هیر ارشی قدرت درعهد امیر آهنین
امیرعبدالرحمن خان دولت مقتدر شاهی مطلقه را بر تهداب ملیتاریستی استوار ساخت تا از یک طرف مخالفان خود را سرکوب کند و از طرف دیگر ملوک الطوایف و فیودالها و روحانیون مخالف خود را معدوم و جایشان را به فیودالها و روحانیون خادم دولت خالی نماید.
در اين دوره نيز مانند ادوار پيشين، افغانستان دارای نظام شاهی مطلقه و فاقد قانون اساسی و قوای ثلاثه بود. شریعت، قانون کشور و شاه به عنوان «ظل الله» (سایۀ خدا) شناخته میشد و مردم مطابق آیۀ «اطیع الله و اطیع الرسول و اولی الامر منکم" مکلف بودند از اوامر شاه اطاعت کنند، درغیر آن، مخالفت با اوامر شاه، مخالفت با امر خدا و رسول او تلقی میگردید و متخلف متمرد و مستوجب اشد مجازات بود.
بعد از امیر، پسرهای امیر و رؤسای ادارات دولتی و جنرالان و صاحب منصبان لشکری و رؤسای محاکم عدلی و پیشوایان مذهبی و سرداران طایفۀ محمدزائی قرار میگرفتند و سپس توده های مردم قرار داشتند. نکتۀ بسیار مهمی که در دورۀ این امیر به ملاحظه میرسد، عدم اهداء اراضی اقطاعی یا تیول به سران نظامی و متنفذان محلی و خارج کردن موقوفات از چنگ روحانیت متنفذ بود. از دورۀ غزنویان تا تیمور شاه درانی هر وقت که حکومت مرکزی قادر به انجام وظايف عمومی خود نبود، حقوق عامه بدست افراد متنفذ سپرده ميشد و ناگزير توأم با اين اعطای اختيارات، تغييرات اجتماعی نسبتاً فراوانی پديد می آمد.
مثلاً
در وهلۀ نخست، حکومت مرکزی، حق وصول ماليات را به افراد متنفذ می سپرد، سپس بتدريج که ضعف حکومت مرکزی آشکار میشد، مردم ناچار می شدند که برای حفظ اموال خود بيش از پيش دست بدامن حمايت متنفذان بزنند و آنگاه که قدرت سياسی و اجتماعی متنفذان محلی بيشتر ميشد، از يک سو حکومت مرکزی بناچار بيشتر از پيشتر به آنان اختيار ميداد و از سوی ديگر وابستگی سکنه اقطاع نسبت به مقطع بيشتر و تبعيت آنان از اينان در امور سياسی و اقتصادی افزون تر و اختلاف اجتماعی ميان افراد نظامی و غير نظامی عظيم تر ميشد.
اما امیرعبدالرحمن خان هرگز به اعطای اقطاع یا تیول و جاگیر به اشخاص متنفذ محلی و یا نظامیان لشکری دست نزد و حتی موقوفات را در شهرهای بزرگ نیز از چنگ روحانیون منتزع و مربوط به ادارۀ دولت ساخت. امیر شخصاً برتمام امور مملکت از مرکز تا ولایات کنترول داشت. تبعيت از امیر، خطبه و ضرب سکه و وصول مالیات بود که مشروعیت او را تسجیل میکرد.
اشرافیت وابسته به دربار:
معلومدار است که در رأس اشرافیت مرفه، خانوادۀ امیر و نیز اولادۀ امیردوست محمد خان قرار داشتند. هرچند در سالهای اول سلطنت امیر، خانوادۀ امیردوست محمد خان بیشتر در اطراف دربار امیر شیرعلیخان جمع بودند و از او حمایت میکردند، بنابرین امیرعبدالرحمن خان چندان رابطۀ خوبی با آنها نداشت، مگر با وقوع قیام غلجائی ها در سالهای ۱۸۸۶ -۱۸۸۷ نقش همکاری درانی های قندهار بخصوص بارکزائی ها والکوزائیهاو محمدزائی ها در حفظ سلطنت برای امیر با اهمیت تلقی گردید.
جامعۀ افغانی اساساً یک جامعۀ فیودالی - قبیلوی است و روابط قومی و خونی بر سایر مناسبات اجتماعی غلبه دارد. شاهان و امرای افغانستان برای بقا و دوام قدرت خود بر این مناسبات همواره تکیه کرده اند. چنانکه وقتی قیام غلجائی ها در برابر امیر عبدالرحمن خان شدت گرفت، در قندهار این مطلب شایع و برجسته شد که غلجائی ها میخواهند سلطنت را از درانیان بگیرند. در نتیجه یک تعداد از اقوام درانی بخصوص بارکزائیان و الکوزائیها متشکل شدند و در زیر فرمان سکندرخان پدر جنرال غلام حیدرخان توخی بسوی قلات غلزائی حرکت کردند. گویا روی چنین احساس وهمکاری بود که امیر عبدالرحمن خان توجه خود را به اقوام درانی بخصوص اقوام محمدزائی بیشتر معطوف نمود. بعد از خاموش شدن شورش هزاره جات "در سال ۱۸۹۲ امیر برای هر مرد خانواده محمد زائی سالانه چهارصد روپیه و برای هر زن محمد زائی سیصد روپیه معاش مستمری وضع کرد."( غبار ،ص ۶۶۲،سراج التواریخ،ج۳، ص۴۹۳)
در سال ۱۸۹۶ تعدادی از سرداران کابل از اولادۀ سردار پاینده خان عریضه ئی باعنوان "عهد نامۀ سرداران محمد زائی مقیم کابل" ترتیب نموده در ضمن سایر مطالب لقب "ضیاء الملت والدین" را برای امیر پیشنهاد نمودند که امیر آنرا قبول نمود و لقب رسمی او گردید.( سراج التواریخ، ج۳، قسمت اول، ص ۵۵۳- ۵۵۶)
ازدواج های سیاسی :
بعد از خانوادۀ سلطنتی چند خانوادۀ معتبر از خوانین واقوام بزرگ از طریق وصلت ودادن دختر به پسران امیر، خود را در سلطنت شریک ساخته بودند. به سخن دیگر امیر از طریق ازدواج های سیاسی میخواست پایه های سلطنت را در میان اقوام وخاندان های معتبر وصاحب نفوذ پایدار تر بسازد. امیر خود میگوید:" چون تخت این سلطنت به طور واقعی در تسلط رؤسای ملت (اقوام) می باشد، من سعی نمودم بعضی از خانواده های خیلی معتنای این مملکت را با پسر بزرگ خودم بستگی داده و دخترهای بعضی اشخاص بزرگ ملت را به جهت او تزویج نموده ام و پسرهای او را با دخترهای دیگر که عمرشان مناسب یکدیگراست، نامزد کرده ام و بعضی از این وصلتها قرار ذیل است:
عیال اول که میتوان گفت معتنا ترین همه است، دخترمحمد شاه خان رئیس تگاب و خواهرزادۀ جنرال امیر محمد خان، جنرال اول و سردار قشون کابل می باشد. این تزویج، پسرم را با طایفۀ غلجائی تگاب (واقع در شمال شرق کابل) که مقتدر میباشند، بستگی داده است. نواسۀ بزرگ من که اسمش عنایت الله خان است، از بطن عیال اول او می باشد.
عیال دوم که این را هم میتوان گفت درجۀ اعتنایش اگر بیشتر نباشد مساوی عیال اولی است، دختر قاضی سعدالدین خان نایب الحکومۀ هرات می باشد که نواسۀ خان علوم عبدالرحمن خان رئیس روحانی ملت افغانستان است، از این عیال هم پسری دارد. عمو و عموزادهای این عیال ، رئیس محاکمات قضاوت کابل وجلال آباد وقندهار وهرات و بلخ که معظم ترین شهرهای این مملکت است می باشند.
عیال سوم که یک پسر و یک دختر از او دارد، دختر ایشیک آقاسی محمد سرورخان (محمد سرورخان پدراندر سرور سلطان بود، پدرحقیقی سرور سلطان لوی نایب شیردلخان بود. بعد از مرگش، محمد سرور خان با بیوۀ جوان او ازدواج نمود.) که سابقاً ایشیک آقاسی من بود و اکنون به جای او ایشیک آقاسی من سردار عبدالقدوس خان است و محمد سرور خان را به جای پسرعموی خود محمد اسحاق خان به فرمانفرمائی تمام ترکستان مقرر داشتم. امیر بعد از این اعتراف میکند که محمد سرور خان پدر ربیبه (پدراندر) عیال سوم (سرور سلطان) است و پدر حقیقی او لویناب [شیردلخان] متوفی میباشد که یک وقتی از خدمتگاران مرحوم امیر شیرعلیخان بوده است و اشخاص کار آمدی که حال با ایوب خان هستند، برادرهای همین عیال سوم می باشند.
عیال چهارم که فعلاً نامزد پسرم می باشد وهنوز عروسی نشده است، عیال خیلی بانفوذ، بلکه نفوذش به سبب رتبۀ خانوادگی از این سه نفرعیال مذکور بیشتر است. مشارالیه نواسۀ مرحوم امیر شیرعلیخان و دختر پسر بزرگ مرحوم یعنی سردار ابراهیم خان است که عجالتاً در هندوستان است. این وصلت که میتواند دو خانواده پاد شاهی را به سلطنت کابل اتصال دهد، یعنی خانواده مرحوم امیرشیرعلیخان و خانوادۀ خودم. و این وصلت جنگها و اغتشاشات استمراری را که همیشه سبب نقار بین پدر من و مرحوم امیر شیرعلی خان واقع میشد ختم مینماید.[امیرسالانه 18 هزارروپیه برای سردار به هندوستان میفرستاد.]
عیال پنجم، نیز از خانوادۀ خیلی نجیب می باشد، و پسرم را با رؤسای اوزبک وصلت کار می نماید، زیرا که این عیال دختر میرسهراب بیک پادشاه وساقی قلاب (کولاب) و خواهر زادۀ سردارعبدالقدوس خان می باشد.
عیال ششم، دختر رئیس ولایت منگل و خوست می باشد و پسری از این عیال دارد که اسمش حیات الله خان می باشد و عمراً پسر دومی می باشد.
عیال هفتم، دختر اکبرخان مومند لال پوره می باشد. این وصلت پسر مرا با طایفۀ خیلی مقتدر مومند که در سرحد هندوستان می باشد بستگی میدهد.
[عیال هشتم حبیب الله خان دختر سردار محمدعظیم خان هزاره بود که بعد از سرکوبی شورش های هزاره جات در ۱۸۹۲ و دستگیری محمد عظیم و آوردن او وعیال و اطفالش به کابل، امیر دختر او را به عقد پسرخود حیبب الله خان در آورد و سردار امین الله خان از همین زن بوجود آمد که در زمان سلطنت شاه امان الله بحیث والی درهزاره جات کار میکرد.]
امیر ادامه میدهد: پسر ارشد حبیب الله خان (سردارعنایت الله خان) نامزد دختر حمرا خان باجوړ می باشد. باجوړ نزدیک سرحد پشاور و مملکت افغانستان میباشد. اولاد های دیگر حبیب الله خان هم با دخترهای نجیب نامزد شده اند. پرواضح است که اگر این اشخاص معتنا با این وصلتهای محکم به خانوادأ من بستگی داشته باشند، برای خودشان مفیدتر است که با پسرم همراهی نمایند و به این سبب نیز پسرم از اغتشاشات داخله و خارجه محفوظ خواهد ماند.( تاج التواریخ، ج۱، ص ۲۹۵- ۲۹۶،)
فرهنگ از خانواده های که امیر عبدالرحمن خان از آنها به عنوان خانواده بانفوذ نام برده، یاد نمی کند و صرف از دو خانواده، از اعیان و متنفذین قندهار که در دربارهای شاهان افغانستان از قرب و منزلت بسیاری برخوردار بودند یاد مینماید. یکی از این دو خانواده، خانوادۀ قاضی القضات ملقب به "خان علوم" از احفاد قاضی نصرالله خان بارکزی که درعصر احمدشاه ابدالی و تیمورشاه قاضی بود و دیگرخانوادۀ با رسوخ شاغاسی (ایشیک آقاسی) شیردلخان از بازماندگان یاسین خان بارکزائی که دردربار امیردوست محمد خان و امیر شیرعلیخان مقام وزارت دربار یا تشریفات را بدوش داشتند و بعضاً بحکومت ولایات مأمور می شدند یاد میکند.
اما دو خانوادۀ با نفوذ دیگر، کابل یکی خانوادۀ حضرات شور بازار بود که هم دربین مردم و هم در دربار از عزت و حیثیت زیاد برخوردار بود. بقول فرهنگ، " حضرت محمدعمر مجددی از افراد این خانواده در جنگ میوند به عنوان یک تن از رهبران قومی شرکت داشت و حضرت فضل محمد مجددی با برادرانش در جنگ استقلال افغانستان سهم فعال داشتند." به همین جهت از سوی شاه امان الله خودش به لقب شمس المشایخ و برادرش فضل عمر به لقب نور المشایخ نامیده شدند و سرانجام نورالمشایخ در مقابل ریفورم های آن شاه ترقیخواه قرار گرفت و تا او را در برنامه های اصلاحی اش ناکام و مجبور به ترک کشور نکرد، از پا نه نشست. وی بدستور انگلیس ها این جفا را درحق مردم افغانستان نمود.
خانوادۀ معتبردیگر روحانی، خانوادۀ میر واعظ از سادات چهاردهی کابل بود که جد آن در عصر تیمورشاه درانی بالقب میرواعظ وظیفۀ خطبۀ نماز جمعه را در پایتخت بعهده داشت. پسرش میراحمد که مردی عالم، شاعر و متصوف بود هم وظیفۀ مذکور را انجام میداد و پسر او میر حاجی از جمله رهبران جنگ اول افغان و انگلیس بود. شاه بوبوجان (بی بی حلیمه) ملکۀ رسمی امیر عبدالرحمن خان مربوط به این خانواده و دختر میر عتیق بود. مقام این خانواده ها و دیگرخانواده های اشرافی در اغلب احوال توسط ازدواج های چند جانبه با خانوادۀ شاهی استحکام مزید می یافت وهمراه با آن قشر بالائی جامعه را تشکیل می دادند.( فرهنگ، ج۱، ص۴۱۶)
در هیرارشی قدرت بعد از خانواده سلطنتی، قوای مسلح نزد امیر ارزش وحیثیت زیادی داشت که در مبحث بعدی بدان پرداخته میشود.