I

I

مهدی ثاقب

I

نجیب میهن

I

می‌خواهم ساده و بی‌پیرایه برایت بنویسم. ساده برای تو و برای کسی که امروزه موافقان و مخالفان فراوانی دارد. امروز از جادۀ میوند که می‌گذاشتم تصویر تو را در دکان محقّر کافه‌یی قدیمی دیدم. چهره‌یی محکم با لبخندی امیدوار بر سینۀ دیوار، ساز یک دورۀ پر التهاب سیاسی را در خاطره‌ها زنده می‌ساخت. آن‌طرف‌تر مردی که چشم در چشمانت نجواکنان می‌گفت: «هی کجایی داکتر نجیب؟»

از کجای این نوشته شروع کنم؟ نمی‌دانم … شاید چکیدن مرمی آتشین بر مغزت و یا خراش‌های جانکاه بر صورتت در زمان مرگ و یا هم سوزاندن لبانت با سگرت‌های داغ از جنس نفرت….

می‌دانم که طالبان مجری یک مرگِ سازمان‌دهی‌شده بودند، اما تاوان مردی که پرچم پاکستان را لگدمالِ اندیشه‌های میهنی خود می‌کرد شاید سزایش را در مسلخ‌گاه چوک آریانا به بدترین شکل ممکن داد و برای همیشه خاطره‌یی از جنسِ یک مرد به یادماندنی را در اذهان بر جای گذاشت.

نمی‌دانم چرا تو را بی‌رحمانه کشتند. آن هم در مصون‌ترین مکانی که نامش را سازمان ملل متحد ماندند، اما به درستی می‌دانم وطن را نفروختی و از «گنجینۀ باختر» و دیگر گنجینه‌ها به قیمت خونت در برابر سایه‌ها و اشباح نفرت‌انگیز پاکستانی پاسداری کردی.

«نجیب» چه ساده، چه شیوا، چه خلاصه و موجز و بی‌مدعا…. شاید شنیدن عنوان «داکتر نجیب‌الله احمدزی» برای بسیاری ناآشنا باشد، کسی که حتا عناوین و القاب را از سرلوحۀ شخصیت فکری خود به راحتی برداشت و بر هرچه تعلقات و وابستگی‌های متعدد پشت پا زد.

مرد! مرد روزهای سختِ یک تاریخ بی‌قرار؛ امروز نیستی که ببینی رهبرانی که برای آنان آشتی و مصالحه را در طبق‌های زرین با عالمی از امتیازات پیش‌کش می‌کردی و همان‌ها رد کردند، امروز از نام جهاد و آدرس‌های دینی، کاخ‌های مجلل ساختند و محافظان بسیار بر گرداگرد منافع فردی و خانوادگی خود ایجاد کرده‌اند.

امروز قرائت‌های مذهب‌مدارانه جایش را به مصالحه‌های ننگین با ده‌ها سازمان‌های مختلف مشکوک داده است و آغازاده‌گانی از جنسِ پوشالِ رهبرانِ قاعده‌یی که آرام و خونسرد پس از دیگری بر کرسی‌های طلایی بخت و تخت مغرورانه تکیه زده‌اند.

هی مرد! نیستی تا ببینی که «ملا» شعار دموکراسی می‌دهد، فرزندِ نازدانۀ مقتدرِ شهر بر کرسی ریاست و کیاست، نانِ رابطه را می‌خورد و روشنفکرِ این دوره در زیر گرمای داغ کابل در پل باغ عمومی شهر دست‌فروشی می‌کند. نیستی که ببینی مذهب تجارت می‌شود، مسجد جایگاه سنگرهای داغ سلیقه‌ها می‌گردد و وطن‌فروشی به‌عنوان مصالحه‌های ارزشمند دیپلوماسی نوین تقدیر می‌گردد.

امروز اگر می‌بودی شاید می‌دیدی حکمت‌یار با چه ساز و نقاره‌های رنگارنگ پای بر درون ارگ می‌گذارد و در ساختارهای میراثی قدرت وارد می‌شود. شاید می‌دیدی که چگونه در تپه‌های شهر به جای درخت و گل و بوستان، سیاست می‌کارند و آماج پیکرهای مقدس رهبرانی می‌گردد که پس از تو به چه صورت دلخراشی در یک تراژیدی غم‌انگیز در مرحلۀ ختم ماموریت قرار می‌گیرند.

داکتر نجیب! مرد روزهای سختِ یک ملت! گفتنی‌های بسیاری است که شاید تاریخ آن را به تدریج بازگو کند، اما هنوز هستند کسانی که در لابه‌لای ودکای اصل فرانسوی و ویسکی‌ها و پیک‌های لاجرعۀ آلمانی در ساحل زیبای طبیعت و در کنار زمزمه‌های لیدی گاگا و چشم‌انداز پیکر صیقل‌زدۀ جنفیز لوپز تو را کافر بخوانند و با حُکم خدایی خود دستور بی‌دینی یک ملت را صادر کند.

مدنیت

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد