صفات عیاری

تا پنجاه سال قبل درمیان قشرباسواد وبیسواد جامعه ما مقولاتی چون: پاکی و پاکدلی، صداقت، نمک‌ شناسی، رازداری، محبت، فداکاری، دستگيری از مستمندان، شکيبائی و صبر، حاضرجوابی،استواری در رفاقت و دوستی ، پابندی به عهد و پیمان وسوگند ، دلیری و شبگردی، چستی و چالاکی و نظاير اينها، از جمله عالی ترین صفات اخلاقی واجتماعی یک انسان به شمار میرفت وجامعه به این ارزش های معنوی واخلاقی ارج وحرمت زیاد میگذاشت. تجمع این خصوصیات نیک در وجودیک انسان، ارزشی پدید می آورد که بجای اظهارهمۀ این صفات برای یک انسان، با یک کلمۀ ادا میشد. این کلمه جامع عبارت از لفظ «عَیّار»( جوانمرد) بود که تمام صفات مثبت فوق الذکر را در خود جمع داشت.

بنابر قابوسنامه چند چيز ازاصول مهم عیاری و جوانمردی شمرده میشد:

« ... و بدان ای پسر که جوانمرد‌ترين مردان از همه آن بود که با چندگونه هنر بود:

يکی آنکه دلير ومردانه بود و شکيبا به هرکاری،

وصادق الوعد باشد،

وپاک عورت و پاکدل،

و زيان کس بسود خود نخواهد، اما زيان خود از بهر سود دوستان روا دارد،

و زبون‌گيرنباشد و به اسيران دست درازی نکند،

وبيچارگان را ياری کند و بد را از مظلومان دفع کند،

و همچنان که راست گويد، راست شنود و انصاف از خود بدهد ،و بر آن سفره که نان خورده باشد، بد نکند.»( قابوسنامه، چاپ جلال‌الدين تهرانی ،ص ۲۰۱،)

نمونه ئی از کاريک عَيّار از دودمان صفاری سیستان :

پس از سقوط دولت صفاریان بدست سامانيان در۲۹۸ هجری، نصربن احمد سامانی در سال ۳۱۱ هجری امير بوجعفر يکی از صفاريان مدبر و خردمند را به حکومت سيستان نامزد کرد. امير بوجعفرهمان است که رودکی قصيده معروف «مادرمی» را درمدح وی سرودو آنرادر دربار اميرنصرقرائت نمود و حضار دربار «همه بيک زبان گفتندکه: اندراو هرچه مديح گوئی مقصرباشی که مردی تمامست.» و «اميرنصرگفت: همه نعمتی ما را هست اما بايستی که اميربا جعفر را بديدمی، اکنون که نيست باری ياد او گيريم و همه مهتران خراسان حاضر بودند، ياد وی گرفت وبخورد و همه بزرگان خراسان نوش کردند. آنگاه که سيکی بدو رسيدجام سيکی سر بمهرکرد و ده پاره ياقوت سرخ وده تخت جامه بيش بها و ده غلام و ده کنيزک ترک همه با حلی و حلل و اسپان و کمرها، نزديک وی فرستاد به سيستان و آنروز برزبان امير خراسان برفت که اگرنه آنست که امير باجعفرمردی قانع است يا نه، باآن دل وتدبير ورائی و خرد [ی]که وی دارد، همه جهان گرفتستی.»[ تاریخ سیستان، ص 316]

تاریخ سیستان، داستان يکی از عياران صفاری را بازگو ميکند که معاصروازخویشاوندان همين امیربوجعفرصفاری بوده است. اين داستان نمونه تيپيک يک عيار ويک آزادمرد بلند همت است که بسيار دلچسپ ،گيرا وآموزنده است. بنابر روايت تاريخ سيستان: پس از انتصاب اميربوجعفربه حکومت سيستان و ظاهراً بعد از آنکه هدايای امير خراسان به سيستان میرسد، اونيزهدايای ازسيستان بخدمت اميرخراسان به بخارا ميفرستدو دونفرازسرداران لشکرخود بنام های «طاهر بوعلی» و« محمد حمدون» را برای تقديم هدايا نيز همراه ميکند.

« روزی امير بخارا در ريگستان دوازده هزارسوار جرارجمع کرد تا گوی زنند. طاهر بوعلی و محمد حمدون لشکری نيزحاضر بودند. اميرخراسان حاجبی را فرمان داد که به ميرکان سکزی بگوی تا آنهاهم گوی زنند. حاجب دستور شاه را به آنها گفت. طاهر بوعلی و محمدحمدون خدمت کردند و گوی زدند، چندانکه از دوازده هزار سوارخراسانی گوی بردند.

سپاهسالارخراسان که مرد عرب بود به پارسی گفت: آباد باد شهری که چنين مردمی دارد.محمدحمدون گفت : کمينه سواران آن شهرمائيم ومارا يارای آن نباشد که پيش سواران ملک نيمروز بميدان برويم. ازجواب آن اميرخراسان خشنود گشت. و هردوی را خلعت و مال بی اندازه داد وفتيک خادم را به طاهر بوعلی بخشيد. کار اميرطاهربوعلی که مردی عالم وسخی وعادل ونيکوخصال بود از آنجا بالاگرفت(مادربوعلی طاهرعايشه بنت محمدبن ابی الحسين بن علی بن ليث بود).

و امير خراسان او را به جنگ اميرماکان به گرگان فرستاد. اميرک طوسی وعبدالله فرغانی را بزير دست او داد. طاهربوعلی باسپاه خويش روان شد و جنگی سخت کردتا ماکان شکست يافت و گرگان غارت گردید....

اميرطاهر بمیدان ماکان شد وخیمه بزدوکسی رانگذاشت که اندر سرای اوغارت کند وکمترین مالها هزار مرکب تازی وهزار استر بردعی برآخوراوبود، وخادمی را بخواند واجراهای غلامان(اموال موردضرورت) و سرای زنان او همی داد بزیادت از آنکه ماکان داده بود. اميرماکان به طبرستان رفت و از آنجا به ترکستان شد وسواران زيادی گردآورد و ناگهان بردشمن شبيخون زد. اميرک طوسی و عبدالله فرغانی و فتيک خادم و ابولحسن گاشنی که حاجب الحجاب بود، با سپاه خويش فرار کردند، اما طاهربوعلی با تنی چند از مردان سيستان خويش مقاومت کرد تا به اسارت رفتند. اميرماکان اسراء را درقفس آهنين کرده به زندان انداخت، اماسخت متأسف بود که کاش من طاهررا بديدی تا خدمتی کردمی بدان نيکوئی که اوکرد.

دوسال بعد روزی خادم ماکان، بزندان اندر شد و اميرطاهر را بديد و بشناخت و شتابان به نزد اميرماکان آمد وگفت: طاهر اندربند تست. اميرماکان به نفس خويش به زندان شد و طاهر را زمين بوسه کردوعذر خواست اندر ندانستن و بياورد اورا وبجای خويش بنشاند وخود بخدمت بايستاد و بسيارجهد کرد تا بنشست و صدغلام وصد کنيزک وبيست هزار دينار وصدهزار درم فرستاد طاهر را وکوشکی بياراست و ستوران ومرکبان نيکو چنانکه ماکان و پادشاهان را باشد بفرستاد و يکشب و يکروزمهمان داشت، پس وزيرخويش رانزديک اوفرستاد و از اميرطاهر خواهش کرد که: تواميرباش ومن سپهسالارت. طاهربوعلی گفت: نيکو گوید، اما اگر این همه برای آن همی کند که من براستای (درحق) حرم واسباب وی کردم تا مکافات آن باشد! من آن از آن کردم، که اين ميراث از اجداد من بمن رسيده است، چه آنها که جهان گرفتند، هرجا که به سرای آزادمردان رسيدندهمان کردند. اين عادتی بود که من از نياکان خويش نگهداشتم. او رابگوی که هرکه را نه پرورده ای براو اعتماد مکن!... ماکان گفت:فرمان تراست. [چندی بعد] امير طاهربه خراسان رفت، چون به يک منزلی بخارا رسيد، سوی امیرخراسان نامه نوشت وخبر کرد. دگر روزاميرخراسان سپاه برنشاند وخود تا یک فرسنگ به اسقبال اوباز شد... او را سخت نيکوداشت و خلعتهاء نيکو داد وارآنجا نامه کرد نزديک امير بوجعفرتا فراه او را داد و آنجا بود تا اين حالها افتاد.»[ تاریخ سیستان، صص 328-332]

اين است نمونه کامل يک عيار و یک جوانمرد پاکدامن وناموس دار، که اجازه نداد کسی از لشکریان فاتح به خانه وسرای دشمن مغلوبش داخل شوند وبه ناموسش بی حرمتی کندوبرعکس دررفع مایحتاج روزانه حرم سرای دشمن نیز توجه مبذول کرد. این رفتار جوانمردانه وعیارانه مملو ازسربلندی و آزادگی بود، چنانکه هم مورد پسند اميرخراسان و هم مايه افتخار برای هموطنانش گرديد .


آیا بچۀ سقو از کوچۀ عَیّاری گذشته بود؟

حبیب الله مشهور به بچۀ سقو، یک آدم بیسواد و جاهل بود، واز دین داری واسلامیت اطلاعی نداشت، و بنابرین از مهمترین وملموس ترین آموزه های دین اسلام از قبیل : انصاف وعدالت و پاک دامنی،وفا به عهد ومیثاق وپابندی به سوگند قرآن، ترحم بر ضعفا و اسیران وکودکان و بیوه زنان و پیر مردان در جنگها، فهم و شناختی نداشت. بنابراین او نمیتوانست خادم دین رسول الله باشد، بلکه اعمال و کردارش ، تماماً برخلاف دین اسلام و ارشادات رسول الله بود. نامیدن «حبیب الله،خادم دین رسول الله» محض بخاطر برابری قافیه سجع مهراو بوده است، نه بخاطر واقعیت امر دین داری. کاتب بر او چنین شهادت میدهد:« سالار دزدان وپیشوای بی دینان که به دسیسه لقب خادم دین رسول الله نهاده ودر حقیقت ونفس الامر هادم آن بود.»[ فیض محمدکاتب،تذکرالانقلاب ، ص 296]

با توجه به کتاب تذکرالانقلاب فیض محمدکاتب که حوادث نه ماهه حکومت سقوی را روز مره یاد داشت نموده، حبیب الله کلکانی ازکوچۀ جوانمردان وعیاران نگذاشته بود واز فضایل اخلاقی وپاکدامنی وناموسداری وجوانمردی و دستگیری از مظلومان وحمایت از زنان واسیران بهره ای نداشت، بر ناموس مردمان که ضعیف ترین قشرجامعه بشمار می آمدند، ترحم نمیکرد و هیچگونه حرمتی به شأن وحیثیت وعفت آنان روانمی داشت ومخالفان خود را با تهدید به تجاوز بر زن ودختر ومادر وضبط مال ومنال شان ،تهدید و وادار به تسلیم میکرد. آیا کس میتواند نشان بدهد که شهریان کابل درمدت نه ماه حاکمیت بچۀ سقو، غیر ازغارت و تجاوز وتصاحب مال ومنال وناموس شان، ولت و کوب و شکنجه وتوهین وتحقیر وتشهیردر انظار عامه، و بزور رقصاندن زنان و بچه های نوجوان شان، چه جیزدیگری از بچۀ سقو دیده اند؟

عساکرسقوی هروقتی که برای سرکوبی قومی فرستاده مي شدند، تمام مردان را از دم تیغ می کشیدند و دارائی و هستی شان راغارت میکردند و زن و فرزندان آنان را به اسارت وبردگی می بردند.

متاسفانه مشتی آدم چاپلوس وابن الوقت نام این اعمال دور از شرافت وانسانیت را، عیاری تعبیر کرده اند. ویکی ازاین چاپلوسان درباری خلیلی بود که در پس پیری به هوس مشاوریت ضیاء الحق حاکم نظامی پاکستان افتاد و در مدح او شعر سرود وپاکستان را برای حمله برافغانستان تشویق وتحریص میکرد وبدون ترس از قضاوت تاریخ ،وبدون شرم از مردم ونسل های بعد از خود، قلم برداشت وداستان «عیاری ازخراسان» را نگاشت و یک آدم دزد وراهزن وجانی ومتجاوز به ناموس وشرافت ملت را«عیار» و«جوانمرد» نامید. گوئی که مردم ما عقل وشعور وتمیز ندارند! کتاب« عیاری از خراسان» خلیلی، در واقع تلاشی از نوع ماله کشی بر اعمال سیاه جنایات وخیانت های بچۀ سقو وخودش منحیث سرمنشی پسرسقو است. خلیلی بحیث عضو برجسته وموثر دار ودستۀ حبیب الله کلکانی یکجا با لشکر ایله جاری شمالی وارد کابل شده ودر تمام غارتها وچپاول وتجاوز سقویان برمال وناموس مردم وبگیرو بزن و ببند وبکش شهریان کابل سهیم بودو درشکل دهی وتعمیق وگستردگی فجایع واعمال ننگین ضد بشری درحق شهریان کابل واطراف آن سهم داشت.نفرین به نویسندگان وتاریخ نگارانی که قلم خود را در راه دروغ وبهتان وگمراهی بکارمیگیرند!

پایان ۱۴/ ۱۲/ ۲۰۲۰

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد