F
به ادامۀ گذشته، قسمت شصت و چهارم، مؤرخ: 20 جولای 2018
فقیرمحمد ودان
مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه
شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:
F
از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط
جمهوری دموکراتیک افغانستان
F
قسمت شصت و چهارم
F
2 ـ تورن جنرال محمد امین حکیم قومندان عمومی قوای اپراتیفی ولایت پروان مانع عمده در برابر عملیات «ستون پنجم» محسوب می گردید، اما وجود افراد مرتبط به «ستون پنجم» در مقامات حساس قومندانی مذکور به گفتۀ صالح محمد ریگستانی «کار را آسان کرده» بودند، زیرا آنها نیروهای شورای نظار را در وسایط خویش انتقال، محافظین قومندان عمومی را خلع سلاح و دفتر او را توسط افراد مجهز با راکت اندازها محاصره نموده و توأم با تهدید به تسلیم شدن فرامیخوانند. ریگستانی تائید مینماید که درین وقت یکتن از محاصره کنندگان دفتر قومندان متذکره، از طریق مخابره به احمدشاه مسعود گفته بود که جنرال امین حکیم به افراد تحت امر خود میگوید:«به این اشرار بی فرهنگ تسلیم نشوید، مقاومت کنید!» و خودش هم «گفت تسلیم نمی شوم»(رک: صالح محمد ریگستانی، چگونه وارد کابل شدیم، بخش پنجم، نشر شده در آریانا نت، ادرس انترنتی:
http://www.ariananet.com/modules.php?name=News&file=article&sid=1927#.W1F3G38UmZ8
وضعیت محاصرۀ دفتر قومندان عمومی اپراتیفی ولایت پروان تا خلع سلاح تمام پوسته ها و قرارگاه های نظامی ولایت پروان ادامه می یابد و فردای آن او توسط عزیز پیشرو معاون کمیتۀ ولایتی حزب وطن ولایت پروان، به دفتر آن کمیته برده شده و بعداً به محل دیگری انتقال و زندانی میگردد. بدین طریق است که عملیات ستون پنجم برای تسلیمی شهر و نواحی چاریکار «موفقانه» به پایان میرسد و صالح محمد ریگستانی از برکت شبکۀ «ستون پنجمِ» که به دستور «کی. جی. بی» و «جی. آر. یو» در خدمت شان قرار گرفته بودند، با شادمانی مینویسد که:«ما موفق شديم در 24 حمل 1371 مرکز پروان را بي جنگ و خونريزي بدست بياوريم.» (رک: صالح محمد ریگستانی، همانجا، ادرس انترنتی:
http://www.ariananet.com/modules.php?name=News&file=article&sid=1928#.W1F2l38UmZ8
تورن جنرال محمد امین حکیم قومندان عمومی اپراتیفی ولایت پروان نیز در رابطه به جریان تسلیمی آن ولایت به جمعیت اسلامی و شورای نظار، چنین نوشته است:[«شب 13 بر 14 اپریل 1992 [24 بر 25 حمل 1371] فاروق پاسدار منشی کمیته ولایتی پس از توقف کوتاه در نظام قراول، نزدم آمد و با عجله چنین گفت:«قومندان صاحب! مطابق هدایت کمیتۀ مرکزی ولایت ما با شورای نظار ایتلاف نموده است، لذا شما به تمام قطعات و جزوتام های قومندانی و سایر قوت های امنیتی ولایت بحیث قومندان اپراتیفی این امر را ابلاغ نمائید. زیرا والی ولایت نیز به مرکز است تا کدام برخورد میان افراد مسلح شورای نظار و قوت های امنیتی دولت صورت نگیرد.»
من از شنیدن این حرف ها متعجب شدم. چون والی ولایت [جنرال طارق] هم با لوی درستیز نزد رئیس جمهور رفته بود و در ولایت موجود نبود تا موضوع را به وی اطلاع میدادم تا این مسئله را بررسی مینمود، بناءً به دفتر وزیر دفاع تماس گرفتم تا از وی طالب هدایت شوم، اما او را نیافتم. بعد من به منشی کمیته ولایتی استدلال نمودم که: این ایتلاف از طرف کدام مرجع با صلاحیت دولتی به قومندانی هدایت رسمی داده نشده است. بناءً این کار را من قبول ندارم. زیرا اجرای این عمل را مغایر و مخالف عملیۀ صلح ملل متحد میدانم و رئیس جمهور نیز برای ما امر دفاع را داده است. بعد از این جواب قاطع پاسدار رفت، اما شبکۀ ستون پنجم در داخل قرارگاه فعال گردید. زمانی من اطلاع حاصل نمودم که هیئت رهبری قومندانی هر یک برید جنرال فاروق اوریاخیل رئیس ارکان، جنرال صادق آمر سیاسی، ډگروال ربانی آمر امنیت و محمد افضل امان آمر اپراسیون به هدایت مستقیم فاروق پاسدار منشی کمیتۀ ولایتی حزب و به همکاری خلیل بایانی سابق مدیر امنیت دولتی ولایت پروان، افراد شورای نظار را داخل پوسته های امنیتی مینمایند. با کشف موضوع من به ډگروال دادالله قومندان غنډ توپچی امر دادم تا از ورود افراد بیگانه در داخل پوسته های غنډ جلوگیری نماید، اما او از امرم اطاعت نکرد. مجبور در مرکز با عظیمی در تماس شدم. پس از دادن راپور، از او تقاضا نمودم از مرکز بالای کوردینات قرارگاه خودم نیز عملیات نماید، چه برای من منحیث یک افسر اردو سازش با همچو دسایس و سکوت در برابر چنین توطئه ها غیر قابل پذیرش و ننگین بود. ولی عظیمی در برابر راپور و تقاضای من هیچ عکس العملی نشان نداد. اما کجاست وجدان تا حقایق را آن طوریکه واقع شده بود مینوشت. ... عظیمی برخلاف واقعیت در صفحه 545 «اردو دوسیاست» با دیده درایی نوشته است که:«ساعت ده بجۀ شب از چهار طرف انداخت های سلاح ثقیله بالای چاریکار صورت گرفت. غنډ توپچی گروپ اپراتیفی پروان، جواب های نه چندان مؤثر میداد. عده یی از افسران شکار مخالفین شده بودند و قرارگاهِ گروپ اپراتیفی نیز با آنان ارتباط پیدا کرده بود. مخالفین بدون جنگ مواضع غنډ توبچی را اشغال کرده و داخل قرارگاه گردیده بودند.
در نزد من یعقوبی، دلاور و مڼوکی منگل جمع شده بودند. من همراه امین صحبت می کردم و از نزد وی وضعیت را می پرسیدم.
اما امین میگفت خیریت است. ارگانهای امنیتی پروان میگفتند که امین تسلیم شده و مجاهدین فیرهای شادیانه کرده به همدیگر تبریک میگویند. جنرال طارق موجود نبود. دقیقاً نمیدانستم وضع چگونه است. یکی میگفت همین اکنون چاریکار بمبارد شود، دیگری میگفت باید گارنیزون کابل دخالت کند ... بالاخره امین گفت وضع نور مال است، برادرهای مجاهدین در پهلوی من نشسته اند و برای شما سلام می فرستند».
من در جواب این نوشته های عظیمی میگویم روی دروغگو سیاه. من تقاضای عملیات بر کوردینات قرارگاه خود را مینمایم و بعد توسط توطئه گران زندانی و چند روز را تحت نظارت بسر می برم؛ ولی عظیمی مینویسد که «امین تسلیم شد». باید بگویم که برخلاف ادعای عظیمی، در آن شب بالای چاریکار حتی یک فیر هم صورت نگرفت. سالنگ جنوبی، جبل سراج و چاریکار بدون حتی یک فیر از برکت فعالیت شبکۀ ستون پنجم به شورای نظار تسلیم داده شد. درین شبکه فاروق پاسدار منشی کمیته ولایتی، جنرال مؤمن قومندان قطعه گارد ملی که در عین حال قومندان تمام قطعات جابجا شده در سالنگ جنوبی نیز بود، جنرال خواجه محبوب قومندان فرقۀ دوم مستقر در جبل سراج، استاد محمد گل [(سابق منشی کمیته ولایتی ولایت کاپیسای حزب وطن و اکنون)] قومندان کنډک چهار قومی، خلیل بایانی سابق مدیر امنیت دولتی ولایت پروان، جنرال فاروق رئیس ارکان قومندانی عمومی اپراتیفی، جنرال صادق آمرسیاسی قومندانی اپراتیفی، ډگروال ربانی آمر امنیت قومندانی اپراتیفی، افضل امان آمر اپراسیون قومندانی اپرااتیفی، ډگروال دادالله قومندان غنډ توپچی قومندانی اپراتیفی، شفق آمر امنیت، احمد جان آمر جنایی و سیف الدین آمر سیاسی قومندانی څارندوی و شریف قومندان کنډک نظم عامه شامل بودند. آنها به کمک مستقیم لوی درستیز آصف دلاور و جنرال عظیمی مؤفق شدند. زیرا دلاور و عظیمی که مقام و مسوولیت های حساس داشتند و تا آخر مورد اعتماد ما بودند، با سؤ استفاده از مقام خود و این اعتماد، در سالنگ جنوبی بنام تغییر و تبدیل پرسونل پوسته های دوستم و فرستادن نمایندگان کمیته مرکزی، ما را فریب دادند و حتی تأکید کردند که باید کاری نکنیم که سؤتفاهم و نزاکت ایجاد شود و بعداً هم تدابیر رهبری پروان را سبوتاژ مینمودند، والی ولایت را بصورت توطئه از پروان دور ساختند و دساتیر محترم رئیس جمهور را با کارشکنی عملی ننمودند. این حقایق را همه افسران و حزبی های پروان میدانند. در دفتر کارم تا زمانیکه در آنجا بودم یک نفر از شورای نظار حتی یک لحظه هم نبود، چه رسد که من به عظیمی بگویم:«برادرهای مجاهدین در پهلوی من نشسته اند و برای شما سلام می فرستند». بنابر همین مخالفت بود که به تاریخ 14 اپریل 1992 [(25 حمل 1371)] معاون منشی به قرارگاه نزد من آمد و گفت:«پاسدار میخواهد در کمیته ولایتی با شما صحبت کند». قبول کردم و یکجا با وی به کمیته ولایتی رفتم. منشی کمیته ولایتی در اتاقش موجود نبود. از معاون مذکور سوال کردم، کجاست پاسدار؟. گفت: شما در اتاق انتظار داشته باشید، وی فعلاً با رهبری شورای نظار مصروف است. من متعجب شدم که پاسدار حالا در کنار مسعود نشسته و به اعضای پاک حزب وطن زیر نام دستور کمیته مرکزی حزب، امر و نهی صادر مینمود. البته شنیدن چنین مسئله برای من غیر قابل باور و غیر قابل تحمل بود. ...در تفکر فرو رفته بودم که پاسدار آمد و برای من گفت:«به دستور هیئت رهبری شما دیگر به قول اردو نروید. این افراد شما را به جای دیگر انتقال میدهند». من با افراد مسلح شورای نظار و توسط یک عراده جیب در یک نظارتخانه انتقال داده شدم و تحت نظارت گرفته شدم. بعد از چند روز شخصی نزد من در نظارتخانه آمد و گفت: «آمر صاحب مرا نزد شما فرستاد و میخواهد با شما در محل قرارگاه خویش ملاقات نماید. بیائید باهم برویم». باوجودیکه تشویش داشتم، مجبور برخاستم و با او روان شدم. فکر کردم محل قرارگاه مسعود در پنجشیر خواهد بود، ولی بعد از چند لحظه دیدم که موتر به طرف قرارگاه غنډ توپچی در تپۀ گل غندی دور خورد. زمانیکه از موتر پائین آمدم، ډگروال دادالله قومندان توپچی نزدم آمد و گفت: «قومندان صاحب! آمر صاحب انتظار شما را دارد». به محل قرارگاه داخل شدم. مسعود از جابرخاست. برخلاف توقع من احوالپرسی و وضعیت خوب کرد. او بعد از یادآوری موفقیت های خود که بکمک «برادرها» بدست آورده بود، از من بطور خفیف گله نموده، بعد گفت:«من نظامی نیستم، شما باید بامن همکاری نمائید و دوام وظیفه را پیشنهاد کرد. ولی من آن را صریحاً رد نکرده، گفتم:«اکنون اجازه بدهید به مرکز بروم، زیرا میدانم فامیل من طی این روزها که باهم تماس نداریم، به تشویش هستند. او اجازه داد. فردای آن همراه با تورن واسع توسط یک عراده جیب به طرف مرکز روانه شدیم. در کابل کودتا صورت گرفته بود و محترم رئیس جمهور تازه به دفتر ملل متحد پناه برده بود. من بعد از دیدن فامیل نزد وزیر دفاع رفتم. جریان تسلیمی ولایت پروان را به او مفصلاً راپور دادم و عصر آن روز به محل قرارگاه عظیمی آمدم و برای او هم گزارش دادم. او بدون اعتنا به گزارش و احساسات من، برایم گفت:«ایتلاف با مسعود خیلی خوب شد که صورت گرفت. تو تشویش نکن، زیرا ما از جانب گلبدین تشویش داشتیم اگر او به قدرت میرسید و یا برسد همۀ ما را سر میبرد و بر اطفال ما هم رحم نمی کند و ...»](بخشی از یادداشت تورنجنرال محمد امین حکیم، منتشرۀ: فقیرمحمد ودان، سیاست مصالحۀ ملی و جبهه گیری های در حزب وطن ـ حقایق: پندارها و کردارها، چاپ 2002، صفحات 353 ـ 357)
همزمان به تسلیمی پروان، بسم الله محمدی، هم مانند صالح محمد ریگستانی برای تسلیم گرفتن میدان هوایی بگرام در حالی مؤظف می گردد که سترجنرال محمد نبی عظیمی، سترجنرال محمد آصف دلاور لوی درستیز قوای مسلح جمهوری افغانستان، ډگرجنرال عبدالفتاح قومندان عمومی هوایی و مدافعۀ هوایی، جنرال صنعت الله قومندان میدان هوایی بگرام و مصطفی پیلوت (قهرمان)، میدان هوایی مذکور را آمادۀ تسلیمی به شورای نظار می سازند و بدین طریق بگرام نیز با تمام طیارات و ساز و برگ نظامی خود، بدون تبادلۀ حتی یک فیر به شورای نظار تسلیم داده می شود. با تسلیم دادن میدان هوایی بگرام با تمام امکانات محاربوی آن در نزدیکی کابل، پایتخت مستیقماً مورد تهدید قرار می گیرد و هدف بعدی تسلیمی این مرگز قدرت سیاسی و نظامی جمهوری افغانستان است. به همین ملحوظ از یک طرف شبکه «ستون پنجم» بطور مشترک و متحد فشار شان را بر دوکتور نجیب الله جهت سلب کامل صلاحیت ها و کنار زدن او از قدرت ازدیاد بخشیده و درین زمینه بطور علنی به اقدامات عملی گذار نمودند و از طرف دیگر این شبکه آرایش جدید یافته و لایه های مختلف موجود در آن، گرایش های مختص به خود را در رقابت با همدیگر و به هدف تحکیم و تقویت مواضع شان در انتظام بعدی قدرت، تبارز دادند.
آرایش جدید ساختاری «ستون پنجم»، به
منظور تشدید فشـار بـر دوکتور نجیب الله
با سقوط ولایت پروان و بخصوص میدان هوایی بگرام، ضریب تهدید و فشار از جانب «ستون پنجم» بر دوکتور نجیب الله ارتقأ یافت و به این منظور، لایه های مختلف «ستون پنجم»، جهت دستیابی به دو هدف مشترک شان (سقوط حاکمیت جمهوری افغانستان و تخریب پروسۀ صلح ملل متحد)، از قبل در دو مرکز سیاسی و نظامی منسجم و بطور متحد و در ارتباط و هماهنگی با هم عمل می نمودند که کارمندان سفارت شوروی(روسیه) و جمهوری اسلامی ایران در کابل، چون ارواح خبیثه در عقب آنان و در پشت پرده فعالیت داشتند. این مراکز و رده بندی های درونی آنان عبارت بودند از:
1 ـ مرکز رهبری سیاسی: این مرکز برخی از اعضای هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن را شامل می گردید که سلیمان لایق باوجود عدم داشتن امکانات عملی، بطور توصیه شده و تحت عنوان «ریش سفید»، ظاهراً بمثابه فرد اول این مرکز پیش انداخته شد و از مقام رهبر مؤقت حزب، استقامت های کاری و وظایف توصیه شده را تمثیل و بیان می نمود. درین هسته افزون بر سلیمان لایق؛ محمود بریالی، فرید احمد مزدک، عبدالوکیل و نجم الدین کاویانی عضویت داشتند. عبدالوکیل نیز که مانند سلیمان لایق عملاً فاقد نفوذ و امکانات عملی در حزب و قوای مسلح بود، بمثابه سخنگوی توصیه شدۀ دولتی این مرکز مؤظف گردیده بود. همچنان عبدالحمید محتاط و عبدالواحد سرابی معاونین رئیس جمهور، در همکاری با همین مرکز قرار داشتند.
در میان افراد متذکرۀ شامل این مرکز و کادرهای فعال حامی آنان، باوجود وحدت اراده جهت سقوط دولت جمهوری افغانستان و تخریب پروسۀ صلح ملل متحد، سه لایه و گرایش مختلف ذیل وجود داشت:
الف: محمود بریالی که ممثل خط سیاسی برادر ارشد خویش ببرک کارمل و متکی بر طرفداران او در میان اعضای ملکی و نظامی حزب بود و بدین ملحوظ فرد پر قدرتِ دارای امکانات عملی محسوب می گردید. او این گرایش را حمایت مینمود که: بعد از سقوط حاکمیت دولت جمهوری افغانستان و تخریب پروسۀ صلح ملل متحد، ادارۀ ایتلافی میان حزب وطن و تنظیم های جهادی تشکیل و درین ایتلاف خود آنان جناح حزب وطن را رهبری نمایند. سلیمان لایق ـ اگرچه با کراهت نسبت به ببرک کارمل ـ خویشتن را درین گرایش، با این تصور می یافت که در وضعیت جدید، مختصات شخصی و فکری او رجحان رهبری اش را نسبت به ببرک کارمل و محمود بریالی ضروری ساخته و به همین ملحوظ نیز «اولیای امور» او را بحیث رهبر مؤقت پیش انداخته اند. پایۀ نظامی این گرایش را عمدتاً جنرال دوستم تحت تاثیر سید اکرام پیگیر و سایر نظامیانی تشکیل میدادند که به ببرک کارمل ارادت شان را حفظ نموده بودند.
در صورت تسلط این گرایش بر ساختارهای داخل حزبی طی انکشافات بعدی، این امکان میتوانست زمینه یابد که بخش هایی از اعضای حزب وطن، توأم با پذیرش شکست و ریخت، بخصوص با نفی و تهدید طرفداران دوکتور نجیب الله و حتی با تغییر نام و برنامه حزب (به احتمال قوی در جنبش ملی اسلامی افغانستان که بعداً با نفی اتوریتی محمود بریالی ارادۀ کامل جنرال دوستم بر آن مسلط گردید)، این امکان را دوباره بدست آورند که نقش و سهم خود را در انکشافات بعدی کشور ایفأ نمایند.
ولی با درنظرداشت مواضع و اعتقادات رهبری جدید فدراتیف روسیه، از قبل معلوم بود که آنها از این گرایش ـ بنابر حضور چهره های شناخته شدۀ سنتی «کمونیست» در رهبری و کادرهای آن ـ بمثابه مواد سوختِ ماشین سقوط دولت جمهوری افغانستان و تخریب پروسۀ صلح ملل متحد استفاده مینمایند. به همین ملحوظ هم بود که در نخستین روزهای بعد از سقوط حاکمیت جمهوری افغانستان، تخریب پروسۀ صلح ملل متحد و انتقال قدرت به «حکومت انتقالی اسلامی»، سلیمان لایق به پشاور فرار و در منزل خان عبدالولی اقامت گزید و همچنان با دوری معامله گرانۀ ستر جنرال محمد نبی عظیمی از این گرایش، ترور جنرال عبدالحق علومی و فرار جنرال نورالحق علومی از کشور، پایۀ های نظامی این گرایش را به نفع جمعیت اسلامی و شورای نظار ضعیف ساختند. بادرک تضعیف پلان شدۀ این گرایش بود که رهبری سیاسی و نظامی آن، به تدریج از جمعت اسلامی و شورای نظار فاصله گرفته، به سوی ایتلاف «شورای هماهنگی» رو آوردند و درین چوکات تحت رهبری صبغت الله مجددی؛ با حزب اسلامی گلبدین، حزب وحدت اسلامی، جبهۀ نجات ملی و محاذ ملی، وحدت عمل خویش را تامین و در نتیجه، همین ایتلاف، با اتکأ بر نیروهای نظامی جنرال دوستم، در 11 جدی 1372 مطابقِ اول جنوری 1994 (در روز بیست و نهمین سالروز تاسیس ح. د. خ. ا)، در حالی به یک کودتای ناکام نظامی علیه برهان الدین ربانی دست زدند که محمود بریالی در آستانۀ این اقدام کابل را ترک نموده بود. بعد از ناکامی این کودتا و کشتار بیرحمانه ده ها کادر ملکی و نظامی هستۀ رهبری تشکیل شده بر محور محمود بریالی توسط افراد احمدشاه مسعود و به دستور مستقیم او و همچنان فرار عده یی از آنها به قرارگاه گلبدین حکمتیار در چهار آسیاب، رهبری سیاسی این گرایش از وضعیت سیاسی داخل کشور حذف و شاخۀ نظامی آن صرف در وجود و محوریت جنرال دوستم، به موجودیت خود در حالی ادامه داد که جنرال دوستم نیز توأم با شکایت از محمود بریالی و سایر کارملی ها و نفی اثر پذیری از آنان، که با برخورد های توهین آمیز او نسبت به سید اکرام پیگیر همراه بود، خود مستقیماً داخل معادلات و معاملات کلان سیاسی گردید و بدین ترتیب اثرات گرایش موجود بر محور محمود بریالی، هم از لحاظ فکری ـ سیاسی و هم از لحاظ تشکیلاتی بر «جنبش ملی اسلامی افغانستان» زایل و این «جنبش» در خدمت اهداف شخصی جنرال دوستم قرار گرفت.
توضیحات پیرامون این گرایش را نمیتوان مکمل دانست اگر از درج مسایلی صرفنظر نمائیم که ظهور رزمجو در مورد آخرین تلاشهایش جهت تامین عملکرد هماهنگ دوکتور نجیب الله، ببرک کارمل و سایر فرکسیون های مؤثر حزب در قبال تحقق پروسۀ صلح ملل متحد بعمل آورده و حقایقی را در مورد مواضع متزلزل ببرک کارمل در تفاوت با مواضع محمود بریالی و از ضعف ببرک کارمل و محدودیت اختیارات او در تقابل با این برادر کوچکش بیان داشته است. توضیح این مسئله و گرایش های دیگر شامل در مرکز سیاسی «ستون پنجم» را در قسمت بعدی همین سلسله دنبال خواهیم نمود.
ادامه دارد
-
از مقدمه تا قسمت شصتم و سوم
لطفن برای خوانش هرقسمت بالای شماره ها کلیک کنید