مکثی بر یک تذکرجنجال برانگیز تاریخ غبار
غبار، درعین حالی که یک تاریخ نگاربود،یک سیاست باز نیز بود واز آنجای که آدمهای سیاسی خواهان رسیدن بقدرت اند، تلاش می کنند تاموانع را از سرراه خود بردارند وزمینه را برای رسیدن به قدرت خود فراهم کنند. بنابراین غبار به عنوان یک عنصر مشروطه خواه فعالیت های سیاسی خود را از راه مبارزات سیاسی ومطبوعاتی با حکومت برسراقتدار ابراز مینمود ودرنتیجه چندبارمحکوم به بزندان وتبعید گردید. چون در روزگارغبار، خاندان نادرشاه وظاهرشاه (پشتون تبار) برسرقدرت بودند، بنابرین او ازاین خاندان نفرت داشت وسعی میکرد انتقام زندان و تبعید خود را ازاین خاندان توسط قلم خود بگیرد چنانکه جلد دوم افغانستان درمسیرتاریخ، اوگواه خوبی برای این انتقام گیری اواست.
تاجای که به دفاع از حق وعدالت ارتباط میگیرد، میتوان به غبار حق داد تا ظلم و استبداد را محکوم کند وصدای مظلومان را بگوش نسل های بعد ازخود برساند، اما در تاریخ خود نکاتی حساسیت برانگیزی را که از آن بوی جنجالهای قومی بالا میشود، نیز ثبت کرده است که امروز ازسوی یک گروه قومی برضد قوم دیگر استفاده میشود واین گونه کارهایش انسان را بر بیطرفی او نسبت به اقوام کشور دچار شک وتردید میکند.
مرحوم پوهاند حبيبی درکتاب "جنش مشروطیت درافغانستان" در بارۀ غبار، نوشته است:«غبار مرد خوش قيافت، بلند بالاو ظريف گويا و جويای گربُزی بود که با نفوذ کلام واستدلال قوی ميتوانست جوانان را بدور خود فراهم آورد. و چون قلم روان و نيرومندی داشت، ميتوانست در تاريخ وادبيات وسياست واجتماعيات مباحث دلچسپی بنويسد که از آن جمله نمونه کار وافکار و تحليل ونظرش بواقع در کتاب مسيرتاريخ آشکار است که آن کتاب را با وجود برخی لغزش های تاريخی و بعضاً ارادی، با قوت بيان و ظرافت ادبی، دلچسپ و در خور خوانش و مطالعه ساخته است. وی در تاريخ نويسی سبکی خاص داشت که وقايع تاريخی را همواره به نفع تصور خاص عندی و قالب فکری خود استعمال ميکرد و بنا براين درتاريخ نگاری حود ناظر بی طرفی به نظر نمی آيد...» (جنبش مشروطيت،چاپ اول، ص ۱۳۸)
به یک نمونه ازتذکرات جنجال برانگیزغباردرتاریخش اشاره میکنم:
یک هفته قبل من مقاله یی بنام «وجه تسمیه خراسان» با توجه به رساله «خراسان» غبار،نوشتم ودر فیسبوک گذاشتم .مقاله مورد استقبال بسیاری ازدوستان خواننده قرارگرفت. درهمان روز جوانی بنام فاضل کیانی مقاله تحقیقی در مورد خاستگاه زبان فارسی در جغرافیای تاریخی خرآسان انتشارداد و درآن با صراحت نوشت که از آغاز اسلام تا زمان شاه شجاع درانی برای مدت ۱۴۰۰ سال کشورما "خورآسان" نامیده میشد انگلیس ها درسال ۱۸۳۸ نام افغانستان را بجای خورآسان برکشورما گذاشتند. من درکامنتی به آقای کیانی نوشتم که :هیچ سندی وجود نداردکه نام افغانستان را انگلیسها برکشورما گذاشته باشند!
وآقای فاضل کیانی جواب دادند که:"حضرت استاد، لطفا نوشته غبار را بار دیگربا دقت بخوانید که ایشان چنین نوشته است: "در همین قرن نوزدهم بود که در نامه جوابیه، لارد اکلند وایسرای هندوستان، مورخ ۱۶- اگست ۱۸۳۸، به عنوان شاه شجاع الملک پادشاه فراری و غیر قانونی افغانستان برای بار اول نام "افغانستان" در عوض اسم "خراسان" ذکر گردید" (غبار ، ص ۳۰۹ )
وقتی این تذکر غبار را دیدم که غبارخود قید کرده که «برای باراول نام «افغانستان» درعوض نام «خراسان» ذکرگردید»، از تعجب نزدیک بود، فریاد بزنم.زیرا با وجود داشتن کتاب غبار ،من متوجه این تذکرش نشده بودم.
شخص دیگربنام محمدداود غفوری در پای مقالۀ (روحت شاد احمدشاه بابا که ....) درکامنتی نوشته است:« جناب سیستانی صاحب ! یک پرسش ، آیا احمدشاه ابدالی پادشاه خراسان یا افغانستان بود ؟ در حالیکه غلام محمد غبار به تاریخ خویش نبشته که نام افغانستان در یک عهد نامه سه جانبه در سال ۱۸۳۸ به جای خراسان گذاشته شده و این نام در ۱۶ اگست همین سال در یک نامه رسمی از طرف لارد اکلند فرمانفرمای انگریز در هند بریتانیاوی ، به شاه شجاع ( مزدور انگریز ) بکار برده شده است .» کسانی دیگری هم از خراسان طلبان به استناد این تذکر غبار میگویند که نام افغانستان را انگلیسها در ۱۸۳۸ میلادی بجای نام خراسان گذاشته اند!
من چی جوابی به آقایان کیانی وغفوری وامثال شان باید بدهم؟
مشکل امروزی جوانان (طرفداران نام افغانستان ومدعیان نام خراسان ) رامتاسفانه تاریخ نگاران سیاست باز دیروزی ما ایجاد کرده اند.البته من درجواب آقای کیانی نوشتم که: آیا به نظر شما درسال ۱۸۳۸ شاه شجاع پادشاه افغانستان بود؟ معلومدار که نبود.شاه شجاع از سال ۱۸۰۹ تا ۱۸۳۸ در قلمرو رنجیت سینگ درلاهوروپنجاب آواره بود. مکتوب لارد اکلیند ویسرای انگلیس عنوانی شاه شجاع مبتنی بر سیایت پیشروی انگلیس برای ایجاد اتحاد مثلث بین انگلیس ورنجیت سنگ وشاه فراری شجاع الملک بوده تا بهانه ای برای تجاوز خود برافغانستان فراهم کند.
غباردرهمان صفحه ای که از مکتوب لارد اکلیند عنوانی شاه شجاع نام می برد ، از سیفی هروی بحیث اولین نویسنده قرن سیزدهم میلادی نیز یاد کرده که درتاریخنامه هرات از افغانستان باربار بحث یک ولایت جداگانه درجنوب هرات یاد شده است. برایم سوال برانگیز است که غبار با وجود مطالعه یک چنین اثرمعتبر تاریخی(تاریخنامه هرات) چگونه تذکر داده که: « برای بار اول نام "افغانستان" [در۱۸۳۸] در عوض اسم "خراسان" ذکر گردیده.»
غبار بخوبی میدانست که در سال ۱۸۳۸ افغانستان عملاً به سه بخش عمده(کابل،قندهار ،هرات) تفسیم شده بود وهیچ بخش آن از دیگری اطاعت نمیکرد و هیچ بخشی بنام خراسان یاد نمیشد .غبار بهتراز من این را میدانست که افغانستان بعد از قتل وزیرفتح خان توسط شاه محمودسدوزایی درسال ۱۸۱۸ تجزیه شده بود، واین تجزیه تا ۱۸۶۳ برای مدت مدت ۴۵ سال بدرازا کشید. علت تجزیه آن بود که برادران وزیرفتح خان برای انتقام کشی از شاه محمودسدوزائی دست به قیام زدند. سردار دوست محمدخان (بعداً میرکبیر) شاه محمود وپسرش کامران را درکابل شکست داد ومجبور به فرار بسوی هرات ساخت. برادران وزیرفتح خان که تعداد شان به بیست تن میرسید و مردان زبده وصاحب نیروی قومی وتجارب نظامی بودند، بزودی برکابل وقندهار وپشاور دست یافتند وقدرت از دست قبیله سدوزائی به قبیله محمدزایی انتقال یافت.
بدین ترتیب کابل در دست امیر دوست محمد وسردار عظیم خان، قندهار در دست سردارقندهاری وپشاور در دست سرداران پشاوری وهرات در دست شاهزاده کامران قرارگرفت. امیردوست محمد خان در دورۀ دوم سلطنت خود توانست قندهار را در۱۸۵۶ ومتعاقباً صفحات شمال کشور را بمرکز وصل نماید و درسال ۱۸۶۳ هرات را دوباره با کابل ملحق نماید و وحدت قلمرو افغانستان را تامین کند.
درطول دوره تجزیه (از۱۸۱۸ - ۱۸۶۳)که ۴۵سال را در برگرفت، هیچ سند تاریخی وجود ندارد که افغانستان بنام خراسان یاد شده باشد.و هیچ کدام یک از زعمای این سه بخش از افغانستان از هیچ مرجعی بنام امیرخراسان شناخته نشده اند .
درسال ۱۸۳۷ که هرات مورد حمله محمدشاه قاجاری قرارگرفت، وزیر خارجۀ بریتانیا(لارد پالمرستون) به سفیر خودآقای الیس، درتهران، هدایت داد که دولت فارس را از هرگونه آمادگی جنگی در برابر افغانها هشدار دهد. اما الیس به جواب پالمرستون نوشت: « شاه طرح های دوامداری به خاطر فتوحات به جهت افغانستان در سر دارد. وی حق حاکمیت برهرات وکندهار را مکمل ساحه ای می داند که صفویها برآن حکمرانی میکردند. آقای الیس علاوه میکند: حاجى ميرزا آغاسى وزير اعظم محمدشاه قاجار و ميرزا مسعود وزير امورخارجه ايران هردو ادعا دارند که: « بخش بزرگى از خاک افغانستان از آن شاه ايران است و شاه مختاراست به هرروشى که صلاح بدانند با رعاياى خود رفتارکند. از ايشان پرسيدم که مرز کشورايران تا کجا ختم مى شود؟ پاسخ دادند که تا غزنى. من اطمينان دارم که با توجه به آرامش داخلى هندوستان هرگز دولت بريتانيا نمى تواند اجازه بدهد که افغانستان جزو خاک ايران باشد، زيرا بسط قلمرو ايران بى درنگ نفوذ روسيه را به آستانه امپراتورى ما خواهد کشانيد.»( داکتر ابوالقاسم طاهرى ، تاريخ سياسى و بازرگانى ايران و انگليس ، جلد ٢، ص ١٩٠ -١٩٢)
با توجه به نکات فوق دیده میشودکه درمکاتبات رسمی میان دولت انگلیس ودولت فارس درسال ۱۸۳۷،ازکشورما بنام افغانستان اسم برده شده،نه بنام خراسان، ولی غبار باو جودی که از سوابق نام افغانستان وذکر مکرر آن در تاریخنامه هرات درهفتصد سال قبل آگاه است ، میگوید « برای بار اول نام "افغانستان" [در۱۸۳۸] در عوض اسم "خراسان" [؟؟؟]ذکر گردیده.»
غبار شاید فراموش کرده باشد که در مبحث سلطنت زمانشاه درتاریخ خود متذکرشده که کپتان ملکم [سفیرانگلیس بدربارفتحعلیشاه قاجار]در ماه دسمبر۱۷۹۹ از کشته شدن روسای قبایل قندهار بدست زمانشاه اظهار مسرت کرده وگفته که در افغانستان شورس های داخلی مشتعل شده و بزمانشاه فرصت حمله به هند را نمی دهد. سپس غبار از سه نامه ی ملکم به انگلیسها نقل قول میکند که در هرسه نامه پادشاه افغانستان زمانشاه را قدرتمندتر از شاه ایران میداند. واز سوقیات ایران برخراسان اظهارشادمانی میکند و میگوید که " برای مفاد انگلیس بایستی ولایت خراسان مستقل باشد و اگر ناگزیر است که تحت اثر یکی از این دو کشور(افغانستان وایران) باشد، در آنصورت بهتراست تحت اثر ایران قرار گیرد؛ زیرا قوت شاه ایران بمراتب کمتر از قوت پادشاه افغانستان است."(غبار،ص ۳۷۸)
بنابرتذکر مطالب فوق، غبار میتوانست بگوید که چهل سال قبل از روی کار آوردن شاه شجاع وتجاوز برافغانستان، کپتان ملکم سفیرانگلیس درنامه های خصوصی خود به اولیای انگلیس از زمانشاه بحیث پادشاه افغانستان نام برده بود، و در قراردادی که در۱۰ جنوری ۱۸۰۱ با شاه ایران بر ضد زمان شاه و ناپلیون به امضا رسانده بود، درآن دو بارنام پادشاه افغانستان ذکر شده است، ولی غبار از آن یاد نمیکند ، مگر ازمکتوب لارد اوکلیند، عنوانی شاه ۳۰ ساله فراری درقلمروپنجاب یاد کرده وبا تاکید میگوید که: " برای بار اول نام "افغانستان" در۱۸۳۸ در عوض اسم "خراسان" ذکر گردید". درای تذکر پیام غبار به نسلهای بعد از خودش جزجنجال تعویض نام افغانستان به خراسان، چیزدیگری نبوده است. درحالی جارج فوستر انگلیس در زمان تیمورشاه نام افغانستان را درعنوان سفرنامه خودچنین ذکرکرده:
George Forster:Travel over land from Bangal to England via Afghanistan.1783
عنوان این سفرنامه نشان میدهد که کشور ما در عهد تیمورشاه درانی افغانستان نامیده میشده و تیمورشاه طبعاً قلمرو سلطنت خود را به همان نامی یاد میکرده که در زمان پدرش احمدشاه بابا یاد میشده است. [این نکته تلویحاً پاسخی به آقای محمد داودغفوری نیزخواهد بود].
سوابق تلاش غباربرای تعویض نام افغانستان:
من از بزرگان فرهنگی کابل بخصوص از مرحوم داکترجاوید شنیده بودم که، هنگامی که دولت ایران « درسال ۱۹۳۴ميلادی وزارت امورخارجۀ ايران به نمايندگی های سياسی خود درکشورهای خارجه دستور داد که از اول فروردين سال۱۳۱۴شمسی برابر با۲۲مارس ۱۹۳۵ميلادی بجای کلمه «پارس» و «پرشيا» کلمه ايران بکاربرده شود.» مرحوم غبار با یکی دونفر دیگر از انجمن ادبی کابل به وزارت خارجه افغانستان مراجعه کردند و به وزیرامورخارجه سردار نعیم خان پیشنهادکردند که از قبول نام «ایران» بجای «فارس» خود داری کند، زیرا که نام ایران، همان نام تاریخی آریانا است که درعهد غزنویان بصورت ایران در آمده وبارها سلاطین غزنی را بنام شاه وشاهنشان ایران وخسرو ایران ستوده اند! البته ردودکی خیلی پیشتراز شعرای دربارغزنه،کلمه ایران را درشعر«مادرمی» در وصف ابوجعفراحمد پادشاه سیستان بکار برده بود:(شادی بوجعفراحمدبن محمد / آن مۀ آزادگان ومفخر ایران) وابوشکور بلخی شاعر قرن چهارم هجری، شاه سامانی را که در بخارا حکمرانی داشت"شاه ایران" خوانده بود:(خداوند ما نوح فرخ نژاد / که برشهرایران بگسترد داد) (اوستا،ص۳۲)
اما وزیرخارجه افغانستان، پیشنهادغبار وهمراهان او را یک پیشنهاد غیرموجه تلقی وآنرا برای دولت افغانستان درد سرآفرین وبیهوده تشخیص داد .برسمیت نشناختن نام ایران بجای نام فارس از طرف دولت افغانستان جز اینکه یک دشمن جدید برای افغاتستان خلق میکرد چه دردی دیگری را دوا کرده میتوانست؟ کدام یک از ولایت افغانستان در آن زمان بنام ایران نامیده میشد که افغانستان را مجبور به اعتراض و عدم قبول نام ایران میکرد؟ اگر افعانستان نام جدید ایران را برسمیت نمی شناخت جز تیره گی روابط نیک همسایگی با ایران چه دست آوردی میداشت ؟هیچ!
کسانی که (مثل داکتر ستانیزی) از این نظر غبار طرفداری میکنند، بدون تردید برای تعویض نام موجود افغانستان تلاش میورزند.و این تلاش با تلاش لطیف پدرام کدام فرقی ندارد. منتها لطیف پدرام بجای افغانستان نام خراسان را میخواهد وغبار کلمه ایران را بجای نام افغانستان پیشنهاد کرده بود.درحالی که جزکلام شاعران در مدح سلطان محمود غزنوی و مسعود وذکرنام بعضی شهر های افغانستان موجوده در شاهنامه [که هردو منبع تاریخی قوی شمرده نمیشوند]؛ هیچ سند معتبری چون :تاریخ بیهقی وتاریخ گردیزی وتاریخ عتبی وآثار البیرونی ونیز کدام کتیبه یا مسکوکاتی بنام ایران درهیچ شهری از شهرهای افغانستان درعهد غزنویان و بعد از آن ، برای اثبات چنین ادعایی در دست نیست . کلام شاعران مدیحه سرای که اشعارشان آمیخته بامبالغه وافسانه است درچنین موارد سندی معتبر پنداشته نمیشود.
شاهنامه جغرافیای نامرتبی دارد،گاهی نواحی میان بغداد تا سغد را ایران مینامد.وگاهی هریک از نواحی این جغرافیا را کشوری مستقل و جدا میشمارد. ازنظر فردوسی کابلستان و زابلستان ونیمروز و ایران همواره کشورهایی متفاوتی اند.گاهی کابل وزابل هر یک کشورهای مستقل اند وزمانی این هردو جزو سیستان اند وگاهی کشمیر جزء نیمروز است،درحالی که نیمروزکجاست وکابل وکشمیرکجاست؟
گذشته از آن مردم افغانستان نیز هرگز به حکومت اجازه نمیدهند که نام افغانستان را با نام دیگری تعویض کند. آنهایی که با زور(B52) برقدرت دولتی دست یافتند وبا استفاده از فضای دیموکراسی و آزادی بیان هم بغارت ثروتهای روی زمین و زیر زمین پرداختند، وبرای خوش خدمتی اجانب بر هویت ملی و فرهنگ وارزشهای افغانی بی باکانه تاختند ومیتازند و تعویض نام کشور را در میدیای جمعی مطرح وحتی دولت را به تجزیه تهدید میکنند باید درک کنند که افغانها برای حفظ نام ونشان جغرافیای افغانستان ابرقدرتها را بزانو در آورده ومجبور به خروج از کشورخود نمودند ؛ پس توان دارند تا مزدوران وطن ستیز وافغان ستیز را نیز بر سر جای شان بنشانند.
به نظرم پیشنهاد غبار برای عدم پذیرفتن نام ایران در حالی که کشورما درجهان بنام «افغانستان» شناخته شده بود، یک ادعای بی پایه ومداخله گرانه پنداشته میشود، وسیاست مداران دولت افغانستان پشت ورق پیشنهاد غبار را خوانده بودند و با رد آن پیشنهاد هم روابط حسن همجواری خود را با دولت ایران خراب نکردندوهم مردم افغانستان را دچار ناراحتی نساختند .
در فرجام میتوان گفت که: پوهاند حبیبی درحق غبار درست گفته است که «غبار وقايع تاريخی را همواره به نفع تصور خاص عندی و قالب فکری خود استعمال ميکرد و بنا براين درتاريخ نگاری حود ناظر بی طرفی به نظر نمی آيد» اگر مکتوب اوکلیند را با اهداف استعماری وحالت سیاسی واداری افغانستان را بریک پایه های یک مثلث قدرت (کابل، قندهر،هرات) تشریح میکرد ومیگفت دراین زمان هیچ یک ازاین سه پایه قدرت بنام خراسان یاد نمیشدند، وتاکید نمیکردکه "برای اولین بارنام افغانستان درعهد شاه شجاع از سوی ویسرای هند بجای خراسان ذکرشد" شاید امروز چنین بحث های نفرت انگیز قومی وتجزیه طلبی مطرح نمیشد.
پایان ۱۱/ ۱۰/ ۲۰۲۰