اَبَر جنایتِ کنار گور سرلشکر «دوشمشیره» جهادی قدیم عرب در کابل (28 حوت سال 1393 هجری شمسی) منحیث یکی از بزرگترین تجربه های تاریخی ـ منطقی ـ علمی ـ فلسفی (و ایضاً ـ کلامی)؛ که در چهل سال پسین در افغانستان تواتر دارد؛ باری دیگر این پرسش جانکاه و استخوانسوز را برجسته کرد که:

آیا مسلمانی؛ نادانی است؛ و آیا نادان؛ مسلمان هست!؟

بنده قبل بر این در کتاب «معنای قرآن» و نیز در پُست های انترنیتی؛ قاطعانه تصریح داشته و مدلل و مسجل ساخته ام که «به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست!» که اندکی پایانتر فشرده ای از احتجاجات مربوط به این حکم را پیشکش میدارم.

در این رابطه؛ دست کم یک تن از خواننده گان؛ اعتراض فرموده بود که اگر منظور؛ بی سوادی و ناتوانی در کتابخوانی است؛ اقلاً 80 فیصد مردمان افغانستان و خیلی از کشور هاییکه مسلمان نامیده می شوند؛ نادان میباشند و لذا به این حساب؛ مسلمان نیستند و اینگونه ما در جهان؛ یکی دو میلیون نفر بیشتر مسلمان نمی توانیم داشته باشیم تا چه رسد به بالاتر از هزار و دو صد و سه صد میلیون نفری که معروف و مشهور بوده و ادعا میشود.

موصوف این را نیز متذکر شده بود که عملاً نادان ها؛ بیشتر از دانا ها؛ مسلمان معتقد و سرسخت میباشند!؟

البته، مورد اخیر را بعضی ها در پایکوبی به مناسبت کار روایی های شاگردان و پیروان خویش در هماناشد جنایت گورگاه «شاه دو شمشیرهِ ولی» شان؛ به مراتب عالمانه تر! بیان فرمودند:

ـ "احساسات دینی ازو(نادان) فوق احساسات برادری اش است. هزار برادر را فدای قرآن میکند، هزار مادر و خواهر و اولاد و جان را فدای قرآن میکند!"

اینجا گویا نه برای منتقد محترم و نه برای صاحب این فرمایشات و امثالش؛ مسأله ای نیست که نادان، اصلاً نمیداند قرآن چیست و چه محتوا دارد و آیا خود قرآن؛ از کسی می طلبد که: هزار برادر را فدایش کند، هزار مادر و خواهر و اولاد و جان را فدایش ـ آنهم فدای کاغذ و جلد و پوست ـ و از آن گذشته فقط و فقط فدای های و هوی «قرآن ، قرآن! و اسلام، اسلام!» کند؟!

من؛ به گونه خصوصی به این منتقد محترم نگاشته بودم که عرض من متکی است «به حکم قرآن:...»؛ پس آیا اعتراض شما به من متوجه میباشد یا به قرآن هم متوجه است؟. لطفاً انتقاد خویش را کمی روشنتر مطرح نمائید.

البته پس از آن؛ از سنگ صدا برآمد ولی از منتقد موصوف؛ نه!

تمنا میکنم بیائید ما و شما چند مورد عامیانه را که هیچ سواد و خوانش و دانش هم کار نئارد؛ طبق قواعد علم منطق؛ صغرا و کبرا کرده از آنها باهم نتیجه بگیریم:

محَقَق و مسلم است که:

قبل از اسلام؛ «جاهلیت عرب» بود؛ یا در عرب «جاهلیت» بود!

اسلام؛ عرب را از جاهلیت؛ رهایی داد. یا جاهلیت را در عرب بر انداخت.

پس؛ اسلام «جاهلیت» نیست؛

پس جاهلیت؛ مسلمانی نیست!

پس جاهل؛ مسلمان نیست!

پس مسلمان؛ جاهل نیست!

و هکذا؛

اسلام ضد «جاهلیت» است!

مسلمان؛ ضد جاهل است!

و بر عکس:

جاهلیت؛ ضد اسلام است!

جهل؛ ضد مسلمانی است!

جاهل؛ ضد مسلمان است!

****

البته منظور از مقوله «نادان» درین مقال؛ نادانِ قرآن است و لهذا عیناً با مقوله «جاهل» برگرفته شده از «جاهلیت عرب»؛ یکی نمی باشد؛ ولی از آنجا که در همسویی کامل لغوی و معنایی با آن قرار داد؛ صغرا و کبرا و استنتاج های بالا در مورد «نادانِ قرآن» و «جاهل قرآن» هم صادق است.

و اینکه با طرح گزاره منبعث از قرآن یعنی «نادان؛ مسلمان نیست»؛ چند و چندین مسلمان نامنهاد؛ از شمار مسلمانان قرآنی؛ کم میشود؛ مشکل این گزاره نبوده بلکه مشکل نظام اسلامی و متولیان و مستأجران این نظام از فردای شهادت پیامبر اسلام تا همین اکنون میباشد.

بر علاوه نادان های قرآن؛ به ناگزیر کسانی از میان توده مردم هم استند ولی نادان های اصلی و حتی جاهل های بسیط و مرکب در قبال قرآن؛ اساساً به سخن رسای علامه سید جمال الدین افغانی "علمای سوء" و به فرموده امام محمد غزالی "عالمان بر درگاه سلطان" و خود حاکمان فرعون منش در طول تاریخ 1400 ساله اسلام میباشند که گشایش بحث درین راستا عجالتاً مقدور نیست.

ولی سخن مکمل امام غزالی در «کیمیای سعادت»:

"مگس بر نجاست آدمی نکوتر؛ که عالم بر درگاه سلطان!"

به هرحال اینگونه احتجاجات استقرایی و قیاسی و نیز مبتنی بر سایر میتود های منطق و معرفت را در آینده بیشتر، مورد بهره گیری قرار داده «جاهلیت» احیا شده پس از قتل حضرت محمد پیامبر اسلام و تغلیظ شده توسط جهادی گری، اخوانی گری، وهابیت و دیگر ارتداد های معاصر را از سایر استقامت ها و علل و اسباب، به افشا خواهیم گرفت، اما نقداً:

به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست!

إنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿22 ـ الانفال)

قطعا زشت ترين جنبندگان نزد الله كران و لالانى‏اند كه عقل خود را به کار نمی اندازند(22 ـ انفال)

****

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿100ـ یونس﴾

 و هيچ نفس (موجود انسانی) را نرسد كه جز به اذن الله ايمان بياورد و [الله] بركسانى كهتعقل نمی کنند؛پليدی را نصیب می سازد.(100 ـ یونس)

به خصوص در آیهء متبرکهء اخیر؛ قطعاً مبرهن است که نادان و بی تعقل ؛ـ چنانکه باید ـ مؤمن و مسلمان نیست و مؤمن و مسلمان بوده نمی تواند.ایمان با تعقل پیوند ناگسستنی دارد و وقتی معتبر و مبارک است که عاقلانه و خردمندانه بوده  با تحقیق و مطالعه و کنجکاوی و اطمینان یافتن از صحت و سقم توأم باشد؛ چرا که ایمان کورکورانه و چسپیدن بیچون و چرا به میراث گذشته گانِ معذور و مجبور و یا تحمیلات و تَحَکُماتِ حُکامجبار و اربابزور و زر و چپاول و غارت و ظلم و بیداد )منجمله مزدوران جنگی و جواسیس آی ایس آی پاکستان و غلامان انگریز و سعودی و مماثل ها)؛ احترام و قدر شناسی نسبت به مؤمن بها یعنی نسبت به الله و قرآن و پیغمبر نبوده بلکه اهانت و دشنام بر آن هم است.

آری! نادان؛ مسلمان نیست!

حتی در منطق طفلانه هم؛

چرا؟ به چه دلیل؟

 به چه علت؟

به این دلیل روشنتر از آفتاب که اسلام دینِ کتاب است!

به این علت روشنتر از آفتاب که  مسلمانی کتاب  دارد !

آنکه سواد  نوشت و خوان و کتابت ندارد؛ کتاب خوانده نمی تواند؛ مانند 2 ضرب 0 = 0 می شودو یا  مانند  هر عددی که ضرب 0 گردد = 0 می گردد؛  او نیز  مساوی به 0 است؛ مساوی  به هیچ است. یعنی مسلمان  نیست؛ مسلمان بوده نمی تواند!

دلیل دیگر :

اگر نادان مسلمان است؛پس کتاب و قرآن بیهوده است؛  اضافی است!

 پس چرا سخن از کتاب و قرآن است؟ چرا  سخن از «اِقراء ـ خواندن » است ؛  چرا سخن از فرضیتخوانش و دانش برای  زن  و  مرد  است؟

علت دیگر :

اگر بی کتاب و قرآن میتوان مسلمان بود؛ پس همه دوپایان و حتی همه چارپایان و بسیار پایان مسلمان اند.وقتی شرط کتاب خوانی و دانش قرآن در میان نیست؛ به کدام علتکسی یاچیزی را میتوان گفت که اسلام نیست و مسلمان نیست؟

علت العلل :

وقتی مسلمانی به دانش و خوانش کتاب؛ به دانش و خوانش قرآن مشروط و مربوط نیست؛ پس خداوند؛  چرا کتاب؛  چرا  پیغمبر و چرا  قرآن  فرستاده است ؟؟؟

شاید کافی است که یک چند  نفر دیگر کتاب اسلام  و  قرآن اسلام  بخوانند و به  ما بگویند که چنین و چنان است!

درین صورت ما  که کور و بیسواد و نادان ایم؛  از کجا و از چه بدانیم که  این نفر ها راست میگویند؛  این نفر ها درست فهمیده  اند؛  این نفر ها  نیت خرکردن ما را و نیت سوار شدن  ما و  نیت فروختن ما به حیث جلاد اجیر و  به حیث غلام و کنیز به شیاطین و قدرت های شیطانی را ندارند؟ و اصلاً  این نفر ها خود شیطان رجیم  و  دشمن قسم خوردهء اسلام  و  مسلمانان  نیستند. محکِ سنجش و تشخیص چیست؟

نتیجه: نادان و بیسواد و بی کتاب و بی قابلیت کتاب خواندن و کتاب دانستن و کتاب را حل و حلاجی کردن؛ مسلمان نیست، مسلمان نبوده است و نمی توانسته است مسلمان باشد!

  اُم الفساد مسألهء مسلمانی (و آئین های دیگر) این است و این خواهد بود!

قاری:

شخص کُور و معذور است !

حافظ:

محافظ و نگهدارنده و پهره دار است ولزوماً  نمیداند که چه جنس و گوهر و ثروتی را نگهداری میکند؛ فقط از دستی میگیرد و  به دستی تحویل میدهد.

بنابر این  قاری ی قرآن بودن  و حافظِ قرآن بودن؛  مرتبهء دانای ی قرآن بودن  را  ندارد.

مولانای بلخ ؛ صاحب مثنوی معنوی  میگوید:

ما ز قرآن ؛ مغز را  بر دا شتیم    پوست را  بهر خَران  بگذاشتیم

پس دانای قرآن باشیم  و مغز قرآن را  از خود کنیم  و  پوست را  بهر خسان  و ناکسان  و متعصبان  و متحجران  و دین فروشان  و قرآن فروشان  بگذاریم!

اما ؛  دانای قرآن بودن یعنی چی؟

یعنی اینکه ما آیات قرآن  را  با  معنایش بدانیم  و  از این لحاظ  باید  قرآن را در زبان مادری و ملی ی خود  بخوانیم  و  بدانیم .  خداوند فقط معنا و مقصد را وحئ کرده است و نه زبان  و کلام  و موسیقیی عربی  یا  غیر عربی را.

  نادان قرآن؛ کافر بالله است  و لو قاری و حافظ قرآن هم  باشد. چونکه نمی داند الله چیست و چه گفته و چه هدایت ارسال داشته است. حتی  نادانِ قرآن؛ انسان نیست؛ (( حیوان کالانعام )) است ولو که قاری و حافظ قرآن هم باشد.  چون او  نمی داند که  قرآن چیست و  از شعر و  نثر و  دیگر گفتار های عربی چه فرقی دارد؟

قاری و حافظ قرآن  هیچ فرقی از یک طوطی  یا  یک  تایپ ریکاردر؛ یا  از یک سی دی و یک کامپیوتر ندارد.

فقط دانای قرآنباش؛  آنگاه همه چیز هستی.  نادان نه دین دارد  نه الله و  نه ایمان؛ چون نادان است و  نمی داند که چه؛ چه  هست و چه نیست؟!

نادان؛ حتی نمیداند که نادانی چیست و دانایی چیست؟!

نادان زنده گی کردن و نادان مُردن فقط تقدیر حیوانی کالانعام است. اگر میخواهی حیوان کالانعام نباشی  و چون حیوان کالانعام زنده گی نکنی و  بار نبری و خار نخوری و آخر هم چون حیوان کالانعام نمیری؛ قرآن و دینت را به زبان مادری و ملی ی خود بخوان و بدان!

معنا را  دریاب!  هر حرف و  جمله و کلمهء عربی؛ نه قرآن است و نه کلام الله!

به نام قرآن و دین و الله (و خدا)  افسار و  زنجیر و زولانه  برایت ساخته اند؛ و  تو را  به جاهایی می کشانند که  اکنون  نه عقل خودت کار می کند و  نه عقل آبا و اجدادت در گذشته کار کرده است!

قرآن و دین و عقیده و وجدانترا نگهدار؛  اما  در مغز و  معنای آن؛  نه در پوست و کاه و خاشاک آن!

اگر بازهم  نمی دانی و  نمی توانی بدانی؛  لطفاً  مسلمانیرا  ادعا نکن؛ چه خاصه که در مورد چون و چرای مسلمانیی دیگران دعوی به راه اندازی  و تیغ و تیر و بمب و باروت به کارگیری  و انفجار و انتحار و دهشت  و وحشت بر پا گردانی!؟

***

باری ؛ در قرآن عظیم الشأن دیدیم :

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿100ـ یونس﴾

 و هيچ نفس را نرسد كه جز به اذن الله ايمان بياورد و [الله] بركسانى كه تعقل نمی کنند؛پليدی را نصیب می سازد . (100 ـ یونس)

درینجا چنانکه در مورد مسایل جبر و اختیار گفته آمدیم؛ احتمال تعبیر نادرست کلمات «به اذن الله» وجود دارد و اغلب شکل اندیشان دیروزی و امروزی؛ آنرا در ضدیت مطلق با «تعقل» و «اختیار» آدمی می بینند. فقط عقل ماهیت یاب و تمامیت اندیش؛ است که درینجا نه تنها تضاد منطقی نمی یابد؛ بلکه حکمت منطقی هم پیدا میکند .

روشن است که الله تعالی بر چارپایان و پرنده گان و خزنده گانِ و آبزیان و ذو معیشتینِ به عقل نارسیده؛ دعوت ایمان نداده است. ذات الله جل جلاله تنها و تنها برای بشر و انسان و آدمی است که کتب مقدس فرستاده و پیامبران هدایتگر ارسال داشته است.

بشر و آدمی و انسان فقط با هیکل و قواره نیست که این هویت و شرافت را دارند؛ خیلی از انواع بوزینه ها کمابیش بر دوپا راه میروند و در سالیان اخیر بوزینه ای هم پیدا شد که کاملاً راست قامت بود و بر دو پای راه میرفت که دانشمندان او را «اولیور» نام نهادند ولی در پیشرفته ترین تحقیقات بر کروموزوم های آن؛ اثری از ژن های ویژه بشر نیافتند و لهذا حتی این توهم نیز رد شد که ممکن است «اولیور» موجودی دو رگه یعنی از یک جانب دارای ژن بشر باشد.

آری ! بشر و آدمی و انسان فقط با هیکل و قواره نیست که این هویت و شرافت را دارند بلکه دقیقاً با تعقل و خرد و مغز و دماغِ بخصوص از این موهبت بر خورداراند. بنابر این «اذن الله» در مورد بشر محقق شده میباشد ولی دریافت این «اذن» به ابزار «عقل» بسته گی دارد که آنهم در دماغ و سیستم عصبی بشر نهاده شده است. (مگر اینکه دماغ و سیستم عصبی نارس بوده و یا به آفاتی دچار آمده باشد!)

 وقتی موجود  دوپا (بشر) ؛ عقل و دماغ یعنی تنها امتیاز و اسباب تحققاختیار خویش را به نام و به بهانهء ایمان تعطیل کرده و برباد داده است؛ به هیچ چیزی جز رِجسو بد ترین پلیدی سزاوار نیست!

اگر این مورد را چنانکه الزام آور است به سطح عامیانه وضاحت بخشیم ناگزیر از گذاشتن «ایمان» به جای «رزق» هستیم .

 قریباً سراپای قرآن مجید مشحون از این آیات و ارشادات میباشد که «رزق» چیزی مقرر و مقدر از جانب ذات الهی است و من باب مثال کسی قادر نیست آنچه را مقدر و مقرر نمی باشد؛ تصاحب یا تملک نماید.

اینجا عقل شکلی و ظاهر بین؛ به این توهم می افتد که چون «رزق» معین و مقرر است؛ تحت هر شرایطی میرسد و لذا در گوشه ای بنشین و چشم بر آسمان بدوز؛ آنچه تقدیر است آمدنی است!!

ولی عقل ماهیت یاب و جهانبین؛ گرفتار چنین بلاهت نمیشود. این عقل بلافاصله در می یابد که رزق مقدر و مقرر به ویژه در بشر مرهون اسباب رزق آور است که رب العالمین آنها را تمام و کمال در ذات بشر تعبیه کرده یا در محیط زیستی او قرار داده است. لهذا عقل ماهیت یاب؛ به ساده گی در می یابد که اذن الله و تقدیر الهی و ـ به طور یک کل ـ مشیت اعلا در بشر؛ از برههء معین تکاملِ آفرینش؛ محقق شده است و بخش مربوط مانده به بشر؛ فقط به کار اندازی و ممارست و تقویت اینهمه استعداد ها و توانایی های شگرف و معجزه آسا میباشد.

لهذا بشری که «بشریت» خود را درنمی یابد، قدر نمی شناسد و به بلاهت و سفاهت تن می سپارد؛ حتی نجس تر از هر حیوان طبیعتاً؟ نجس و پلیدی است!

توجه داشته باشیم که این ها احکام و احتجاجات فلسفی نه ؛ بلکهمعنی و ماهیت دینو قبل از همه دین مقدس اسلام میباشد!"

(ختم نقل از کتاب " معنای قرآن" با مختصر ویرایش)

*****

علتِ عقلی، منطقی و علمی ی دیگر اینکه نادان ـ به مفهوم دقیق و اکید کلمه ـ مسلمان نیست و نمیتواند مسلمان باشد؛ این است که اسلام مثلاً مثل هندوئیزم؛ یک باور آنیمستی و عنصر پرستی ... یا یک عقیده میراثی ی عبادی و سنتی نیست.

اسلام یک دین سیاسی ـ عبادی است، تاریخ 1400 ساله خلافت ها و حکومت های ضد و مضاد دارد؛ تاریخ جهانگشایی ها و فتوحات و برده سازی ها و برده فروشی ها دارد، اعصار عروج و نزول تمدنی دارد؛ جریان های تشعب و تفرق بیشمار دارد که تا سرحد خونین ترین و فلاکتبارترین نزاع ها و تصادمات و همدیگرکشی ها به پیش رفته اند.

سند اساسی اسلام همانا کتاب مقدسی موسوم به قرآن میباشد که صرف نظر از ملاحظات تاریخی به نظر میرسد؛ حد اقل در لفظ؛ همه شعبات و فرقه های اسلامی ی تشنه به خون و مال و جان هم در عالم اسلام؛ در مورد این کتاب مقدس؛ اذعان و اعتراف داشته اند و اذعان و اعتراف دارند ولی آیا همه خوب و بد تاریخ اسلام؛ همه خوب و بد هر یک از شعب و فرق اسلامی و حکومات و احزاب و تجمعات و شخصیت های «اسلامی» از قرآن ناشی شده است، میتواند و میتوانسته از قرآن ناشی شده باشد؟؟

ثابت است که داعی اسلام حضرت محمد عربی قریشی، مسموم از دنیا رفت؟ آیا به راستی این مسمومیت ناشی از همان زهری بود که سالها قبل در غزوه خیبر گویا کدام زن یهودی مخلوط در گوشت بریان گوسفند به آن حضرت داده بوده که آنرا هم نبلعید؟(4)

پس اگر این افسانه باطل است؛ مسمومیت پیامبر جدید بوده و بالنتیجه بائیستی تشبث فاعلان آن؛ سوء قصد سیاسی و کودتای قدرت  بوده باشد نه ذره ای کمتر.

در صورت وقوع این فرضیه؛ آیا به راستی میتوان همه آنچه را که از فردای مرگ پیامبر به جریان افتاده و تا اکنون جاری میباشد؛ تمام و کمال و مو به مو خط مشی محمد و رهنمود محمد پنداشت و باور کرد؟

تمامی این پرسش ها را؛ دریافت حقیقتِ چیزی به نام "حدیث" پاسخ میدهد که در آخرین تحلیل؛ قرآن را به "طاق نسیان" گذاشته و اساس همه آنچه که پس از مرگ حضرت محمد تنیده و رشته شده؛ قرار گرفته است. متآسفانه هیچ فرقه از فرق اسلامی؛ نسبت به دیگری وفادارتر به قرآن نمانده و مصلحت نزاع و خصومت و مبارزه با حریفان و دشمنان را پناه گرفتن در شهر بی در و دروازه حدیث سازی و حدیث فروشی یافته اند که تفصیل آن چندین "مثنوی هفتاد من کاغذ" ضرورت دارد!

معهذا کلیاتی نخ نما و خیلی ضروری در زمینه را میتوانید؛ از همین قلم در لینک های زیرین مطالعه بفرمائید:

http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar5.html

http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar6.html

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد