معرف یک تفکر و سیمای یک سیاست
سیاست مصالحه ملی معرف تفکر سیاسی و ماهیت عملکرد حزب وطن و دولت جمهوری افغانستان بود . هردو با این سیاست پیوند مستحکم داشتند ٬ حزب وطن میراثدار طرح وحامی این سیاست بود ٬ درحالیکه تحقق آن شامل حوزه صلاحیتها و مسؤلیتهای دولتی میگردید وقوع چنین رویداد را در وضعی باید به بررسی بگیریم که حزب وطن و دولت جمهوری افغانستان چنان در هم تنیده گی رابه میراث برده بود که تفکیک آن به آسانی شدنی به نظر نمیرسید . تداخل وضیعت کادری به پیوند هردو( حزب و دولت ) بعد دیگری نیز می افزود و از طرفی هدف ضرورت دستیابی به صلح و تفاهم بین الافغانی آنقدربرای دوست ودشمن مهم و در عین حال قابل درک بود که بسرعت عکس العمل های گسترده موافق و مخالف رابه بار آورد ونتیجه طبیعی آن علاوه بر اتخاذ مواضع متفاوت اقشار و لایه های مختلف جامعه و اهرم های منطقوی وجهانی قدرت ٬ تقسیم کادر های حزب ودولت رانیز به دو اردوگاه موافق ومخالف در پی داشت ٬ موقعیت بوجود آمده سبب شد تا نه تنها امر صلح در محراق توجه قرار گیرد بلکه چنان حجمی را نیز اشغال نماید که سیاستهای دیگر حزب کمترمجال تبارز یابند .
ضرورت تحقق این هدف ( صلح و تفاهم بین الافغانی )امروزه نیز آنقدر مبرم است که بعضآ بحث پیرامون آن تابو به نظر میرسد . درین هیچ شکی نیست که مصالحه ملی سیاست ستراتیژیک بود و است . این ستراتیژی سه هدف را مدنظر داشت :
۱ــــ رشد ٬ ترقی و انکشاف اجتماعی کشور در فضای امن .
۲ــ تامین تفاهم بین الافغانی و استقرار باور از دست رفته در مناسبات بین المللی .
۳ــ تبدیل افغانستان از یک کشور جانبدار به کشور دارای مناسبات مستقل سیاسی با کشور های منطقه و جهان و تبدیل ان از میدان جنگ به میدان رقابت اقتصادی .
تا اینجا هیچ مشکلی وجود ندارد ٬ مشکل در« ترجمه » واژه ستراتیژیک است . بعضآ به غلط ستراتیژیک بودن معادل جاودانه بودن و تغیر ناپذیر بودن معنی میشود وغلط تر از آن اینکه هر گونه تغیر وتعدیل در ستراتیژی ــ بمنظور رسیدن به هدف وتوسعه و تعدیل ادرسهای مفاهمه و ارتباط ٬ معادل انحراف ازهدف و اندیشه تلقی میگردد( در حالیکه ستراتیژی هدف نیست ٬ راه رسیدن به هدف و انتخاب وسایل است ) . ( در ستراتیژیک بودن مصالحه ملی شکی وجود ندارد و اما درین هم شکی نیست که ستراتیژیهای برای همه حالات و همه زمانه هانیز نمیتواند وجود داشته باشد. )
واقعگرایانه اینست ٬ اهدافی را که سیاست مصالحه ملی مدنظر داشت نه به آن دست یافته ایم ونه هم از اهمیت ٬ مبرمیت و ضرورت آن کاسته شده است ولی مناسبت ما به حیث یک حزب با آن تغیر نموده است .
حزب وطن نه تنها اهرم قدرت دولتی را در دست ندارد بلکه هنوز در آن حدی نیست که از بیرون بر روند سیاسی اثر و رسوخ قابل حساب داشته باشد . وضیعت ما ( حزب وطن ) نیز از حالت اجرائیوی به حالت حمایه وی تغیر نموده است و مناسبات خود را نیز آنطوریکه لازم است تا هنوز با سیاست بازتعریف ننموده ایم ٬ تنها از لحاظ نظری در کلیت مسله ٬ وضیعت ما با اندیشه مصالحه معلوم است و این به تنهایی کافی نیست . کافی نیست تا حمایت خود رااز اهدافی که سیاست مصالحه ملی مدنظر داشت اعلام نمایم ٬ بلکه چند وچون حضور در پروسه تحقق این اهداف ونتائیج احتمالی آنرا نیز باید نشان داده بتوانیم .
اگر می پذیریم که سیاستهای غایی اهداف ستراتیژیک اند پس ستراتیژی یعنی مجموع پروسه رسیدن به آن . این یعنی هم سیاست به عنوان هدف غایی و هم پروسه دستیابی به آن در پیوند به وضیعت اجتماعی و نیروهای فعال درین پروسه آیه های تغیر ناپذیر نیستند . بخواهیم یا نخواهیم از وضیعت و آرایش قوا متآثر میشوند . برای حزب وطن و کشور ما نیز چنین اتفاق افتاد تا هدف را در شرایط کاملآ متفاوت ودر همراهی با نیروی متفاوت دنبال نماید.
دیروزفرض ما بر آن بود که دولت جمهوری افغانستان بالقوه دولت ملی است . تمام اقدامات حزب وطن در رابطه به مناسبات حزب و دولت و تمهیدات قانونی جدایی حزب ودولت٬ همین هدف از قوه به فعل درآوردن دولت ملی را دنبال مینمود و تلاش آن در جهت دعوت مخالفین به اشتراک در اهرم قدرت وضیعت سیاسی را در جهت تشریک مساعی تمام جوانب بیلانس مینمود در حالیکه امروز با توجه به ارایش نیروهای مخالف و محارب با قدرت دولتی وترکیب دولت٬ ودر نتیجه آن ماهیت دولت ٬تشریک مساعی با آنان نه تنها به توازن نمی انجامد بلکه به تشدید فاجعه بار عدم توازن به نفع قوت های ضد ترقی و ضد دموکراسی منجر میگردد .( زیرا ترکیب وساختار قدرت دولتی موجود که شرابط خاص کشور و تمایلات بیرونی آنرا تحمیل نموده است در تضاد آشکار با اهدافی که در برابر خود گذاشته قرار دارد . این وضیعیت نمیتواند دوامدار باشد و هرگونه تغیر در توازن مصنوعی موجود اثر مستقیم بر ماهیت آن دارد ) لذا ضرورت است تا اهداف مصالحه را به عنوان اندیشه بازنگری و امروزی ساخت و تعریف جدیدی از آرایش قوای همسو داد که در تحقق اهداف دموکراتیک دولت وزنه را بسود ترقی و دموکراسی سنگین میسازد ٬ وبررابطه خود با سیاست مصالحه که دیگر حزب وطن نمیتواند مجری آن باشد در پیوند با اهداف و عزایم نیروی تحقق دهنده آن غور دوباره نمود .
اکنون نه تنها حزب وطن و متحدین ان از عرصه سیاست فعال و موثر پرت شده اند بلکه دولت نیز بصورت کامل تغیر ماهیت داده است ٬ هدف ستراتیژیک ما که تحقق مصالحه ملی بود اینک به پیششرط استقرار دولت ملی نیز ضرورت دارد ٬ زیرا بدون دولت ملی ٬ مصالحه ملی قابل تصور نیست ( در وضع موجود مصالحه را تنها میتوان سازش میان نیروهای رقیب تصور کرد . این سازشها در پیوندبا منافع اکثریت جامعه میتواند دارای بار مثبت و یا منفی باشد. ممکن است منافع حاکمیت موجود نیزبا تامین صلح بر آورده شود ولی طوریکه میبینیم این صلح در آتش بس و یا در تفاهم بالای تقسیم قدرت خلاصه میشود . به همین جهت نیزدر یک ونیم دهه اخیر سیاسیون حاکم حاضر نشدند تا از صلح تعریف مشخص بدهند.) ضرور است تا به این نکته نیز توجه جدی مبذول گردد که هدف غایی ما دیگر توسعه یافته است و حق تقدم تیز با تاسیس دولت ملی است ( دولت که از اراده ملت برخاستته و در برابر آن مسؤل و پاسخ گو باشد .(
مواردی وجود دارد که به عوض تحلیل سیاست مصالحه ملی وطرح دوباره آن در شرایط تغیر یافته از آن تجلیل بعمل می آید و در حقش تعبیر غلط میشود ٬ از جمله تاکید روی افغانی بودن خالص آن که خطر سطحی گرایی و جزمیت را افزایش میدهد . در حالیکه این سیاست تنها میتوانست در چنان فضای مساعد ملی و بین المللی طرح گردد٬ که گردید . اگر چنین زمینه های وجود نداشت ٬ فقط میتوانست ذهنیگری مبتنی بر خواسته های انساندوستانه باشد٬عینیت این سیاست در ضرورت تاریخی آن نهفته است .
حزب دموکراتیک خلق افغانستان و دولت وقت با توجه به زمینه های مساعد ناشی از دیتانت بین المللی وهمچنان عنعنات ملی و مذهبی کشور سیاستی را پی ریخت که داشت به دستگاه تفکر حزب و حاکمیت مبدل میگردید ٬ این طرح تمام استعداد آنرا در خود نهفته داشت و دارد که به دستگاه تفکر افغانی مبدل گردد ولی قبل از وقوع این اتفاق ما ادعا کردیم که این دستگاه تفکر افغانی است ٬ این در وضیعتی بود که نه تنها از مخالفینی این سیاست در جامعه کاسته نشده بود که در دستگاه حزب و دولت که حاکمیت را دردست داشت نیز مخالفت های آشکار و بنیاد بر انداز ادامه داشت .
اشتباه دیگری که دارد تکرار میشود ٬ نیروهای زیادی ٬ از آنجمله گویا برخی اعضای سابق حزب وطن فعال گردیده اند تا واقعیت های تاریخی را مخدوش و زمینه سؤ استفاده برای نیرو های که میخواهند سیاست مصالحه ملی را به سطح یک معامله کاهش دهند و بدنام سازند فراهم آورند.
این ادعا که سیاست مصالحه ملی محصول تفکر حزب وطن و یا محصول تفکر در حزب وطن است نیز واقعیتهای تاریخی را دستکاری و این تفکر بزرگ تاریخی حزب را وجه المقابله اختلافات ذات البینی و گروهی قلمداد میکند . همه ما به یاد داریم که مصالحه ملی توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان مطرح و حتی خود را حزب مصالحه ملی اعلام داشت ٬ ولی باید بخاطر داشته باشیم که حزب این خطاب بخود را در حالتی مطرح نمود که حزب و دولت با تمام عمق درهم تنیده بودند وتمام سیاستهای دولت در ترازوی بیروی سیاسی حزب سبک وسنگین و به تصویب میرسید. حزب دولتی در دولت نبود ٬ بلکه خودش دولت شده بود ٬ حتی سیستم مجازات و مکافاتش نیزدولتی بود . واما آنچه را که ما رسمآ بنام سیاست مصالحه ملی میشناسیم هرچند در مقامات رهبری کننده حزب به تصویب رسیده بود٬ سیاستی بود که رهبر حزب از موضیع رئیس جمهور آنرا اعلام داشت همچنان وظایفی را که این سیاست در صدر عملکرد خویش قرار داد شامل حوزه صلاحیت های دولتی بودوبه این اعتبارنیز سیاست مصالحه ملی یک سیاست دولتی محسوب میگردد.
چرا حزب وطن ازین سیاست حمایت نمود ؟
این حمایت زیر تاثیر دو فکتور با عملکرد حزب وطن پیوند داشت ٬ اولآ حزب وطن با آنکه میان کارحزب ودولت اراده تفریق داشت هنوز فاصله لازم خود را از حکومت اتخاذ نکرده و یا اگر دقیقتر گفته شود اتخاذ کرده نتوانسته بود . ( داستان این نتوانستن ما را از موضوع دور میسازد .) اما اراده جداساختن حزب ودولت را که عملآدرهم تنیده بودند از تصامیم مبنی بر تعلیق عضویت اعضای حزب در قوای مسلح و قوه قضایه و همچنان تعدیل مواد قانون اساسی که تمهیدات حضور رهبری کننده حزب رابر حکومت تسجیل میکرد به روشنی مشاهده میگردد ٬ پًس اقدامات دولتی نیز بلا واسطه بدست کادر های حزبی تحقق می یافت ٬ همچنان رهبری حزب وطن تا آنوقت رهبری حکومت را در دست خود داشت
ثانیآ سیاست مصالحه ملی از اندیشه های سرچشمه میگرفت که حزب دموکراتیک خلق افغانستان آنرا نصب العین خویش قرار داد ولی نتوانست در نتیجه تضاد که بین شکل حزب و مضمون اندیشه آن بوجود آمد آنرا بدرستی تطبیق نماید ٬ حزب مجبور گردید تا در دومین کنگره خویش به حزب وطن که از لحاظ شکل و مضمون با ماقبل خود تفاوت داشت مبدل گردد . یعنی اندیشه مصالحه ٬( صلح برای ترقی و پیشرفت ٬بازگشت بخود وتفکر ملی ) محصول حزب وطن نبوده بلکه بر عکس حزب وطن محصول گزینش این سیاست بود و حزب وطن نیز بدون آنکه فرصت تفکیک و تشریح نگاه حزب ونگاه دولت به آنرا دریابد ناگزیر به تداوم تفکیک ناشده آن گردید .
بدینترتیب بایست در میان تفکرواندیشه های که حزب با استفاده از آن سیاست مصالحه را طرح ریخت و خود این سیاست فرق گذاشت . درســت عدم درک این رابطه است که موجب بروز سوالات و سؤ تفاهمات میگردد. عدم تشخیص و یا عدم میلان به تشخیص این رابطه و تفاوت ٬ حلقه مفقوده ووظیفه نا تمام است که بایدانجامش داد .
اندیشه مصالحه قبل از هر چیز یک ضرورت تاریخی بود . تمام قامت آنرا نمیتوان با صلح طلبی به تصویر کشید این اندیشه انسان جامعه را چه در هیآت یک فرد و چه در ترکیب یک گروه محور کار خود قرار داد . این اندیشه انسان دارای نظر مخالف را دشمن اعلام نمیداردو برای وی حق میدهد نظریات خود را در چوکات و موازین معین تبارز دهد و با وصف قبول تنوع در برابر تخریب شیرازه اجتماع میایستد . چنانچه تفاهم بین الافغانی را در برابر انشقاق جامعه اساس کار خود قرار داده بود .
با وصف تاکید بر صلح از وطن با اسلحه دفاع کرد در پهلوی دها مثال از درخشانترین آن ٬ جنگ جلال آباد یاد آوری میکنیم ٬ کافیست از اعلان مصالحه ملی به بعد به اعطای القاب قهرمان جمهوری افغانستان به چندین مدافع کشور توجه نمود ٬ اینها نشان میدهد که مصالحه ملی نه تسلیمی بود و نه صلح طلبی به هر قیمت .
جهت جلوگیری ازجنگ ٬ خلق و « تشدید» مصنوعی انتاگونیزم اجتماعی ٬ تعمیق عمدی وپلان شده اختلافات مذهبی ٬ به اختلاف گشانیدن مسایل اتنیکی٬ زبانی و فکری به حیث زمینه های سرباز گیری مار های که در جنگ تولد شدند و با تداوم آن به اژدها مبدل گردیدند و امروزه در فرم های گوناگون گروه های مافیایی جنایت تداوم و تعمیق انشقاق جامعه را بدوش میکشند ایجاب مینمود بر پایه ارائه شیوه جدید رابطه در مقابل «کلتور تخاصم » به مبارزه منسجم پرداخته شود . این شیوه همانا اندیشه تفاهم بین الافغانی بر مبنی عدالت اجتماعی بود.
حزب وطن در تداوم کار خود فورمولبندی مشخصی از رابطه خود با گذشته آن بدست داد و اعلام داشت :
ما اعضای حزب وطن هستیم نه بازمانده گان شکست خورده حزب ــ دولت جمهوری افغانستان . گذشته برای ما تجربه و عبرت است ٬ ما تاریخ را با تحلیل گذشته ارزیابی میکنیم ولی سیاستها و مواضع امروز و آینده خود را بر پایه حوادث امروز و فرداپیریزی مینمایم .
اگر ما همه صاحبان اندیشه های دیگر را در زیر واژه دشمن طبقه بندی کنیم چه بخواهیم چه نخواهیم به گروه کوچک و تجرید شده مبدل خواهیم شد که در رویا های خودقهرمان پنداری ساکن رواق تاریخ باقی میماند .
ما یک حزب سیاسی هستیم که با قضاوت در محدوه های ایدیولوژیک وداع نموده ایم ٬ در عرصه سیاست در برابر ما مخالف وجود دارد نه دشمن . ماموریت تاریخی ما در امر تفاهم بین الافغانی ایجاب مینماید با مخالفین تا حدی که در اختلافیم مخالفت کنیم و در حدودی که در توافقیم مساعی مشترک برای نیل به اهداف مشترک داشته باشیم
حزب این اندیشها را اختراع نکرد بلکه آنرا از نتائیج تحلیلی تقاضای اوضاع داخلی و بین المللی استخراج و جمعبندی نمود. بدون هیچ تردید و با تمام صراحت به این نتیجه میرسیم که :
تا زمانیکه جنگ وجود دارد ٬تا زمانیکه جامعه ما را انشقاق تهدید میکند٬ حتی بعد از توقف جنگ تا زمانیکه عوارض جنگ رفع نگردیده باشد و این عوارض مردم ما را در برابر همدیگر قرار دهند٬ سیاست مصالحه ملی ضرورت جامعه و اندیشه مصالحه میدان دار سمتدهی تفکر و عمل اجتماعی خواهد بود .این اندیشه بعد از ختم جنگ وتامین صلح نیز به گونه دیگری ضمانت استحکام روابط ذات البینی احاد ملت و تداوم انرا بعهده خواهد داشت
کسی اگر بخواهد تآئید کند یا تردید ٬ کسی بخواهد تفسیر کند یا توجیه٬ کسی بخواهد با آن خصومت بورزد یا برعکس در نتیجه گیری فوق تغیری وارد نمیگردد . سیاست مصالحه ملی ( سیاست بسیار فراتر از معنی لغوی آن ) صرفنظر از مجری آن ضرورت تاریخیست و این ضرورت زمانی منتفی میگردد که دیگر نیازی به آن نباشد . ختم جنگ شکل جدید ضرورت به این سیاست و این اندیشه را با خود همراه خواهد داشت که در زمان خودش باید مورد تدقیق و ارزیابی قرار داده شود .
در وضیعت موجود نیز این سیاست همان تعریف قبلی خود را دارد زیرا شکل و طرفین دعوا عوض گردیده ماهیت مسله در جای خود قرار دارد و عوض نشده است .
واینکه فرق بین سیاست مصالحه داکتر نجیب الله و حکومت موجود چیست؟ آیا ما سیاست موجود مصالحه را تائید میکنیم یا نه باید گفت :
سیاستی را که شهید داکتر نجیب الله مطرح نموده بودسیاست مصالحه ملی بودوتفاهم بین الافغانی اساس آنرا میساخت . امروزه با وضاحت معلوم است که تلاشهای ناکام ختم جنگ بر پایه معامله بر سر تقسیم قدرت بین نیروهای متحارب در حول یک خط فکری بنیادگرا می چرخد . این مصالحه اولآ تمام ملت را مدنظر ندارد یعنی ملی نیست ٬ برمتعصب ترین نیروی عقبگرا متکی است . ثانیآ ختم جنگ بر سر قدرت درمیان نیروی عقبگرا و تداوم آنرا باجامعه مدنی و ترقی پسند هدف قرار داده است بیشتر به آتش بس نیروی متحارب نزدیک است تا صلح یعنی هدف آن تکوین صلح نیست ٬ثالثآ جنبه های دیگر زنده گی اعم از سیاسی ٬ اقتصادی و اجتماعی را مدنظر ندارد یعنی صلح ( قطع آتش) بصورت محدود و مجرد( بین نیروی متحارب ) مطرح میگردد و هیچ جا صراحت نیافته است که صلح ناشی ازین پروسه درخدمت ترقی ٬دموکراسی ورشد نهاد های جامعه مدنی قرار خواهد گرفت برعکس فعالین ارشد این پروسه بارها ترقی ٬ دموکراسی ورشد جامعه مدنی و ازادیهای فردی را معادل به کفر اعلام داشته اند. اینکه صلح نیم بند و در حد آتش بس هم استقرار یابد ما نمیتوانیم از آن استقبال نکنیم ولی وقتیکه زیر نام صلح ترقی٬ دموکراسی ٬جامعه مدنی و ازادی های فردی هدف خصومت قرار گیرد چگونه ممکن است از چنین صلحی استقبال بعمل آید . این بدتراز ادامه جنگ است .این به معنی آن نیست که در برابر آن جنگ را ترجیح میدهیم بلکه اینرا ادامه همان جنگ میدانیم که ارتجاع « پیروز » در برابر جامعه مدنی ادامه میدهد و کشور را باجبر به قهقرا میکشاند . فکر آنرا بکنید «صلحی » که تلویزیون و رادیو را دار میزند ٬ مکاتب را می بندد فتبال و شطرنج را کفر میداند و ریش را با شیشه ارکین اندازه میکند .......
ما سیاست مصالحه ملی را با همان مضمون که شهید داکتر نجیب الله مطرح نموده بود ٬ با الهام از اندیشه با اهداف مشخص سیاسی ٬ اقتصادی و اجتماعی وبا توجه به انطباق خلاق آن در شرایط تغیر یابنده تبلیغ ٬ ترویج ومعرفی میکنیم و در صورت که زمینه های تحقق آنرا با همین محتوا احساس کنیم ٬ صرفنظر از رابطه ما با نیروی تحقق دهنده از آن حمایت مینمایم .
واما آنچه تا هنوز مطرح نشده :
اهمیت عناوین و نامگذاریها قبل از هر چیز در دقت و جامعیت افاده آن نهفته است ٬ طور مثال زمانیکه میگویم دموکراسی ٬ تکوین صلح ٬ جامعه مدنی ٬ دیکتاتوری ....... هدف را با تمام حجم آن ترسیم میکند ویا اگر دقیقتر بگویم بعد از شنیدن این واژه ها با فوریت ذهن بطرف هدف مطلوب متوجه میشود و اما در مورد سیاست مصالحه ملی وضع بدین منوال نیست ٬ در واقع ما از سیاست مصالحه و اندیشه مصالحه تصویر و تصوری داریم که همانطوریکه ما میپنداریم تا هنوز تعمیم نیافته و تا قبل از توجیه ما در ادبیات سیاسی و غیر سیاسی درست در برابر جنگ بکار رفته است ٬ چگونه میتوانیم این وضیعت را تغیر بدهیم تا بدون تشریح و توضیح بتواند تمام سیاست را تداعی نماید