F

برهان الدین سعیدی

F

صوفی « عشقری » شاعری؛ عشق و محبت !

F

 

صوفی غلام نبی « عشقری» ولد عبدالرحیم خان مشهور به « بازرگان » ولد شیرمحمد مشهور  به « داده شیر » است که در سال « 1271 هجري شمسي» در شهر کهنه ئی کابل ، واقع در منطقه « بارانۀ کابل »  چشم به دنیا گشود .

شنو اول تو از نام و نشانم ــ   که واقف گردی از شرح و بیانم
غلام نبی بود در اصل نامم
ــ   که در بارانۀ کابل مقامم

صوفی عشقری متعلق به یک فامیل تجارت پیشه بود ، اجدادش از « ده بید سمرقند » به شهر کابل مهاجرت کرده و در زمان سلطنت امیر شیرعلی‌ خان ؛ یکی از تجاران  مشهور در افغانستان ، بودند . چنانچه عشقری خود چنین گفته است :

ترا معلـــوم  باشد جــاگه  مـــن       ــ    که از  زیر  سمر  قـندم  خدایا     

  شده گــر بود  و باشم  در بخـارا     ــ    زه کوهستان  قــو قندم   خدایا

عشقری در مورد تجارت اجدادش ، سروده است :

تجارت پیـشهٔ ما بـود چـندی   ــ   بـهــرجـابـود از مـا بـاربنـدی

صوفی « عشقری » در کودکی پدرش را از دست داد و در سن هشت سالگی برادر بزرگش وفات کرد و بالاخره نه ساله بود که مادر مهربانش دنیای فانی را لبیگ گفت واو تک و تنها ، به زندگی خویش ادامه داد.

صوفی عشقری در مسجد  خواندن و نوشتن را آغاز کرده و همچنان قران کریم ، بوستان و گلستان سعدی را آموخت و بنابر استعدای خدائی که داشت ازسن هژده سالگی به شاعری پرداخت است. چنانچه  در یکی از مصاحبه رادیوی خود ، چنین گفته است: ،

من با ملک الشعرا استاد قاری عبدالله خان ، استاد عبدالحق بیتاب صاحب واستاد شایق جمال و دیگر استادان و بزرگان ، همیشه ارتباط ، صحبت و مجلس داشتم .

آنها عالمان و بزرگان بودند و من را در شعر وشاعری تشویق و رهنمایی  میکردند .

زمانیکه در مجلس میبودیم ؛ استاد قاری صاحب میگفت :

صوفی جان در این شب و روز کدام غزلی و یا شعری نو داری، به ما بخوان ؟ 

من شعری  خود را  میخواندم  و یا آ ن را  به حضور  بیتاب صاحب میدادم  که اصلاح  کند .  ولی ؛ قاری صاحب  برای بیتاب صاحب میگفت : 

شعری صوفی  را غرض نگیر که خراب میشه ، بگذار به ذوق و طب خودش ؛ بسیار خوبش است . صوفی عشقری سروده است :

شایق جمال وبسمل وبیتاب وحیدری ــ  بودند یار ویاور وغمخوارِعشقری

کهزاد واعتمادی و قُربت درآن زمان  ــ    گفتند آفرین به گفتارِ عشقری

صوفی عشقری در طی  مصاحبه رادیوی خود که با رادیو آن وقت کشور ما انجام داده ، « عشق و محبت» را منشی اصلی « شعر و شاعری»  میخواند و به زبان ساده و روان ، چنین بیان میکند:

تا زمانیکه انسان گرفتاری پیدا نکند ، یک رشته یا محبت به یک جای نداشته باشد ،  سر وسودای به او نه پیچیده باشد ؛ گاهی در فکر و خیال « شعر و شاعری»  نمی افتد.

منشی اصلی « شعر و شاعری » از محبت است و زمانیکه محبت از اندازه بلند رفت ، آن را عشق میگوید !                                                  البته اندازه دوستی ، محبت و الفت که بلندتر رفت ، عشق  نامیده میشود و عشق خود محبت و دوستی است ؛ چونکه پایه اخیر محبت است ، او را « عشق » مینامند .   بنآ ؛ تازمانیکه یک شاعر « عشقی و  محبتی » نداشته باشد  و از آن رهگذر به او سوزی ، یا دردی یا کیفی  پیش  نشود ، هیچ وقت به « شعر و شاعری»  نمیرسد .   هر وقتیکه به او درد و به او حال ؛ به دل و سراو سرازیر و جایگزین شد، حتمآ به گفتار میاید و...

صوفی عشقری به تصوف علاقمندی زیاد داشت ، در بخارا از حلقه های مثنوی خوانی و بیدل خوانی و زیارت حضرت شاه نقشیند « رح » مستفید  شده و به سیر وسلوک صوفیانه پرداخته است . چنانچه که او در مورد سلسله و طریقت خویش ، چنین بیان میکند :

به کـــار عاشقی بــــندم  خـدایا       ــ   شهـید  دشت  میــوندم   خـدایا  

  شفا بخش از کرم  دردی دلـم را       ــ   مکـن محتاج  گــل  قندم   خدایا

اگرسوزی  و اگرسازی تو دانی      ــ    به هـرحالت که خرسندم  خدایا   

مــیان مجـــمر بــــزم  محــــبت       ــ    بسوزان  همچــواسپندم   خدایا

بــدست کندک مـــژگان  خــوبان      ــ    شده عمری  نـظر  بـندم  خدایا

به  میــدان فلاش  خــوب  رویا       ــ    گهی  ونـدو  گهـی رنـدم  خدایا

  ترا معلـــوم  باشد جــاگه  مـــن       ــ    که از  زیر  سمر  قـندم  خدایا  

شده گــر بود  و باشم  در بخـارا     ــ    زه کوهستان  قــو قندم    خدایا   

  رسانم در  مــــــزار شاه  نقشبند     ــ    که در  این  سلسله بـندم  خدایا

اگر می  بود  گــلرویان   وفــادار     ــ    از ایشان  دل  نمی کندم   خدایا

صوفی عشقری برای امرار حیات وزندگی  خویش  ابتدا   دوکان نصوار فروشی و به  تعقیب آن  در سال « 1335 هجری شمسی  » دوکان صحافی کتاب را باز کرد .

دیری نگذشت که دوکان صحافی عشقری صاحب ؛ به محل  بزم های شاعرانه  تصوفی و عرفانی و بخصوص « بیدل شناسی » مبدل شد و تماس با مشایخ ، استادان و اهل علم و ادب و موسیقی ؛ تاثیر زیادی را در حال و احوال  او گذاشت .. اوهم متقی شد، هم عابد وهم پرهیزگار !                  چنانچه در مصاحبه رادیوی خود چنین گفته است : 

هرروز دوستان و اخلاصمندان به دوکان تشریف میاورند ، مجلس میکردیم ، غزل و شعر میخواندیم و اهسته اهسته در جمع ما شعرای زیاد ی جمع شدند و حلقه ما بزرگتر میشد و ...             چنانچه سروده است :

زنده باشی یار من آیینه وارم ساختی

پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی

در جهان گمنام بودم قیمت و قدرم نبود

صاحب نام و نشان و با وقارم ساختی

از سر اخلاص هر کس دست می بوسد مرا

متقی و عابد و پرهیزگارم ساختی

گرچه پیرم در برمن دل جوانی می کند

در خزان برگ ریزان نو بهارم ساختی

پیر و برنا این زمان آید دعا خواهد زمن

از کمال حسن خود حاجت برآرم ساختی

تا نبودم آشنایت زرّه از من عار داشت

قطره یی بودم تو بحر بیکرانم ساختی

خام کار افتاده بودم سال ها از تنبلی

چست و چالاکم نمودی پخته کارم ساختی

صدقة این دستگیری ها ویاری ات شوم

باغی بودم بندة پروردگارم ساختی

عشقری گفتار شیرینت سراپا حکمت است  

  در دو عالم شاد باشی هوشیارم ساختی

صوفی عشقری شوخ طبع بود ؛ با سوز و روش ساده  و روان ، اشعار و غزلیات زیبا و دلنشین سروده ؛ که هر خواننده از آن حظ و لذت میبرد .                                                          از جانب هم قابل یاددهانی است که :

