کاندید اکادمیسین اعظم سیستانی
فاتح کابل کی بود؟
قسمت دوم
گزارش فتح کابل:
جنرال وزیری میگوید ما سران ومشران لشکروزیرستان بعد از تصرف مجدد تنگلی واغجان ومحمداغه از چنگ شخص حبیب الله وجنرال پردلخان وجنرال ناصری مشهور به سورجرنیل، تصمیم گرفتیم بدون معطلی بسوی کابل حرکت نمائیم. فیصله گردید تا محمدگل خان مومند که تازه به زرغون شهر رسیده بود از راه موسهی به سوی کابل حرکت کند و ما از راه چهار آسیاب راهی کابل شویم.از زرغون شهر تا چهار اسیاب مردم از خانه های خود بیرون آمده ما را خوش آمدید میگفتند.
درتاریخ ۱۴ میزان من با سربازانم از راه هندکی واردکابل شدیم. درهمان روز بدون رفع خستگی راه سربازان من چهارسنگر را از قوای سقوی که با رشادت از سنگرهای خود دفاع میکردند،گرفتند. سقویها از عقب جبهه با جبه خانه وغذا وآب تقویت میشدند درحالی که سربازان ما نه غذای خوردن داشتند ونه آب برای نوشیدن. من شخصاًبا ۵۰ تن از سربازان دلیرخود به للندر رفته یک مقدارتوت وتربوز خریداری کردم و به سرزبان تقسیم نمودیم. توت بجای نان وتربوز بجای آب.
در۱۵ میزان میان سربازان وزیرستان وقوای سقاوی جنگ بشدت در کوهای شیردراوازه وآسمائی وبینی حصار جریان داشت. ما بجز فتح کردن کابل واعادۀ تاج وتحت به صاحبش (اعلیحضرت امان الله خان) آرزوی دیگری نداشتیم. وهمین ارزوی پاک ما بود که دشمن با وجود داشتن فوقیت نظامی قدم هایش ساعت به ساعت وسنگر به سنگر سست وبی حال میشد. بلندیهای کوه های کابل دردست ما افتاده بود وجنگ درهرطرف به شدت بین جوانان غیور وزیرستان وطرفداران حبیب الله جریان داشت.درهمین حالت کرنیل شاه ولی خان وببرک خان جدران وزلمی خان منگل از چهلستون سوار براسپ نزد ما آمدند وبعد از احوال پرسی کرنیل شاه ولی خان بجای اینکه تلاشها وکوشش ها وفداکاری جوانان ما را تحسین بگوید وبپرسد که شما چه میخورید وچه می نویشید، سخنان مایوس کننده ای گفت : «جبه خانه تان درحال تمام شدن است ودشمن هم سخت مقاومت میکند. خدای نخواسته دراین زمان نازک شکست نخورید.»
من به شاه ولیخان گفتم امروز ما جلسه میکنیم که چه باید انجام دهیم. درهمین لحظه غوندمشرعبدالله خان وزیر از جایش بلند شد وگفت: «ما مردم وزیرستان برای گرفتن ارگ سفیدکابل آمده ایم که اعلیحضرت غازی امان الله خان ازفراز برجهای بلند آن علیه فرنگیها جهاد استقلال را اعلان کرده بود.من حالا آنجا تصویرقهرمان استقلال را بچشم می بینم وهمه دیوار وبرحهای ارگ برما صدا میزنند که ای جوانان من سفیدم مرا باخود خود رنگین نمائید، مثلی که دیوارهای وانه وتل را با خون خودرنگین کرده بودید. مردم میدانند که مردم وزیر و مسید در نبردهای خودبا فرنگیها یک گلوله از پشت خود نخورده اند.خوردن گلوله از پشت برای جوانان وزیرستان عار وننگ است. ما همه برای این آمده ایم که با مرمی های حبیب الله سینه های خود را شکاف شکاف نماییم ولی به اولادهای خود طعنه شکست را نگذاریم. انشاءالله که در دروازه های ارگ خود را قربانی خواهیم کرد واگر کدام کس طاقت قربانی را ندارد آنکس همین لحظه اینجا را ترک کند.» (تاریخ استقلال ونجات افغانستان، صص ۳۰۹-۳۱۱)
بعداز برگشت شاه ولی خان به قصرچهلستون من با قوماندانان جنگ یک جلسه دایرنمودم وفیصله بعمل آمد تا همین امشب به کابل داخل شویم.همگی این فیصله را قبول کردند.من و انگورخان ودلبازخان وملک دندخان، شیرمحمدخان تنی،شادیخان داور،ملک گلخان درمرکز فرماندهی باقی ماندیم. ساعت ۹ شب با نواختن دهل سربازان وزیرستان از هرطرف متوجه ورود به ارگ شدند.ساعت هفت همان شب ما از دروازه لاهوری بالاحصار، بالاکوه ودرخت شینگ به شهراصلی کابل وارد شدیم. افراد حبیب الله درهمه سنگرها شکست خوردند مرده ها وسلاح های خود را در پیش پاهای ما رها کرده بودند.من که روحیه ضعیف عساکر سقاوی وعدم وفاداری شان را به بادار ایشان مشاهده کردم، بیدرنگ به فرماندهان وسربازان خود هدایت دادم که بسوی ارگ به حرکت خود ادامه دهند. ساعت ده صبح بود که جنگجویان من به ارگ رسیدند وبچۀ سقاو را درارگ محاصره نمودند.من به سربازانم هدایت دادم که برای محکم سازی محاصره درپیش رود کابل سنگر بگیرند.
با محاصره ارگ کابل (۱۷ میزان)من با یک تعداد سربازان شجاع خود به شعبه پسته خانه رفتم تا پیام ومژده فتح کابل را به وزیرستان بفرستم.واقوام وزیرستان را خاطرجمع سازم. به مامورمنظم پست گفتم به وزیرستان تیلگرام بده که کابل را فتح کردیم،مامورمنتظم پسته پرسید به امرکی؟گفتم به امرخودم، مامور پسته بسوی لباس های ناشسته ما دید وپرسید مجاهدین امان الله خان هستید؟ گفتم بلی! وبعد آدرس خواست وآدرس دادم .بعد تلگرام ذیل به وزیرستان مخابره شد:«تحصیل تانک-پست تنایی-زرخان وزیروزلیخان را گفته شودکه امروزشهرکابل رافتح نمودیم.احوال زخمیها ومرده ها رابعد میدهم.» بعداز تلگرام وزیرستان به کلکته چنین پیام فرستادم: «شهر کلکته، بره بازار هیریسنگ رود- دوکان سه تله عبدالله خان مریانی افغان، را گفته شود که شهرکابل را فتح کردیم.از طرف جرنیل یار محمدخان وزیری»( همان منبع ، صص ۳۱۱-۳۱۴)
فردای این روز ۱۸ میزان بودکه سردار شاه ولی خان سوار براسپ با محافظین جاجی وگردیزی خود از چهلستون به دیدن ما آمد. من امنیت شهر را توسط افرادخود گرفته بودم. شاه ولیخان وهمرهانش فتح کابل را بما تبریک گفتند و ازخوشحالی هریکی از رهبران وزیرستان را در بغل میگرفت و روی آنها را می بوسید، درهمان روز بود که افرادمن پسردوسالۀ شاه ولی خان بنام ولی جان را به او تسلیم کردند.اودست مرا در دوست دست خود گرفت ومن به تصوراینکه میخواهد دست مرا ببوسد دست خود را عقب کشیدم. نامبرده خطاب به رهبران گفت:«مردم افغانستان یارمحمدخان وکارنامه های او را هرگز فراموش نخواهند کرد.» ( همان منبع ، ص۳۱۵)
شکست دادن لشکرجنرال پردل سقوی :
جنرال وزیری درادمه میگوید :ارگ درمحاصرۀ سربازان من بود وبرسرما باران گلوله های توپ وتفنگ می بارید وسردار شاه ولی خان وبرادرش شاه محمودخان مصروف دید وبازدید با سران کابل بودند.در هرطرف آوازه پخش بود که از قندهار وجلال آباد وشمالی عساکر سقوی بسوی کابل درحرکت اند.شاه محمود خان سواربراسپ از شوربازار خود را نزد ما رسانید و اطلاع داد که جنرال پردلخان با ۶ هزار لشکر خود از کوتل خیرخانه بسوی کابل هجوم آورده است و سیدحسین وزیردفاع سقوی با ۶۰ هزار سپاه از مزار بسوی کابل درحرکت است.من دست روی شانه شاه محمودخان که سخت پریشان معلوم میشد گذاشتم وبرای اطمینان او گفتم: پردل خان وسیدحسین میدانند که بادارایشان حبیب الله در ارگ درمحاصره ماست.درست است که پردلخان وسیدحسین جنرالان ورزیده سقاوی اند ولی آنها زورما را دیده اند. سپس درحضورشاه محمودخان من به دهل چی دستوردادم تا دهل را به صدا در آورند، بعدازنواختن دهل سربازان من که مصروف گزمه درشهر بودند جمع شدند، تعدادشان به ۱۵۰۰ نفری میرسید.تعدادی از آنها را به وظایف قبلی شان موظف کردم و با بقیه از راه ده افغانان بسوی کلوله پشته حرکت کردیم و به دهل چی هدایت دادم که دهل را تاپیروزی بر پردل خان بنوازد وتوقف ندهد. این تا کتیک جنگی مردم وزیرستان بودکه باید احساسات جوانان را بانواختن دهل و خواندن ترانه های ملی و اتن به شورآورد وگرم نگهداشت.
درراه حرکت شنیدیم که پردلحان با لشکرخود ازخیرخانه به بی بی مهرو رسیده است، ما هم مسیرخود را تغییردادیم ودر بی بی مهرو جلو لشکراورا گرفتیم و با او به جنگ پرداختیم. پردلخان برخلاف جنگ تنگی واغجان که ازمیدان جنگ فرارکرده بود، اینجا با رشادت درکنارسربازانش باما می جنگید.سه ساعت جنگ دوام کرد و بالاخره درجنگ کشته شد. با کشته شدن پردلخان سپاه او نیز شکست خوردند و پا بفرار نهادند. سربازان زیادی از سقاویان کشته وزخمی و اسیرگردیدند. ما پردل خان را ندیده بودیم و نمی شناختیم. درمیان کشته شدگان ما مشاهده کردیم که یک نفر با یونیوفورم سپهسالاری کشته شده است .با دیدن لباس سپه سالاری مافکرکردیم که همین جسد از پردلخان خواهد بود. با اصرارشاه ولیخان وشاه محمودخان برای تضعیف مورال عساکر سقاوی، نعش پردلخان برای عبرت غاصبین تاج وتحت در چوک کابل آویزان گردید.
بعد از شناختن جسد پردلخان سپاهیان من شکست خورده گان را تا حسین کوت وقلعه مرادبیک تعقیب کردند.سربازان فراری در خانه های دهقانان وزنان پناه برده بودند، زنان حسین کوت وکوهدامن با گرفتن قرآن بردستان خود ازما شفاعت میخواستند، من به احترام قرآن به جنگجویان خودهدایت دادم که از دستگیری فراریان صرف نظرشود، به کابل برمیگردیم. وقتی به کابل برگشتیم، زمرک خان جدران، محمدگل خان مومند وعبدالغنی خان گردیزی و سردار شاه ولی خان ومولوی الله نوازخان برای تبریکی به کمپ من آمدند ومبارکی دادند.(همان کتاب،،ص ۳۱۷-۳۲۱)
ارگ درمحاصره بود وگلوله های توپ وتفنگ برسرهمدیگر فیر میشد من به سران ورهبران نجات گفتم، بجای انکه قوتهای سقاوی از قندهار ومزارومشرقی بکابل برسند وهمه ما را نا بود کنند بهتراین است تا جنگجویان دلیرما بطوردسته جمعی برارگ یورش ببرند وبچۀ سقو را زنده دستگیرکنند ولو از هرصد نفرشان پنجاه نفر کشته شوند. بعد از سخنان من همه رهبران یک لحظه در فکر فرورفتند و بعد محمدگل خان مومند که شخص حساس ومفکربود و زمرک حان که مثل پدرخو(ببرک خان) جدران درمسایل جنگی آگاهی داشت، فرمودند که یارمحمدخان درست میگوید وفردا صبح 20 میزان باید برارگ حمله شود وسربازان ما از کوه شیردروازه وآسمائی ولب دریا ارگ را تحت آتش بگیرند تا جنگجویان ما برارگ بالا روند و غاصب سلطنت را بجزای اعمالش برسانند. شاه ولی خان وشاه محمودخان چون فامیلهای شان در ارگ زندانی بودند،زیاد به این فیصله راضی نبودند مگر دربرابر رهبران چیزی گفته نمی توانستند.قبل ازاینکه فردا شود وفیصله رهبران درعمل پیاده گردد، ساعت 9همان شب بچۀ سقو پیامی توسط حضرت شوربازار[محمدصادق] و دونفرملای دیگر به سردارشاه ولیخان فرستاد واز سردار شاه ولی خان بجان امان خواسته بود.
پایان قسمت دوم