F
به ادامۀ قسمت اول
فقیرمحمـد ودان
۱۵ اپریل ۲۰۱۹
F
به مناسبت چهلمین سالروز شهادت استاد میر اکبر خیبر
F
دیدگاه ها و مواضع استاد میراکبر خیبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت دوم
F
بعد از کودتای سرطان ۱۳۵۲ و اعلام نظام جمهوریت بوسیله محمد داوود، هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان ـ و با تاکید و شور و شعف بیشتر جناح پرچمی ها ـ ا ز نظام جمهوریت و شخص محمد داوود دفاع مینمودند. در چنین فضایی بیانیه خطاب به مردم افغانستان که بوسیله محمد داوود بمثابه خط مشی نظام جمهوری ایراد گردید از جانب رهبری جناح پرچم تهیه و طبعاٌ از آن با قاطعیت پشتیبانی مینمودند. این حقیقت خود مؤید آنست که رابطه یی میان رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و رهبری نظام جمهوری بخصوص شخص رئیس جمهور محمد داوود، وجود داشت. رادیو بی. بی. سی در برنامه «افغانستان در قرن بیستم» درین زمینه میگوید: « محمد اسماعیل محشور یکی از فعالان سابق ح. د. خ. ا که با محمد داوود تماس داشت، بر این نظر است که رئیس جمهور داوود در میان رهبران حزب بیشتر به میراکبر خیبر، رهبر نظامی جناح پرچم علاقه داشت تا ببرک کارمل رهبر این جناح» و برای تصدیق این ادعا، آواز محمد اسماعیل محشور، ژورنالست شناخته شده کشور را پخش نموده که میگوید: «من بر قراریکه روحیه داوود خان را دیدم و چند بار شنیدم، داوود خان کم تمایل داشت که با ببرک کارمل تماس بگیرد، او می انگاشت که خیبر یک آدم ملی است و با مطالعه و تصرف در مورد پشتونستان است و شما میفهمید که عشق داوودخان پشتونستان بود. او تماسهای خویش را زیادتر با خیبر تنظیم میکرد تا با کارمل. یکی دوبار که تحمیلاٌ کارمل هم او را دیده بود، داوود خان حرفش همین بود، شما کوشش کنید که رنگ سرخ مبارزه و حزب تانرا به یک رنگ معتدلتر تبدیل کنید. ملت و ملت گرایی اولی تر از کمونیزم و انترناسیونالیزم است.» (۱)
این خود مؤید آنست که موضعگیری ها و نتیجه گیریهائی که میراکبر خیبر در داخل حزب و در تقابل با گرایش های ببرک کارمل ارائه مینمود با موضعگیری و طرز تفکر سیاسی فوق الذکر محمد داوود نزدیک تر است. همین بنیاد واحد فکری، میر اکبر خیبر را در مقایسه با سایر رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان، به محمد داوود نزدیکتر میساخت.
محمد داوود مبتنی بر طرز تفکر فوق، طی سالهای اخیر ریاست جمهوری خود خواست به وابستگی عمدتاٌ یکجانبه اقتصادی و نظامی افغانستان با اتحاد شوروی ـ که طی سالهای متمادی شکل گرفته بود ـ با عجله خاتمه داده و با تحرک بیشتر سیاسی اختلافات میان افغانستان، پاکستان و ایران را حل و مناسبات اقتصادی گسترده را با کشورهای مذکور، سایر کشورهای اسلامی و با دول غربی تامین، قرضه ها و سایر کمک های مالی، تخنیکی و فنی این کشور ها را جلب نماید . گسترش این مناسبات به مرور زمان و به تدریج فضای دوستانه موجود میان کابل و مسکو را متاثر و عدم اعتماد متقابل را باعث گردید. درین مورد رادیو بی. بی.سی در سلسله برنامه های «افغانستان در قرن بیستم» به این نتیجه رسیده است که: «رئیس جمهور داوود با سفر به کشورهای ثروتمند عربی مانند لیبی، کویت، عربستان سعودی و مصر همچنین یوگوسلاوی، هند و پاکستان در جستجوی متحدین جدید سیاسی و منابع دیگر کمک بود. این تلاشها سرانجام به گفته فرید احمد مزدک ... مسکو را واداشت تا با استفاده از تمام امکانات در راه سقوط محمد داوود گام بردارد.» و به تعقیب این نتیجه گیری، آواز فرید احمد مزدک سابق عضو دفتر سیاسی ح. د. خ. ا و بعد حزب وطن را پخش مینماید که میگوید: «تلاشهای محمد داوود از نظر مسکو تلاشهای بود برای درهم شکستن همان موازنه سنتی ای که در افغانستان در رقابت میان امریکا و اروپای غربی و اتحاد شوروی بوجود آمده بود. و این شکستن به اصطلاح «موازنه» را ـ به زعم شوروی ها ـ مسکو نمیخواست که صورت بگیرد و وقتی [شوروی] از ناحیه داود احساس خطر کرد با بکارانداختن همه امکاناتی که در دست داشت، جلو این گرایش و این حرکت را گرفت. در حقیقت تغیراتیکه در سیاست ح. د. خ. ا در قبال محمد داوود در سالهای ۱۹۷۶ ـ ۱۹۷۵ نمایان شد، انعکاس همان دگرگونی های بود که در سیاست های کرملین در قبال داوود بوجود آمده بود.» (۲)
سفر محمد داوود در ماه اپریل ۱۹۷۷ به مسکو و برخورد لفظی معروف وی با لیونید برژنف رهبر آن وقت اتحاد شوروی، اختلاف میان محمد داوود و رهبری شوروی را به اوج آن رسانید، که نمیتوانست در داخل حزب دموکراتیک خلق افغانستان انعکاس نداشته باشد. رادیو بی.بی.سی در برنامه فوق الذکر خویش به این نتیجه رسیده است که : « پس از سفر محمد داوود به اتحاد شوروی نشانه های تغییر سیاست شوروی در قبال افغانستان به چشم میخورد و به همان اندازه ای که روابط مسکو و کابل به سردی گرائید، به همان اندازه گروه های طرفدار شوروی نیز از محمد داوود فاصله میگرفتند. در این میان در جناح پرچم ح. د. خ. ا در برخورد با رژیم محمد داوود دو مشی مخالف وجود داشت، مشی همکاری و ائتلاف که میر اکبر خیبر خواستار آن بود و مشی ببرک کارمل مبتنی بر مبارزه علیه رژیم، اما سرانجام بطوریکه خلیل الله زمر یکی از چهره های سرشناس پیشین جناح پرچم و عضو کمیته مرکزی آن میگوید، این حزب در دومین کنفرانس خود راه مبارزه علیه رژیم داوود را در پیش گرفت.» رادیو بی. بی .سی به تعقیب این نتیجه گیری، آواز محترم خلیل الله زمر را پخش مینماید که میگوید: «درین کنفرانس از یکی از گرایش ها در داخل جناح پرچم به رهبری میراکبر خیبر که معتقد به تائید و پشتیبانی رژیم محمد داوود ... بود، انتقاد بعمل آمد و بدین ترتیب کنفرانس به دوگانگی و دو دستگی که در جناح پرچم یکی به رهبری ببرک کارمل و دیگری به رهبری میراکبرخیبر، در مورد چگونگی برخورد با رژیم داوود خان وجود داشت، نقطه پایان گذاشت.» (۳)
در عین حال با تأکید استاد میراکبر خیبر بر رجحان منافع ملی و علایق نزدیک فکری ـ سیاسی او درین زمینه با محمد داوود بود که از همان اوایل پیروزی کودتای 26 سرطان ۱۳۵۲ و تاسیس نظام جمهوری، تداوم مسوولیت رهبری سازمان نظامی جناح پرچمی ها بوسیله استاد میر اکبر خیبر مورد سوال قرار گرفت و تلاش آغاز گردید تا موصوف را از این سمت سبکدوش سازند. بنابرین بهانه جویی ها آغاز یافت و در نتیجه، این مسوولیت از میر اکبر خیبر، مؤقتاً به سلیمان لایق و سرانجام به نور احمد نور انتقال یافت (۴). استاد میر اکبر خیبر خود درین مورد چنین گفته بود: «کارمل در ظاهر میخواهد به این پروسه به اصطلاح تحرک تازه بدهد و در حقیقت امر با اختلافاتیکه از لحاظ شیوه کار و تکتیک سیاسی و در مجموع در عرصه نظامی بصورت خاص در بین ما بروز کرده، دیگر اعتمادی نمیکند و نظر دارد مرا در انزوای کامل قرار دهد» (۵). و اما منشه این اختلاف چی بود:
خلیل الله زمر در رابطه به انتقال مسوولیت سازمان نظامی از میر اکبر خیبر به نور احمد نور، طی ملاقانی بتاریخ ۱۶ اکتوبر ۲۰۰۵، که نگارنده نیز حضور داشتم، چنین گفتند: « موقع بحث روی انتقال مسولیت سازمان نظامی از میراکبر خیبر به نور احمد نور، خیبر رهبری آن وقتِ حزب منجمله کارمل را مخاطب ساخته گفت: عجله در مورد سازمان نظامی بخاطر چیست؟. نشود که شما تصمیم به اقدام نظامی داشته باشید. این را باید بدانید که حزب ما، حزب کودتا نیست. بروید برنامه حزب را خوب بخوانید. ما حزب انقلاب اجتماعی هستیم نه حزب کودتا.»
استاد میراکبر خیبر معتقد بود که اردو بخشی از جامعه است و سازمان نظامی حزبی وسیله یی است جهت تنویر منسوبان اردو در قبال وظایف ملی شان. او معتقد بود که با تنویر منسوبان اردو میتوان از استعمال اردو توسط نیروهای ارتجاعی علیه نهضت ترقیخواهانه کشور و در نهایت از سرکوب انقلاب اجتماعی بوسیله اردو، جلوگیری بعمل آورد.
به ملحوظ موضعگیری های سیاسی فوق الذکر استاد در قبال انکشاف اوضاع بود که او بعد از تامین وحدت دو جناح حزب ـ که تحت فشار حزب کمونیست شوروی بمنظور تدارک قوت واحد جهت سرنگونی محمد داوود صورت گرفت (۶) ـ با نادیده گرفتن حق مسلم او، از کسب عضویت بیروی سیاسی و دارالانشای انتصابی کمیته مرکزی حزب، محروم ساخته شد.
بعد از تامین وحدت دوجناح حزب، در ضمن آنکه رهبری حزب واحد نیز استاد خیبر را در حالت تجرید نگهداشتند، اختلافات میان ببرک کارمل و استاد خیبر توام با انکشاف اوضاع، تشدید میگردید. عبدالقدوس غوربندی مینویسد که در روزهای نزدیک به تروراستاد میر اکبر خیبر، استاد در حضور او به نور احمد نور چنین گفته بود: «کارملِ شما، مرا به مرگ تهدید کرده، برایش از طرف من بگوئید که من از مرگ نمی ترسم ... او عوض اینکه فضایل پسندیده یک رهبر دلسوز را در خصلت خود پرورش دهد، علاقه دارد در نقش رئیس یک باند درجه سه مافیا خود را امتحان کند» (۷). غلام دستگیر پنجشیری نیز در این زمینه مینویسد: «... در باره اختلاف نظر شدید ببرک کارمل و خیبر ... افواهات و سخنانی شنیده میشد ... به گفته بارق شفیعی و سلیمان لایق در همان روزها پیام تهدید آمیز ببرک کارمل بوسیله نوراحمد نور به خیبر ابراز گردیده بود ، تا از مشی انحلال طلبانه خود صرفنظر کند.» (۸)
استاد خیبر میگفت که من با ببرک کارمل «روی کدام مسئله شخصی هیچگونه اختلافی نداریم... اختلافات ما جنبه سیاسی دارد.» (۹) او این اختلافات رابطور مشخص چنین فرمولبندی مینمود: «جنبش ما را یک انحراف بنیادی تهدید میکند و درین زمینه متاسفانه از سرنوشت احزاب مشابه که پیوسته قربانی بیجا دادند و بالاخره مجبور شدند به کپسول خود بخزند، هیچ پند و عبرت نگرفتیم. مطلب اینست که مرز بین ارزشهای عقیده یی و ملی نادیده گرفته شده، هردو به زیان جنبش خلط میگردد. اعتبار ملی که پایه اساسی عرصه تبارز سیاسی یک حزب است، قربانی دنباله روی نمایشی میشود و تخریب میگردد. اختلاف اساسی من با کارمل در همین نکته است . من میگویم تکتیک و استراتیژی حزب ما براساس تقدم خواستهای ملی و اجتماعی وطن خود ما اتخاذ گردد و کارمل برعکس پافشاری دارد. خود را انتر ناسیونالیست پرشور و مرا ناسیونالیست تنگ نظر معرفی کند و بصورت شرم آور اینجا و آنجا راپور میدهد و تبلیغات مینماید» (۱۰). این گفته های استاد خیبر در اوضاع و احوالی که « اتحاد شوروی با استفاده از تمام امکانات در راه سقوط محمد داوود گام برمیداشت»، معانی در خور توجه خاص و عمیقی را تداعی مینماید.
اما راستی ببرک کارمل هیچگاه « پند و عبرت» را که استاد خیبر از آن یاد نموده، نتوانست بگیرد ؟ بعد از شهادت استاد، هفده سالٍ پر از فراز و نشیب و آزمون های دشوار و پیچیدهٌ زندگی ضرورت بود تا ببرک کارمل را چه دیر و چه ناوقت ـ برای خودش نه برای تاریخ ـ و با تحمیل قربانی های فراوان جانی و مالی بر مردم و کشورما و فروپاشی یک نسل از روشنفکران آگاه و وطنپرست کشور، به همان نتیجه گیری ها برساند که استاد میراکبر خیبر، سالها پیش به او و سایر رهبران ح. د. خ. ا گوشزد میکرد. مصطفی دانش کارشناس مسایل خاور میانه در مضمون تحت عنوان «خاطراتی ازآخرین دیدار با ببرک کارمل» چنین مینویسد: «آخرین دیدارم با ببرک کارمل به سال ۱۹۹۵ بر میگردد که آنرا بخوبی بخاطر دارم . در شهر کوچک حیرتان در شمال افغانستان به دیدار او رفته بودم . اکنون سه سال بود که مجاهدین در افغانستان حکومت میکردند و کشور را به ویرانه تبدیل کرده بودند ، کشور در تب و تاب بود، اما کارمل به فراموشی رفته بود.»
او از ببرک کارمل بعنوان « پیر مرد فرسوده و درهم شکسته » که «همه چیزش را از دست داده بود و با خفت و خواری به این شهر دور افتاده تبعید شده بود» یاد نموده مینویسد: «اتحاد جماهیر شوروی تا آنجا که توانست از او بهره برداری کرد، اما امروز که او مطرود شده، حتی از دادن ویزای سفر به او خودداری میکند» و اضافه مینماید که ببرک کارمل «از نظر سیاسی دیگر زنده نبود» و «هیچ نقش و اهمیت سیاسی نداشت». او در آخر چنین مینویسد: ببرک کارمل «موقع خدا حافظی، با لحن خسته و دردآلود، از تنها حاصل عمر خود چنین یاد کرد:
«بزرگترین درسی که در زندگی گرفتم این بود که هیچ کشوری نمی تواند به اتکای نیروی خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به ارده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هرملتی باید روی پای خود بایستد». به تعقیب این نقل قول از ببرک کامل، مصطفی دانش سوال مطرح میکند که: «آیا این درس برای کسی که از صحنه سیاسی رانده شده، مهر «مزدور و خاین» بر پیشانی اش خورده و حالا در آستانه مرگ قرار گرفته بود، میتوانست فایده داشته باشد؟» (۱۱)
استاد میراکبر خیبر در پای اعتقادات ملی و ترقیخواهانه سیاسی خویش ایستاد و در نتیجه چهل سال قبل درست در چنین روزی به شهادت رسید و ببرک کارمل نیز در حالتی زندگی را بدرود گفت که مصطفی دانش در سطور فوق از او ترسیم نموده است؛ ولی حافظه تاریخ کارنامه های هردو را جاودانه حفظ و به نسل های بعدی انتقال میدهد. بگـذار دیدگاه ها و مواضع استاد میراکبر خیبر و این «بزرگترین درسی» را که ببرک کارمل در واپسین ماه های زندگی گرفته، درسهایی باشند برای رهبران و سایر فعالین سیاسی امروز، فردا و فرداهای کشور ما .
یادداشت ها :
۱ ـ محمد ظاهر طنین، افغانستان در قرن بیستم ۱۹۰۰ ـ ۱۹۹۶ ، از مجموعه برنامه های بی.بی.سی ، ناشر محمد ابراهیم شریعتی ، چاپ تهران سال ۱۳۸۴، صفحات ۱۷۵ و ۱۷۶.
۲ ـ محمد ظاهر طنین، همانجا، صفحات ۲۰۱ و ۲۰۲ .
۳ ـ محمد ظاهر طنین، همانجا ، صفحات ۲۰۲ و ۲۰۳ .
۴ ـ مراجعه شود به اثر های یاد شده سلطان علی کشتمند صفحات ۱۳۱۸ و ۳۱۹ ، ظاهر طنین صفحه ۲۰۵ و عبدالقدوس غوربندی صفحه ۵۵ .
۵ ـ عبد القدوس غوربندی ، همانجا ، صفحات ۳۶ و ۳۷ .
۶ ـ در مورد تامین دوباره وحدت دو جناح ح.د.خ.ا ، جنرال لیاخفسکی در کتاب« توفان در افغانستان»، جلد اول صفحه ۴۲ که بوسیله عزیز آرینفر به دری ترجمه گردیده است، چنین مینویسد : «... حزب کمونیست شوروی از طرق حزب کمونیست هند و نشنل پارتی پاکستان میکوشید فرکسیونهای ح.د.خ.ا را بعنوان گام نخست برای سرنگونی داوود ، متحد گرداند . »
۷ ـ عبدالقدوس غوربندی، همانجا، صفحه ۵۴ .
۸ ـ غلام دستگیر پنجشیری، همانجا، بخش دوم، صفحه ۵۹ .
۹ ـ عبدلقدوس غوربندی، همانجا، صفحه ۵۴ .
۱۰ ـ عبدالقدوس غوربندی ، همانجا، صفحه ۵۹ .
۱۱ ـ مصطفی دانش، مضمون « خاطراتی از آخرین دیدار با ببرک کارمل، سایت فارسی بی.بی.سی، بخش « نگاه ژرف»، صفحه ویژه «ربع قرن پس از اشغال افغانستان»، بتاریخ سوم اپریل ۲۰۰۶ از این مؤخذ برگرفته شده است .