محترم حریف معروف

روایت های افشأ نشده

بخش دوم

سود بردن (استعمال) از نظامیان عالی مقام جمهوری دموکراتیک در سرعت بخشیدن سقوط داکتر نجیب الله، تشویق، تحدید و تهدید …. بلاخره ترور وراندن شان از کشور توسط (برادران)

دوستان محترم!

نمیشود بصورت مفصل به تاریخچه "پس منظر" قطب بندی‎های بخش نظامی خلق وپرچم، داستان مسوولیت میر اکبر خیبر، حفیظ الله امین و ... بلاخره چاق نگهداشتن خلقی و پرچمی توسط مشاورین قوای دوست پرداخت. چون مثنوی ما از هفت من کاغذ نیز سنگین تر میشود. باز هم قصه را از کمر گپ آغاز میکنم.

حتمأ بار بارشنیده و خوانده اید که نجیب الله کارمل را خلع مقام نمود! نمی‌دانم پلینوم ۱۸، خیانت خیانت به رهبر،

خیانت به راه ورسم  و ... در حالیکه این قضایا بخش کوچک، کنترول شده پلان (دفاع ازمنافع ملی) بزرگ خود تواریش‌ها بود. یک روز رفیق گورباچف به روی کاغذ نوشت: "کارمل عوض شود! اوضاع به بن بست رسیده! مخالفین داخلی وخارجی نظام افغانستان او را نمیپذیرند!" و در زیرش امضا کرد و مورخ چند/ چندم/ ۱۹۸۶ را هم علاوه کرد.

متأسفانه در هیچ سند، کتاب وخاطرات آدمهای ردیف اول همان حزب نیامده که رفقای دربار کرملین، رفیق سلطان‌علی کشتمند را به مسکو دعوت نمودند. حتمأ بیاد دارید که بعد از آن همه سفر های نوبتی، Third class، رفقای همسایه بزرگ شمالی! در میدان هوایی شرمیتوا کشتمند را با دهل و سرنی، فرش سرخ و شاه سلامی استقبال نمودند (عینأ مانند رهبران دولت!) و فردایش خپ کده در گوشش گفتند: "چون کارمل رفتنی است، درنظر داریم که جناب عالی قایم مقام ایشان باشد"!

کشتمند در جواب فرمود: گرچه گپ شما دلنشین و نظر تان ذره نوازی است، اما امکان ندارد! چون هنوز هم اوضاع درون حزب و روان اجتماعی رفقا در وطن ما "رهبر" شدن مرا نمی‌پذیرد! (دلش میشد که به آواز بلند بخواند "کلاه دلکش است، اما به درد سر نمی‌ارزد"، اما فکر کرد که شعر حافظ با ترجمۀ روسی کدام سوءتعبیر ندهد!) خلاصه نشد که نشد.

رفقای شوروی بعد از مطالعه و تحریک نمودن آدمهای ردیف اول حزب "پروپاگند" منشی شدن ظهور رزمجو را براه انداختند! همزمان نزد نوراحمد نور و چند تن دیگر تشریف بردند .آنها نیز بنابر "برخی دلایل شرعی" مناسب نبودند. (بعدأ مینویسم!) بالآخره به نتیجه نهایی رسیدند که تا شهبازِ پاچایی  را بر شانه‌های میر صاحب کاروال (خلقی) بنشانند! درست در همین موقع است که نور و کشتمند نزد داکتر نجیب الله میروند ومیگویند: "اگر خودت قبول نکنی، کاروال منشی اول و پاچای مملکت میشود!" همان بود که داکتر نجیب الله با پشتی‌بانی محکم کشتمند، نور، و اونو دیگیش (مزدک‌اش) … میشود نفر اول.

حالا از من خفه میشوید ویا خوش، اگر در شرایط عادی وروال معمول بدون فشار و کش‌وکوب مشاوران، به شکل آبرومندانه از ببرک کارمل پرسیده میشد، قسم بر سرم حق ندارید، او هم داکتر نجیب را کاندید مینمود. اما بصورت عموم در احزاب خط مسکو یک رواج و (عنعنه) خیلی نامیمون قدیم آن بود که رهبران تا توان نفس کشیدن داشتند باید رهبر میبودند، مانند ستالین، بریژنف، چرنینکو و اندروپوف و به گفتۀ برادران مجاهد ما "قس علیهذا و القیاس فلهذا..."

درست از همان لحظه تا همین حالا رفقای به اصطلاح "کارملی"، کشتمند، نور و تمامی آدمهایی را که درکنار نجیب ایستاد شدند] دوست ندارند وآنها را یک شنگ نمک ناشناس گفتندی. شاید نزد بسیاری ها سوال مطرح شود که پس چرا آنها در گرمترین اوضاع کش‌وکوب با محمود بریالی سُر وپُس داشتندی؟

بلی! زمانی که داکتر نجیب الله گویا مشوره های نور، کشتمند ودیگران را نپذیرفت و آنها نیز گاهی مستقیم وزمانی غیرمستقیم با "تش په نامه" جانبداران ببرک کارمل سرمی‌جنباندند، در همین راستا تعداد کثیری از جنرالان چندستاره و صاحب مقام نظام خپ وچُپ با همان تیشه های ساخت کشور بزرگ شورا ها آغاز نمودند تا ریشه های خویشتن را از بیخ قطع کنند. اما دلایل اعتراض و (بغاوت) این‌ها متفاوت ومتنوع بود. مطلبی که تا همین حالا نیز روشن نشده، حتی یک دلیل بنیادی وایدیولوژیک برای چپه نمودن (نجیب الله) نداشتند.

بیشترینه مخالفت ایشان، مسئله میراثی عشق به رهبر، برکشیدن احساسات عاطفی، بدبینی های شخصی و به گفتۀ سهراب سپهری "ترس شفاف" بود که نشود رئیس خاد قبلی تمامی دوسیه های ما را از زیر میز به روی میز هموار کند.

بر موارد بالا علاوه کنیم مرچ و نمک عوامل سلب قدرت و صلاحیت یکتعداد مقام والاها، بالا کشیدن مسئله تباری، زبانی و سمتی با پکه نمودن این قضایا از جانب به اصطلاح گروه گکهای به اصطلاح "چپ" که شبانه به "راست‌ها" ارتباط نیمه مخفی داشتند و با طلوع آفتاب با والگاهای (قُلفک چپات) به چوکی های وزارت، ریاست وولایت لم داده بودند. (بعد از سقوط نظام دیدیم که تا مقامات مشاور، وزیر مختار، مانند طوطیان قندشکن شیرین گفتار به مدارج علیای سخنگوهای تیوریسن  برادران صعود نمودند.) همچنان سرشوراندن آن بخش کودتایی و ناراض خلقی ها به ( چپه نمودن نجیب الله) و….. چندین علت دیگر.

سوال حتمی: آیا با وجود صد نوع تلاش و تقلا میشود بروی دریای خون جوانان شهید وطن، سقوط فرهنگ تاریخ یک سرزمین و در نهایت جغرافیایی که لگد مال شده، سر به هوا و دل به تماشا ماله کشی کنیم وبگوئیم که ما "برحق" بودیم؟

هرگز نه. بدلیل این که درست یکهزار راه وروش دیگری وجود داشت تا "رفیق" گرمابه و گلستان را به "اشرار" نمی‌فروختید! بالآخره با حفظ اینکه همان نجیب الله در دقیقه نود برای شان گفته بود :مه خو نیستم! نجیب الله کنار میرود. نشود شما کدام بندوبست کودتایی را در ذهن داشته باشید؟! نشود که مانع تطبیق صلح آمیز انتقال قدرت شوید، که در آن صورت هم ما را وهم تمامی هست وبود کشور را برباد میدهید."

سوال دوم از ملگری راستا؟

اوبیادر! به حساب همو "سنترالیزم دموکراتیک"، مسئله اکثریت واقلیت و .... همی شما کمونیستها خو عین هفده دانه پلینوم داير نموده بودید و در تمامی پلینومها دو، سه یا چهار نفر بنا بر دلایل مختلف سیاسی، سیاحتی، استراحتی، مصلحتی، عیادتی، ضیافتی، عبادتی و غیره غیرحاضر بودند، اما تصامیم پلینوم اجرایی میشد. پس در همی پلینوم ۱۸ شما نیز که سه چهار نفر غیرحاضر داشت ومتباقی همه رأی موافق دادند، چرا تصامیم عملی نشد؟ چرا رأی اکثریت را نپذیرفتید؟

کجا شد اصول "زرین" سنترالیزم!؟ کجا شد طیاره و بالون دموکراتیک!؟ کجا شد همو شعارهای رنگین روی کتان هفت مترۀ مارش‌ها و میتینگ‎ها و ... بلا به پس حقانیت و مشروعیت تبلیغاتی، کجا شد انصاف و مروت تشکیلاتی؟

————————————————

قصه تحدید، تهدید، ترور و راندن جنرالان از کشور باشد برای آینده

عین فیلها زمان آتش گرفتن جنگل دشمنان! شانرا نجات دادند

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد