نادرشاه قسم خور بود یا بچۀ سقو؟

مدخل:

قسم خوردن درمیان تمام جوامع معمول است ولی درجوامع استبدادی جزء فرهنگ شان بشمارمیرود.درمیان مسلمانان، قسم خوردن مثل آب خوردن رایج است. ۸۰تا ۹۰ درصد صحبت های روزانه ما با قسم آمیخته است. این قسم خوری در خانه ودر مکتب ودر راه وکوچه ودرمحل کار، درنهادی امنیتی وقضائی، درتکسی وسرویس و درمغازه ودر معاملات خورد وبزرگ ما چنان آمیخته است که میتوان گفت بدون قسم خوردن اصلن مازندگی کرده نمیتوانیم. علت این قسم خوردن ها؛ جلب باور و یقین طرف معامله یا صحبت است. از بسکه مردم به همدیگرخود دروغ گفته اند، اکنون کس به گفته دیگری بدون قسم وسوگند باورنمیکنند، درحالی که باوجود قسم خوردن (به والله وبقران که چنین وچنانست) احتمال دروغگوئی در قسم طرف بازهم موجوداست اما مردم معولاً چنین قسم خورها را به حساب نمی گیرند و بحیث کسرشأن کسی درجای ثبت تاریخ نمیکنند.ولی اگرشخص ادعای رهبری جامعه یا کشوری را داشته باشد وسوگند خورده وبعد آنرا بشکند ، طبیعی است که هم ثبت تاریخ میگردد وهم نام بدی از خود بجا میگذارد که مایه سرافگندگی خواهد بود.

پس از هجوم تنظیمهای هفت گانه جهادی درکابل درسالهای ۱۹۹۲ قتل وکشتاروچور وچپاول وتجاوز برمال وناموس مردم کابل چنان اوج ګرفت که از در در ودیوارکابل خون میچکید. پاد شاه عربستان سعودی برای قطع جنگ وخون ریزی درافغانستان رهبران جهادی چون مجددی، ربانی وگلبدین، سیاف ومولوی محمدی ومولوی خالص و پیرگیلانی را به مکه مکرمه دعوت نمود و آنها را درخانه خدا برده دست شان رابرقران گذاشت وهمگی را به قرآن قسم داد تا از جنگ ومخالفت با همدیگر دست بردارند وآنها هم آن قسم را تکرارودرحاشیه قرآن امضاء گذاشتند،ولی همینکه بکابل رسیدند، دوباره جنگ را آغازکردند و قسم خود را شکستند وزندگی را برمردم کابل سخت تر ازجهنم ساختند.

دروطن ما معمولاً کسی که قسم خود را بشکند،بنام «قسم خور»(عهد شکن) یاد میشود.بنابرین تمام رهبران جهادی آدمهای قسم خور استند وبودند وهیچگونه پابندی به عهد و قسم خود نداشتند. درحالیکه قسم خوری کار بسیار زشت است. وحتی مردم از دیدن و روبه رو شدن باکسی که قسم خود را شکسته باشد، اِبا میورزند و او را بنام «قرآن خور» می شناسند. معنای این کار اینست که نبایستی با او وارد معامله و داد ستد شد، زیرا که به قول و قرار او اعتباری نیست.اما متاسفانه که مردم فقیرومحتاج یک لقمه نان بازهم بدور این رهبران جمع می ایند وبه اشاره آنها خون یکدیگر را میریزند.

برگردیم به اصل موضوع:

به شهادت تاریخ غباروتذکرةالانقلاب فیض محمدکاتب،درتاریخ صد سال اخیر، بچۀ سقواولین حکمروایی است که سوگند به قران را شکست ونقض کرده است. غبار میگوید که بچۀ سقو با احمدعلی خان لودین(رئیس بلدیه) نماینده شاه امان الله،در جبل السراج به قرآن عهد بست که دیگر برضد دولت دست بکارخلافی نمیزند. شاه امان الله به پاس سوگند برقرآن از گناهان گذشته او درگذشت و به پیشنهاد احمدعلی خان به بچۀ سقو وسیدحسین معاون او رتبه نظامی ومعاش سالانه سه هزار روپیه تعیین نمود. بچۀ سقو هم اعلام داشت که برای سرکوبی شورش شینوارآماده پیکاراست. با این وعده علی احمدخان لودین ۸۲میل تفنگ (۳۰۳بُر) از دیپوی دولت به بچۀ سقو وافراد او داد و به او اجازه داد تا برای سرباز گیری بمیان مردم شمالی وتگاو رفته برای جنگ شینوار افراد داوطلب راجلب کند. وقتی عده ای از مردم شمالی بدوراو جمع شدند، او بجای حمایت از دولت، برکابل حمله نمود وبا همدستی عناصر خأٰین دولتی موفق به سقوط رژیم امانی گردید.( رجوع شود به تاریخ غبار،ص۸۲۲)

فیض محمد کاتب نیزاز عدم پابندی بچۀ سقو به عهد وسوگند وامضاء برقرآن تذکرداده ، می گوید :

« پسر سقاء( روز۱۸ جنوری) سید حسین را هنگام عصر از راه تصرف ارگ در شهر فرستاده ، خود در عمارت باغ آقا که محکمۀ ایالت(ولایت کابل) وقضات ومستوفیت مرکزی است، وارد شد... و سید حسین، داخل ارگ شده ملازمان نظام و رسالۀ شاهی و قلعه بیگی وغیره محصورین را به خلاف عهدی که درمیان نهاده به قرآن نگار داده بودند،به بدترین حالتی زده و کوفته وعریان کرده و بعضی را کشته و از ارگ بیرون کشیدند. چهارتن از رسالۀ شاهی را به سرچوک که از بازار با دل افگار و بدن خسته و زار عبور می کردند به ضرب گلولۀ تفنگ از پا در آورده، همچنین از نفری قومی وردک و وزیری و منگلی وهزاره را در هر موضع و محلی از درون و بیرون شهرخلع سلاح و برهنه کرده، به قتل رسانیدند. حتی از خانه ها که پناه جسته بودند، برآورده انواع بد ناموسی وغارت و سرقت از قوه به فعل آورده، با وجود اظهار دین داری آنقدر بد رفتاری کردند که آئین اسلامی را مطعون بیگانگان ساخته، به بدنامی کشیدند. »( تذکرةالانقلاب ، ص ۶۹-۷۰).

کاتب جای دیگری ازمصادرۀ اموال و دارائی بیست تن از رجال وابسته به خاندان سلطنتی که امیرعنایت الله خان از حبیب الله کلکانی، امان جان ومال شان را خواسته بود و او آن را قبول ودر قرآن مهر وامضاء کرده بود، یاد می کند و مینویسد :

« از این روز به بعد راه نکث عهد پیش گرفته،سرا و جای ومال ومتاع وذخیره و اندوخته آن بیست تن را که عنایت الله خان در عهد نامه نام برده، امان جان ومتاع وضیاع وناموس داده شده بودند، پی هم ضبط و خود ایشان را به جز دوسه نفر با دیگر وزراء و مامورین بزرگ حبس و در ارگ توقیف فرموده از هرکدام مبالغی برعلاوۀ آنچه در قید ضبط آورد، بیم قتل داده بگرفت. و خزینۀ عین المال واغلب بیت المال را با قورخانه چند روز و شب در کوهدامن به ذریعۀ موتر حمل و نقل داده تا که از جانب جلال آباد و قندهار و دیگر بلاد آسوده خاطر و مطمئن گشت که افاغنه [افغانها]..... جرأت حمله و جنگ ندارند، دست از فرستادن ذخایر دولتی وضبطی و مصادرتی در کوهستان و کوهدامن کشیده، به زن خواستن و زنان و دختران و پسران بازرگانان و سرداران و نام داران را از سپاهی تا افسر، شب به اجبار و اکراه در اطاق های خود بردن زیاد پرداختند. وتا اوایل ماه رمضان یکصد ونود و یک(۱۹۱) خانه از متمولین و وزراء ومامورین وغیره را ضبط وغارت کردند، و از جملۀ گرفتاران محمدولی خان وکیل امیرامان الله خان را که از پیش با پسر سقاو وسید حسین عهد درمیان داشت، و به هر دو تن وهمراهان و انبازان شان حمایت ها ومعاونت ها کرده از دستگیر نمودن و به غُل و زنجیر در آوردن شان مامورین دولت را باز داشته بود، به خواهش واستدعای خودش تا بیست وهفتم شعبان با دیگران توقیف فرموده از دیگران جدا در حجرۀ شیراحمدخان وزیر دربار جدید مُعزّزانه در تحت حفاظت آورد. وخانه ومایملکش را نیز ضبط وغارت نکرد .»

(کاتب،تذکرالانقلاب ، صفحات ۶۹ ،۷۱-۷۲ (

کاتب از اعدام سه تن از بزرگان خاندان سلطنتی توسط پسر سقوخبرمیدهد ومینویسد:« درشب این روز فجیعت آموز[ دوم سرطان/۱۳جولای۱۹۲۹] سه تن از قبیلۀ جلیلۀ محمدزائی چون: شهزاده حیات الله خان وشهزاده عبدالمجید پسران امیر حبیب الله قتیل وسردار محمدعثمان خان پسر سردار محمدعمرخان مرحوم بن سردار سلطان احمدخان ملقب به سرکار، با حبیب الله معین وزارت حربیۀ اعلیحضرت امان الله خان به امر سالار اشقیاء و مقتدای فسقاء حبیب الله پسرسقا،طناب درگلو کشیده،هلاک و در خندق به زیرخاک نهفته، ازاین راز به کسی نگفته، مدتی غذای نهار و شام شان را محافظ درب محبس صرف همی کرد که بازماندگان شان از این قضیه جانکاه دل خراش آگاه نشوند. و از افشای آن نظر به عدم جنحه و جنایت وخطا و خیانت مقتولین مظلومین تأثیر هم وغم در قلوب مُحبّین شان راه نیافته، باعث حدوث فتنه نشود.»( فیض محمدکاتب،تذکرالانقلاب ، ص۳۱۲).

این اشخاص نیز از جمله کسانی بودند که حیات شان از هرگونه اذیت وآزار از سوی پسرسقو بنابرسوگند وامضای که در قرآن مجید گذاشته بود، باید در امان می بود، اما پسرسقو با اعدام آنها یک باردیگر،سوگند خود را شکست و می باید از نمرۀ «خادم دین رسول الله» او کاسته شود.

آیا نادرخان حق داشت تا پسرسقو را اعدام کند؟

در میان خانواده های کابل، هیچ خانواده ای مثل خانواده نادرخان و وابستگانش از سوی بچۀ سقو مورد استهزاء و استیذاء وهتاکی وبی باکی قرارنگرفته است. نادرخان به حیث کسی که بیشترین خطر، وهتک حرمت متوجه ناموس خودش و برادرانش و ناموس شهریان کابل شده بود، کاملاً حق داشت تا آن گروه نابکار دزد و متجاوز و چپاولگر را بهر وسیله ای که ممکن باشد، دستگیر و اعدام نماید، زیرا که خشم ونفرت وحس انتقام گیری یک افغان از چنین عملی را کس یا کسانی تا عمق استخوان خویش درک و احساس کرده میتواند که چنین مصیبتی برسر فامیل خودش آمده باشد. وجز قصاص و اعدام متجاوزان ، هیچ چیز دیگری نمیتواند قلب های داغدار پر از نفرت وانتقام را را اطفاء و متسلی کند.

این ادعای هواداران پسرسقاو که میگویند: حبیب الله کلکانی ، در دورانی که نادرخان وبرادرانش با نیروهای قومی جنوبی با او در جنگ بودند، از ناموس شان نگهداری نمود و نگذاشت تا کسی دست تجاوز وبی حرمتی بسوی آنها دراز نمایدُ یک دروغ محض است .

فیض محمدکاتب میګوید: حبیب الله کلکانی ، بعد از آنکه فهمید نادرخان حاضر به همکاری با او نیست ودر تلاش متحدکردن اقوام جنوبی برضد او است، روز۲۷حمل/۱۶ اپریل، بعد از اعلان تکفیرنادرخان و برادرانش ، بار دیگر زوجات نادرخان وبرادرانش، از خانۀ حضرات شوربازار به ارگ آورده میشوند، «امورفوق العاده را برایشان جاری کرده ، درپایان کار... ،با هتک پردۀ عصمت وخرق حجاب عفت،رخصت یافتند.»( فیض محمدکاتب،تذکرالانقلاب ، ص۱۴۴)

حال برای یک لحظه خود رابجای نادرخان وبرادرانش قراربدهیم که اگرچنین ظلم وبی حرمتی درحق خانواده هریکی ازما صورت میگرفت،آیا به کمتر از اعدام متجاوز راضی می شدیم؟ هرگزنه!

نجات مردم کابل وسراسر افغانستان از دست دزدان مال و ناموس وعزت وشرف وغرور استقلال طلبی مردم افغانستان، یک کار سترگ ملی بود که توسط نادرخان انجام گرفت و با نظرداشت شرح انواع جنایات سقاوی از سوی فیض محمد کاتب ، جا داشت که مردم افغانستان، به پاس آن خدمت بزرگ، نادرخان را به پادشاهی خود برگزینند، و برای قدر شناسی از این خدمت بزرگ، میناری بر پا دارند و نیز روزی را بنام روز نجات وطن بنامند و در آن روز در پای آن مینار، گل بگذارند و دعای شکر گزاری کنند. البته مردم کابل دست به اعمار چنین میناری زدند ودر دروازۀ لاهوری،نزدیک بالاحصارکابل این مینار را ساختند که تا دوران جمهوریت داودخان پابرجا بود، ولی بعد کسانی از سقویها از موقعیت خود در دولت سوء استفاده کردند و یک شبه آنرا از بیخ وبنیاد برداشتند. درسال ۲۰۱۶ مردم کابل دوباره گردهم آمدند وآن مینار را احیاء کردند.

پایان ۲۱/ ۱۲/ ۲۰۲۰

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد