آیا میتوان بنام دین حکومت کرد؟
آیا بنام دین و شریعت میتوان حکومت کرد، و در سیاست مستقیما دخالت نمود؟ یا دین و شریعت رهنمودهایى براى بشریت است، تا او را از نگرانىهاى درونى، نسبت به آینده آسوده خاطر سازد، و در کمال معنوى او بکوشد و راه سعادت اخروى را برایش هموار سازد. آیا تشکیل حکومت و سیاستمدارى، یک امر دنیوى است که به زندگى در این حیات بستگى دارد؟
با به قدرت رسیدن مجدد طالبان در افغانستان ضرورى است به مسئله مهمى که موضوع حکومت و دین است بپردازیم.
در اسلام اهل سنت، خلاف مذهب شیعه، مسئلهٔ به نام امامت مطرح نبوده و نیست. هیج سلطان، امیر، پادشاه، رییس جمهور و رییس دولتی، بشمول امیر المومنین، نمیتواند به نمایندگی از پیغمبر اسلام حکومت کند. امیر المومنین نیز مانند سایر امیران، پادشاهان، سلاطین و روسای جمهور حکمران زمان خود در یک کشور است. خلافت و حکومت، در ممالک اسلامی نیز مانند سایر ممالک براساس غلبه و قدرت و نیرنگهاى سیاسى و نظامی، حزبی، فرقه یی و غیره استوار است، نه احکام الهی.
در جوامع مذهب سنی اسلام که مقام امامت ولایت فقیه موجود نیست، جدایى دین از سیاست یک امر طبیعی محسوب گردیده و خلاف ادعا های بعضی امیران، سلاطین و خلفا، در طول تاریخ یکهزار و چهارصد سال بعد از رحلت پیغمبر اسلام جدایی دین از سیاست موجود بوده است. در این مورد دو اصل اساسی را باید در نظر گرفت:
الف : خداوند به انسان، اندیشه و خرد داده تا راه زندگى را در این جهان، براى خود هموار سازد، و به کارهاى دنیوى خود سامان دهد. درکنار آن، شریعت را هم فرستاده تا انسان را در تکامل معنوى یارى دهد و راه آخرت رابرایش هموارنماید، از این رو، انسان در سامان دادن به امور دنیوى خویش استقلال دارد و شریعت هیچگونه دخالتى در آن ندارد، زیرا با موهبت عقلى که خداوند بر انسان ارزانى داشته، او را در امور مربوط به عقل از جمله حکومت و سیاست و ساماندهى حیات دنیوى به خود واگذار ساخته و خود میتواند آنچه صلاحش هست دریابد.
ب: دین، مظهر رحمت الهى و جهان شمولى است، و با درون انسانها سروکار دارد، و مرز و حدى نمى شناسد، و هرگونه فرقه گرایى، گروهبندى و یا گرایش نژادى و اقلیمى، در آن جایى ندارد از این رو، قهر و غلبه و اعمال قدرت، که لازمه لاینفک سیاست و حکومت است، در دین و شریعت الهى جایگاهى ندارد.
این دو تفسیر با استناد به شواهد تاریخى، سند مستحکمى براى مطرح نمودن جدایى دین از سیاست، و منتفى ساختن نظریه حاکمیت دین یا حکومت دینى، گردیده است.
یکى از نویسندگان مصرى (محمد سعید عشماوى، الاسلام السیاسى) که رابطه دین و سیاست را شدیدا منکراست مى نویسد:
خداوند خواست تا اسلام، دین باشد ولى مردم کوشیدند تا اسلام سیاست باشد. دین، گسترده و انسان شمولى است، ولى سیاست، محدود، کوتاه، گروهگرا، محلى و موقت است. محدود ساختن دین در سیاست، محصور نمودن آن در محدوده تنگ گروه معین و زمان خاصى است.
دین، آدمى را به والاترین مرتبه از شرف و کمال ارتقا مىدهد و سیاست پایینترین خواسته ها را در او بر مى انگیزد. سیاستمدارى به نام دین، یا دیندارى به شیوه سیاست، دین را به جنگ و ستیز مداوم و حزب گرایىها و برخوردهاى آتش افروز، مبدل مى سازد. گذشته از آن که هدفها را در به دست آوردن مناصب و چپاول غنایم، و تباه ساختن وجدانها محدود مىکند.
به علاوه، سیاسى نمودن دین، یا دینى نمودن سیاست، کوششى است که فجار و اشرار انجام مىدهند، یا عمل نابخردانه اى است که جاهلان به آن دست مىزنند، زیرا راه را براى فرصت طلبان باز مىکنند، و براى کارهاى زشت آنان از آیات قرآنى، چهره هاى زیبایى مىسازند. و آز و طمع آنان را رنگ شرعى مىدهند، و بر انحرافات آنان هاله اى از ایمان مىپوشانند، هرگونه خونریزى و ظلم و تجاوز را یک نوع عمل جهادى جلوه مىدهند.
وى در خصوص حکومت در عهد رسالت، که شخص یغمبراکرم(ص) عهده دار آن بود،مىگوید:
موقعى که پیامبر، رهبرى سیاسى مومنین را بر عهده داشت، از هدایتهاى وحى و نظارت آن بهره مند بود، و هرگونه اقدام یا عملى که انجام مىداد، با پشتوانه وحى بود، تا بتوان گفت طبق عقیده اسلامى آن وحى بود که عهددار سیاست مدارى گردیده بود. و گاه اتفاق مى افتاد که مردم گمان میبردند، کارى را که پیغمبر انجام داده، از راه وحى بوده، ولى آن حضرت میفرمود: از صلاحدید خویش و بینش سیاسى خودم بوده است، و گاه در موقع مشاورت که تشخیص میداد راى مخالف، صحیح است میگفت: انتم اعلم بشوون دنیاکم; شما به شئون دنیوى خویش آگاهترید.
لذا حکومت پیامبر اگر این تعبیر مسامحتا صحیح باشد در واقع حکومت الله بود که طبق رهنمود وحى جریان داشت. حاکم هم که پیغمبر اکرم بود، از جانب خدا انتخاب شده بود، و مومنین که محکومین محسوب میشدند حق اعتراض بر این انتخاب را نداشتند. پس هر کس اسلام را مىیپذیرفت، به ناچار پیغمبر را براى تدبیر امور سیاسى خود نیز پذیرفته بود.
مردم به اینگونه حکومت، که از دین نشات گرفته بود، با اختیار و رغبت، تن داده بودند، و با رضایت خاطر احکام آن را پذیرفته بودند.
حکومت حضرت پیغمبر، همان حکومت خداست یعنى حکومتى بر اساس ارزشهاى دینى و مبانى اخلاقى که در آن هرگز از شیوه هاى معمولى سیاست استفاده نشده است. این یک نوع حکومت خاص است، که بعد از رحلت پیغمبر خدا یافت نشده و دوباره ایجاد نمى شود: ولا نبى بعد محمد پس از پیامبر اسلام پیامبرى نیست.