ما و خیزش های مردمی 

من باری گفته بودم و نوشته بودم که " امریکا هیچنوع تعهدی برای پایان دادنِ بجنگِ افغانستان ندارد" و نیزگفته بودم که " امریکا روزی در یک چرخشِ استراتیژیک افغانستان را بخال خودش رها میکند".

و اینک امریکا و متحدینِ غربی آن با پامال نمودن تمامِ ارزش های اخلاقی وتعهدات و پیمان های میان تُهی استراتیژیک افغانستانرا در تنورِ داغِ یک مصیبتِ تمام عیار در شرایطی تنها میگذارند که تمامِ مفصل های روابطِ سالمِ سنتی این کشور در نتیجهِ یک جنگِ تحمیلی سازمان یافته و فشارِ نفسگیرِ تنش های سیاسی، عقیدتی، ایدلوژیک تا مرز پوسیگی رسیده اند و تمایلاتِ وارداتی اتنیک، شیرازه ی سلامت اجتماعی این سرزمین را بسمت یک انقطابِ دردناک اجتماعی میکشاند ویک نسلی که محصولِ طبیعی فضای دود و باروت است چون دستِ شکسته ی بر گردن تاریخ آویزان مانده است.

سناریوی (جنگِ جعلی) بیست ساله که صد ها هزار قربانی بجا گذاشت بخشی از مانفیستِ هژمونیزم قاره یی امریکا و متحدین غربی آن است که در جستجوی منابع انرژی، ما و حوزه ی انرژنتیک و تمدنی ما را زیر و زبر کرده اند، واقعیت اینست که نگاهِ جغرافیا محورِ جیوپولتیک امریکا به افغانستان و تمنای دست رسی به حوزه ی اسیای میانه وثروت های افسانوی ان پای این هیولای هژمونیزم را پس از انهدام برج های دو قلوی تجارتی امریکا به افغانستان کشانید.

افغانستان بعنوان سرزمینِ بیرون از حوزه امنیتی امریکا هم به دلیلِ نزدیکی به حوزه ی سیاسی آسیای میانه، هم بدلیل نزدیکی به ذخایر و ثروت های افسانوی اسیای مرکزی، حوزه خَزَر و هم به دلیلِ نفوذِ رقبای قدرتمند امریکا ( روسیه و چین ایران) بر این جغرافیا یک دور نمای ژیوپولتیک و یک جذابیتِ ژیو اکونومیک برای امریکا دارد که کلیتِ منافع سیاسی و اقتصادی امریکا را درین بساط در بر میگیرد.

اما چرا افغانستان؟

افغانسان کلیدِ فتحِ این حوزه ی تمدنی، سیاسی و اقتصادیست، تسلط بر افغانستان یعنی دست داشتن به همه ی این امکانات و پیدا کردن قدرتِ بر هم زدنَ نظام حقوقی منابع انرژی این حوزه، ازین سبب امریکا مایل نبود و نیست که جذابیتِ ویژه ی ژیوپولتیک افغانستان ماه عسلِ روسیه و ایران شود و این کشور تحت حفظ و مراقبت رقبای قدرتمند روسیه و ایران و چین قرار بگیرد، ازینجاست که شطرنجِ حمایت امریکا از طالبان در کازینوی استراتیژی امرکا هموار شد.

تسلط بر افغانستان هزینه ی کمر شکنِ اقتصادی دارد، شکست روس ها در افغانستان بیشتر یک شکست اقتصادی بود تا شکست نظامی، گرچه افغانستان از نگاهِ استیلاگران یک قمارخانه ی انتفاعی است ولی به شهادتِ تاریخ، همه جهیز گرانِ خون و آتش عبا و قبای پرستیژ سیاس و اقتصادی خویش را درین ویرانه به گرو گذاشته و سر لُچ و پای لُچ ازین مسلخ خونین اما سرکش و مغرور پا به فرار گذاشته اند، شکست انگلیس ها در سه جنگ، شکست روس ها پس از سیزده سال حضور سیاسی و نظامی و اینک شکست امریکایی ها پس از بیست سال حضور سیاسی و نظامی صفحاتِ عبرت انگیز تاریخ پر ماجرای این سرزمین است.

اینک امریکایی ها افغانستان را ترک میکنند ، بخشِ اعظمِ ظرفیت های بنیاد گرایی از جنوب به شمال منتقل شده اند، زیرا تسلط کنترول بر شمال نه تنها کلید محاصره ی اقتصادی شهر ها پنداشته میشود بلکه تقرب ظرفیت های رزمی طالبان بر سرحداتِ جنوبی کشور های همجوارِ حوزه شمال افغانستان را نگران ساخته است.

پیامد های روانی خروجِ نا به هنگام امریکایی ها از افغانستان در میادینِ جنگ به وظاحتِ تمام دیده میشود، سقوطِ دراماتیک و بدون در گیری نظامی ولسوالی ها به معمایی مبدل شده است، باور من اینست که در زیرِ پوستِ این عقب نشینی های غیرِ قابل انتظار شبحِ در حال تکاپوست، دولت هیچ برنامه و نقشی بطور عمدی درین ماجرا ندارد، این یک مانورِ پیچیده ی اوپراتیفی است که بیلانسِ اقتدارِ نظامیِ طرفین در میادین جنگ را منظور دارد ، تساوی اقتدار در میدان های جنگ تا انجا پیش میرود که جایش را به تساوی امتیاز روی میز مذاکره خالی کند ، امریکا سعی دارد با این برنامه طالبان را در اقتداری که مستقیما متناسب است با میزانِ ظرفیتِ نظامی شان در میادین جنگ با دولت شریک ساخته و ظرفیت های داعش که هم اکنون در حوزه شمال پرسه میزنند را منحیث وسیله ی فشار علیه روسیه و ایران حفظ کند، امریکا با این مانور هم ثبات را به نفع دولت موجود و طالبان از طریق یک مشارکت تامین خواهد کرد و هم رقبای قدرتمند خود روسیه و ایران را ترصد و تهدید خواهد کرد ، باور دارم همانگونه که ولسوالی ها بدون در گیری از نیرو های دولتی تخلیه شده اند، همانگونه بدون درگیری بحالت اولی در خواهد آمد.

در یک نگاهِ خوشبینانه میشود گفت که

در حالتِ موجود نیرو های نظامی شجاعِ افغانستان با شجاعت و مردانگی بیمثال می رزمند، مردمان بومی ولسوالی ها و ولایات زیر نام خیزش های مردمی برای دفاع از محلات در کنار نیرو های مسلح قرار میگیرند ، روندِ تجمعات مسلحانه ی مردم و قرار گرفتن انان در کنار نیرو های نظامی افغانستان نه تنها موجباتِ ارتقای مورالِ رزمی سربازان و افسران را فراهم میسازد بلکه طالبان را از نظرِ سیاسی و نظامی غافلگیر ساخته است، در تمامِ گوشه های کشور مردم علیه طالبان بگونه ی مسلحانه اعلامِ جنگ کرده اند و این یک (شکستِ بزرگ سیاسی) برای طالبان است، و اما خیزش های مردمی:

برخی حوزه های روشنفکری افغانستان خیزش های مردمی را معادل ملیشه سازی می پندارند، برخی ایشانرا اربکی و ایله جاری میدانند، شماری از قلم بدستان و آگاهان این خیزش ها را زنگِ خطر می پندارند وسوالِ تجزیه افغانستان و تاسیسِ جزایر قدرت را بمیدان میکشند و با الگو سازی های عاقبت نیاندیشانه ذهنیتِ عمومی رامخدوش میکنند و بگونه ی تشنگی آسیاب طالبان رافرو می نشانند، یکعده این حرف و حدیث را اگاهانه نشخوار میکنند ، تعدادی پیامد های منفی ازین قبیل داوری ها را اصلا متوجه نیستند و یا نمیخواهند متوجه شوند. اما انسوی این غوغا:

مقاماتِ امریکایی ازین رویداد نا امید اند، خلیل زاد این خیزش ها را مانع تحقق مذاکرات و عامل جنگِ داخلی میداند،این روباه پیر فکر میکند که پیش از خیزش ها هر روز برای مردم حلوا بخش میکردند، عمران خان نیز این خیزش ها را عامل جنگ داخلی و متشنج شدن اوضاع پاکستان میخواند، وزیر خارجه روسیه این خیزش ها را سبب طولانی تر شدن جنگ وتمرکز بیش پیش داعشیان در شمال میخواند.

درین نتیجه گیری های مشترک یک درد مشترک و یک ترس غیر مشترک و جود دارد، با ظهور نیرو های خیزش مردمی تغیر مجدد در توازن قوا و در بیلانسِ مورال رزمی ایجاد خواهد شد و پلان های امریکا و متحدین شان اگر خنثی نشود تعطیل خواهد شد.

و ترس غیر مشتر ک روسیه اینست که با اوجگیری خیزش های مردمی در شمال امریکاو طالبان داعشیان بیشتری به شمال بفرستند، چیزیکه مایه ی نگرانی روسیه و متحد آن ایران است ، خوب اینها که ملامت نیستند، در طوفان هرکس لنگی خود را محکم میگیرد، اما (تحلیلگران) ما چرا وارخطا هستند؟

برخی دوستان ما متوجه نیستند که خیزش های مردمی که دارند سراسری میشوند معادله ی ادعای طالبان مبنی بر اینکه مردم با آنهاست را معکوس میسازد، انها متوجه نیستند که این حرکت به معنی ایستادن مردم در برابر طالبان است، این حرکت نه تنها خلای حضور امریکایی ها را از نظر روانی ازمیان بر میدارد بلکه مشروعیتِ جنگِ طالبان را بشدت زیر سوال میبرد، این اقدام نه تنها یک شکست سیاسی برای طالبان بلکه در تضعیف مورال رزمی طالبان نیز اثر گذار است، نیرو های خیزش مردمی به کدام عروسی دعوت نمیشوند، انان به سنگر های گرم یک جنگ نفسگیر روانه میشوند، قدرِ این آب را فقط سرباز تشنه لب میداند.

میخواهم تصریح کنم که ما با وضعیتی رو برو هستیم که درک آن نه بر اساسِ شبیه سازی های روشنفکرانه از منظر تاریخی بله با نگاه هوشمندانه ی تخصصی به تاریخ ممکن و میسر است، وضعیتِ موجود مولود و محصولِ مجموعه از رفتار هایست که با تخیلات و تصورات نمیشود آنرا تعریف کرده و با صدورِ چندتا احکمِ فاقدِ استدلال تاج محلی برای آن اعمار کرد، این وضعیت قبل از تعریف باید معنی شود، ریشه های آن در میانِ انبوهِ از فکت های پراتیک سیاسی و تاریخی شناسایی شود و بر کیفیت چونی و چرایی آن وقوف کامل حاصل گردد، این درست است که حوادث مشابه از نظر شکل در تاریخ اتفاق می افتد ولی مشابهت های تاریخی به دلایلِ فراوانِ عقلی نمتواند بارِ مختصاتِ سیاسی و تاریخی دوره های متفاوت را بر دوش بکشد، یک رخداد تاریخی قرن بیست را با حفظ مشابهت ظاهری چگونه میشود با عین رخداد در قرن بیست و یک مساوی دانست، عنصر زمان را چگونه میشود نا دیده گرفت، آیا ما روشنفکران دیروز باقی مانده ایم؟ که دگران را به مجاهدین دیروز متهم میکنیم و هراس داریم که مسلح شدن مجدد انها میتواند خطر آفرین باشد؟ ایا واقعا ما فوتوکاپی های تاریخِ گذشته ی مان هستیم؟

کدام یک مان بجرمِ اشتباهاتِ گذشته ی مان خود را حلق آویز کرده ایم؟ ایا ما واقعا مردمان دیروز هستیم؟

چگونه میشود خود و دیگران را هم در زمان و هم در زمانه مطرح کرد، ایا میشود در دو تاریخ زندگی کرد؟

و صد ها سوالِ دیگر، به باورِ من این شبیه سازی ها و الگو پردازی هانه تنها نا درست اند بلکه خیلی زیان بخش اند.

تحمیلِ ترمینولژی های دوره های گرم و سرد بر داوری های اکنونی یک خبطِ درشت سیاسی در حوزه ی تفسیرِ رخداد های تاریخی است، با تحمیلِ این ترمینلوژی بر گرده ی داوری هایمان نمیشود از کردار ها و رفتار های مان جدولِ مندلیف درست کرد، این یک بی انصافی بزرگ است.

جامعه ی افتاده در گودالِ انقطابِ تحمیلی و دردناک سیاسی و اجتماعی را نباید بیشتر ازین زیر نام های حزبی امروز و دیروز، مجاهدِ امروز و دیروز متفرق ساخت، تجزیه و انقسام یک سرزمین مشترک با گذشته ی مشترک، افتخارات مشترک و اشتباهات مشترک و اینده ی مشترک زیرِ هر عنوان و هر بهانه ی که صورت گیردیک عمل ثواب نیست.

باور کامل دارم که با مساعد شدن وضعیت در مورد انسجام نیرو های خیزش مردمی در بخش های امنیتی زیرِ ادره مستقیمِ دولت اقدام صورت خواهد گرفت ولی اکنون سوال اصلی حمایت و یاری رسانیدن به نیرو های امنیتی قهرمان است که در یک شبانه روز دوازده ساعت در برابر دشمنان وطن میرزمند.

رحی