اکثریت استادان موسیقی وطن ما افغانستان ، بخصوص هریک:  استاد سرآهنگ و استاد رحیم « بخش » با عشقری صاحب، روابط و مجلس داشتند ؛ اشعاروغرلیات او را با نهایت علاقمندی و اخلاص ؛ زمزمه میکردند و حتی در قالب اهنگ می خواندند . بگونه مثال:

به این تمکین که ساقی باده درپیمانه میریزد  

     رسد   تا دور   ما  دیوار این  میخانه میریزد

گرفتی چون پیِ مجنون ز رسوایی مرنج ایدل

که  دایم سنگ  طفلان  بر سر  دیوانه میریزد

به یادِ شمع  رخساری که میسوزد دل  زارم

که امشب بر سرم ازهر طرف پروانه  میریزد

زلیخا  گر  برون   آرد   ز دل  آهی  پشیمانی

ز پای   یوسف  زندانی  اش  زو لانه میریزد

شود هر کس به کوی عشقبازی  پیرو فرهاد

به روز جان فشانی خون خود مردانه میریزد

رسانی برمن ای مشاطه تا  زنّار  خود سازم

ز  زلف  یار هر تاری که  وقت شانه میریزد

اگر سیم  و زری عالم به دست عشقری افتد

شب  دعوت به پیشِ پای  آن  جانانه میریزد

از دیدگاه من « سعیدی» :  صوفی عشقری صاحب در این دنیای فانی ؛ در  ایمانداری و جوانمردی زیست ! او با تفکر سالم انسانی ، در دنیای عرفان و تصوف  در جمع  یاران و اخلاصمندان با قلب پر محبت و صداقت؛  توام  با عشق و محبت، به  سیر و سلوک پرداخت.

صوفی عشقری « عشق حقیقی و اخلاصمندی » را برای دوستان و مخلصین خود درس داد و آن را با سبک ساده و روان وطنی ، در اشعارش با طم شرین و دلپزیر؛ بیان کرد و هم برای نسل آینده اهل علم و فرهنگ ؛ به میراث و یادگار گذشت.

باغ و زمین و قصر و سرایی نداشتم               این یک دو صفحه بیت و غزل، یادگار ماست

صوفی عشقری  بتاریخ « 9  سرطان  1358  هجري شمسي»  درسن « هشتاد وهفت ساله گی »   دنیای فانی را در مریضی طولانی که عاید حالش بود، لبیک گفت و جنازه اش در شهدای صالحین شهر کابل ، در جمع دوستان ، علاقمندان و مخلصین ؛ به خاک سپرده شد.

إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون

الهی : با لطف و محبت خویش صوفی عشقری این شاعری؛ « عشق و محبت » را مغفرت کن ، روحش شاد و بهشت فردوس را نصیبش بگردان .

امین یارب العالمین

  برهان الدین  سعیدی 

  برج جولای 2018 ـ المان

منابع و ماخذ :

ــ مصاحبه های صوفی عشقری :  با رادیو افغانستان .  

ــ یادداشت های قلمی من بنام «  بزرگان فرهنگی کشور »   

ــ  دیوان عشقری:  انتشار اریانا کتب خانه: ( تحفه الحاج جمال الدین « شمس » از کابل ).

ــ  زندگی نامه عشقری : اریانا کتب خانه .

ــ  صوفی عشقری :  سایت انترنیتی  « بی بی سی و گوگل » . 

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد