا و یا ماندن او در کابل بحث صورت گرفته؛ بلکه درین زمینه اطلاعات مشخص به او ارایه و وظایف مشخص به او داده شده است. بطور مثال: درین ارتباط برخی ازاعترافات خود او را مرور مینمائیم:
ـ عبدالوکیل خود مینویسد که:«بعد از بازگشتم از ویتنام با یک عده از رهبران و کادرهای حزبی و دولتی نیز ملاقات داشتم. یک بار به ملاقات سلطانعلی کشتمند صدراعظم و عضو بیروی سیاسی در دفتر کارش و یک بار هم به ملاقات نوراحمد نور و صالح محمد زیری اعضای بیروی سیاسی به مقر کمیته مرکزی رفتم. همۀ آنها... مرا تشویق مینمودند تا هرچه زودتر به ماموریت جدیدم به سفارت چکوسلواکیا بروم»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 458).
در رابطه به نقل قول فوق الذکر، قبل از همه، تصریح باید کرد که عبدالوکیل موقع نوشتن خاطرات خود به این حقیقت بی توجه مانده است که اگر صالح محمد زیری در اوایل یکجا با سلطانعلی کشتمند و نوراحمد نور او را«تشویق» مینمود «تا هرچه زودتر به سفارت چکوسلواکیا» برود؛ بزودی تحت تاثیر روابط بسیار نزدیک عبدالوکیل با عده یی از رهبران جناح خلق ـ بخصوص سیدمحمد گلابزوی ـ نه تنها در موضع مخالف با تقرر عبدالوکیل در مقام وزارت خارجه و ارتقای او به عضویت بیروی سیاسی باقی نماند؛ بلکه در حمایت آرام از او نیز قرار گرفت.
همچنان عبدالوکیل بازهم به «ملاقات خود درین مدت با سلطانعلی کشتمند در صدرات» اشاره نموده و مینویسد که درین ملاقات:[«موصوف ظاهراً بطور دلسوزانه برایم گفت:«رفیق وکیل هرچه زودتر به چکوسلواکیا بروی بهتر است»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 464، تکیه از ف. ودان).
اعترافات فوق الذکر عبدالوکیل خود مؤید آن اند که او با اتکأ بر پشتوانه های خویش، مقاومت نموده از رفتن به چکوسلواکیا خوداری و جهت ماندن خویش در کابل و تقرر خود در مقام وزارت خارجه و کسب عضویت بیروی سیاسی ح. د. خ. ا به تحریکات می پرداخت. بنابر این مقاومت و تحریکات او بود که در مقابل آن، ضرورت دیده شد که هم سلطانعلی کشتمند از موضع حکومت و هم نوراحمد نور از موضع حزب، به وی توصیه نمایند تا دست از مقاومت و تحریکات بکشد و بهتر است که هرچه زودتر به چکوسلواکیا برود. زیرا قبلاً اگریمان او آماده گردیده، فیصله های مقامات حزبی و دولتی گرفته شده و تمام آسناد مربوط به تقرر او تکمیل گردیده بود و او باید جهت اخذ این اسناد و تنظیم تکت پرواز به وزارت خارجه میرفت؛ ولی او از چنین کاری ابأ می ورزید. عبدالوکیل خود در زمینه؛ چنین اعتراف مینماید:[«ده روز بعد از رسیدنم به کابل، یک روز [جنرال] گل آقا که هنوز هم عضوهیأت رئیسۀ شورای انقلابی بود، به منزل پدرم به دیدنم آمد. ضمن دیگر صحبت ها گفت:«اگریمان خودت از چکوسلواکیا قبلاً مواصلت نموده و امروز هیئت رئیسۀ شورای انقلابی منظوری ات را بحیث سفیر در چکوسلواکیا تصویب کرد و به وزارت خارجه اطلاع داد.» ببرک کارمل هنوز هم رئیس شورای انقلابی و صدر هیئت رئیسه بود. در جواب گفتم:«خوب است منتظر وزارت خارجه میباشم».
بعد از دو روز، ذکایی معین وزارت خارجه، تیلفونی برایم اطلاع داد:«رفیق وکیل اگریمان شما از چکوسلواکیا رسیده و فرمان تقرر تان را هیئت رئیسه شورای انقلابی به تصویب رسانیده، بنابران، برای اخذ پاسپورت و ویزه های لازم و تکت طیاره فردا به وزارت خارجه تشریف بیاورید» (عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 463، تکیه از ف. ودان). ولی عبدالوکیل عدم اعلام خبر رادیویی تقرر خویش را بهانه قرار داده با اتکأ به پشتوانۀ مطمین خویش و با بی اعتنایی به تصامیم عالیترین مقامات حزبی (که طبق فهرست مقامات مورد منظوری، بیروی سیاسی حزب این تقرر را قبل از هیئت رئیسۀ شورای انقلابی تصویت نموده بود) و دولتی(هیئت رئیسه شورای انقلابی، صدارت و وزارت خارجه)، هرگز حاضر نشد به وزارت خارجه برود و اسناد سفر خویش به چکوسلواکیا را تسلیم و بدین طریق وظیفۀ سپرده شده به خویش را انجام دهد.
بنابر حقایق و اعترافات فوق الذکر خودش، عبدالوکیل درین ادعای خویش صادق نیست که مدعی گردیده: طی مدت «بیشتر از سه ماه» بعد از بازگشت خویش از ویتنام به کابل، «بدون کوچکترین اطلاع» و «منتظر اعلام مواصلت اگریمان خود» بسر برده و «هیچ مرجعی و مقامی بشمول منشی عمومی حزب دوکتور نجیب الله در مورد چیزی نگفتند».
2 ـ اکنون لازم است تا جواب به سوال مربوط به ابهام گویی عبدالوکیل وضاحت یابد که چرا او نخواسته بطور مشخص بنویسد که:
ـ وقتی او در ویتنام با «چاپلین» عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست و سفیر اتحادشوروی در آن کشور مصروف راز و نیاز بود و مطابق توصیۀ او نمی خواست از هانوی راساً به پراگ پرواز نماید: کدام «یکی از رفقای دارالانشأ» در کدام «جلسۀ غیر رسمی»، در حضور کدام «عده یی از اعضای کمیته مرکزی»، طرح نموده بود که «وقت آن فرارسیده تا رفیق وکیل هم از ویتنام فراخوانده شود و در کابل کار کند».
ـ بعد از آنکه روی شانه های چاپلین و «مقامات رهبری شوروی» به کابل رسید، کدام «عده ای از رفقای رهبری» در کدام «حلقات» سروصداهایی را بلند نمودند که باید وکیل به کدام «یکی از پست های دولتی» ـ که مطمیناً وزارت خارجه افغانستان را مدنظر دارد ـ و کدام پست حزبی ـ که همان عضویت بیروی سیاسی حزب است ـ تعیین شود؟.
حقیقت آن است که مبهم گویی مشهود و مکرر در نقل قول فوق، ناشی از ترسی است که در صورت رفع ابهام گویی های متذکره و ابراز مشخص مسایل، چهره های با چنین مواضع برملا، مرزها معین و مشت پنهانی عبدالوکیل باز میگردید. بنابر چنین ترس و تشویش موصوف به ابهامگویی مکرر و مسخره یی مبادرت ورزیده است. زیرا یکی از شیوه های عملکرد رهبران، سفارت و مشاورین شوروی هنگام حضور شان در افغانستان، بخصوص بعد از انتخاب دوکتور نجیب الله بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی ح. د. خ. ا و بعد ریاست جمهوری، این بود که خواست ها و مطالبات شان را در مورد جابجایی کادرها در مقامات حزبی و دولتی، نخست توسط یکی، دو نفر و یا تعدادی از افراد وابسته به خویش مطرح میکردند که در رهبری و یا سایر مقامات حزبی و دولتی قرار داشتند و به تعقیب آن خود به دفاع از طرح افراد متذکره برمیخواستند و بدین طریق وانمود می ساختند که گویا خودشان طراح اصلی این خواست ها و مطالبات نبوده، صرف از خواست ها و مطالبات «معقولِ» مطرح شده توسط «رفقای افغان» حمایت مینمایند.
وضعیت شکل گرفتۀ توضیح شده پیرامون «برو مرو» عبدالوکیل، صرف در حلقات بالایی رهبری حزبی و دولتی و سفارت و مشاورین شوروی سری باقی نماند و حتی در میان کادرهای سطح متوسط حزبی (دستگاه کمیته مرکزی، کمیته حزبی شهر و نواحی کابل، رهبری و اعضای فرکسیون حزبی خود عبدالوکیل)، و دولتی(دستگاه ریاست جمهوری، صدارت، وزارت خارجه، اپارات رهبری رادیو تلویزیون و روزنامه ها) سرایت نمود و «نقل مجلس» گردید. در ضمن همین بحث ها ـ و منجمله یکبار در حضور نویسندۀ این سطور نیز ـ بود که داکتر عبدالرحیم، برادر عبدالوکیل توأم با ادأ و اطوار مخصوص خویش، با اطمینان، اعتماد به نفس و بطور قاطع میگفت که:«اگر آسمان در زمین هم بخورد رفیق وکیل وزیر خارجه و عضو بیروی سیاسی است، هیچکس مانع آن شده نمیتواند». سرانجام معلوم گردید که داکتر عبدالرحیم راست میگفت. عبدالوکیل بحیث وزیر خارجه مقرر و بعداً به عضویت بیروی سیاسی حزب ارتقأ نمود. زیرا او میدانست که برادرش «تکیه به کوه» دارد.
خود عبدالوکوکیل در مورد تقرر خود؛ چنین مینویسد:«خلاصه اینکه، بتاریخ دهم قوس 1365، از شعبۀ اسناد و ارتباط اپرات کمیته مرکزی، تیلفونی برایم اطلاع دادند تا فردا ساعت ده قبل از ظهر به تعمیر کمیته مرکزی بروم. در موعد معین به تعمیر کمیته مرکزی رسیدم. بعداً به تالاری که جلسات بیروی سیاسی در آن دایر میگردید رهنمایی شدم، با سایر دعوت شوندگان از جمله شاه محمد دوست وزیر خارجه که نیز دعوت شده بود یکجا شدم. پس از چند لحظه، ما را به جلسۀ بیروی سیاسی دعوت نمودند. در جلسه دوکتور نجیب الله، محمد رفیع را دوباره بحث وزیر دفاع به عوض نظرمحمد، اینجانب را بحیث وزیرخارجه به عوض شاه محمد دوست و شاه محمد دوست را بحیث وزیر دولت در امور خارجی و سفیر کبیر و نمایندۀ فوق العادۀ جمهوری دموکراتیک افغانستان در سازمان ملل متحد، اعلام نمود و خواستگار موفقیت در زمینه برای ما گردید.
از اعلام تقررم بحیث وزیر خارجه به تعجب افتادم. بعداً نجیب الله، سلطانعلی کشتمند را مؤظف ساخت تا اینجانب را به مامورین وزارت خارجه معرفی نماید و اضافه نمود که خودش محمد رفیع را به وزارت دفاع معرفی مینماید. اینجانب از اعتماد بیروی سیاسی کمیته مرکزی سپاسگزاری و وعدۀ همکاری صادقانه را دادم. در جلسۀ مختصری که در وزارت خارجه دایر گردید، سلطانعلی کشتمند راجع به خدمات برجستۀ شاه محمد دوست مطالب بیان داشت و به وی نشان دولتی را که از جانب هیئت رئیسه [شورای انقلابی] منظور گردیده بود اعطأ نمود و در مورد اینجانب گفت:«همۀ شما رفیق وکیل را با تمام خصوصیات و صفاتش میشناسید، لهذا ضرورت بیشتر به معرفی ندارد و برایش در وظیفۀ جدید موفقیت آرزو میکنم»(عبدالوکیل، همانجا، جلد اول، صفحه 464).
اول: باید «تعجب» کرد که عبدالوکیل باوجود در متن قرار داشتن خویش، چگونه با تجاهل از این همه «برو مرو» ها و کشمکش ها جهت نشاندن خویش بر کرسی وزارت خارجه، مینویسد که «از اعلام تقرر خود بحیث وزیر خارجه به تعجب افتادم» و دوم هم اینکه: معلوم می شود که سلطانعلی کشتمند حتی هنگام معرفی تشریفاتی عبدالوکیل به کارمندان وزارت خارجه ـ که اکثراً کادرها و اعضای حزب بودند و عبدالوکیل را«باتمام خصوصیات و صفاتش» می شناختند ـ نه تنها بی میلی خود را در زمینۀ تقرر او بحیث وزیر خارجه تبارز داده؛ بلکه انبوه از انباشته های حقیقی ذهن خویش را در مورد «خصوصیات و صفاتش» افاده نموده که لازم نمی دید آنان را در چنین محفلی برملا سازد.
به هر صورت عبدالوکیل باوجود چهره های پر قدرت مخالف، بعد از مجادلۀ بیشتر از سه ماه، اینک توانست بر کرسی مقام وزارت خارجه تکیه بزند. دسترسی او به چنین مقامی؛ در نهایت چگونه ممکن گردید؟. واقعیت این مسئله را توأم با برخی از حقایق دیگر در قسمت بعدی این سلسله خواهیم خواند.
ادامه دارد