محترم نعیم سلیمی
نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا جلال الدین محمد بلخی
قسمت سوم
ریشه شناسی و پدیدار شناسی جدال مولانا
فلسفی ها و حکیمک های دورانش
یکی از بزرگترین دست آویزها برای مخالفان مولانا پیرامون استدلال؛ اتکا بربخش 105 مثنوی معنوی از دفتر اول پیرامون نالیدن ستون حنانه می باشد که در قسمتی از آن می خوانیم :
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیرآن قطب زمان دیده ور
کزثباتش کوه گردد خیره سر
پای نابینا ، عصا باشد ، عصا
تا نیفتد او سرنگون بر حصا
...
این عصا چه بود قیاسات و دلیل
آن عصا که دادشان بینا جلیل
چون عصا شد آلت و جنگ و نفیر
آن عصا را خُرد بشکن ای ضریر
او عصاتان داد ، تا پیش آمدیت
آن عصا از خشم هم بر وی زدیت
حلقۀ ی کوران به چه کار اندرید
دیدبان را در میانه آورید
دامن او گیر کو دادت عصا
در نگر کادم چه دید از عصا
در باب تفسیر این ابیات محمد امین مروتی در کانال «من فکر می کنم ؛ فرهنگ و اندیشه»؛ طی مقاله ای زیر عنوان «اعتبار استدلال نزد مولوی » چنین آورده است:
«... درواقع قرن هاست این ابیات به مثابه ی چماقی بر سر عقلانیت و تفکر استدلالی کوبیده شده است. طرح ناقص بیت اول بی توجه به ابیات بعدی مانع از آن شده که بدانیم مولوی در این ابیات واقعا چه خواسته که بگوید.حال آنکه او استدلال را به عصا یا چوبی تشبیه می کند که قابل اعتماد و تمکین نیست . ولی همین عصا را رب جلیل به انسان داده تا بر زمین نیافتد. انسان جماعت کور است و محتاج عصاست تا برحصا(سنگریزه های زمین) نیافتد . اما انسان ازین وسیله مفید، آلت جنگ و تنازع و دعوا ساخته است. انسان ها به جای اینکه با این عصا راه روند آن را بر سر یکدیگر خرد می کنند. پس اولاً استدلال وسیله و آلت خوبی است و چنان که وسیله دعوا نشود می تواند چند گاهی انسان را به جلو ببرد و حد اقل نگذارد زمین گیر گردد. ثانیاً خیلی هم به این وسیله چوبی و این عصا عاریتی و شکستنی اعتماد نکنید و دست در دامن آن کس زنید که به شما این عصا را داده است. [ به همین ترتیب ] عشق مانند خورشید است و عقل مانند شمع ، شمع البته در تاریکی به کار می آید و باید از آن نهایت بهره را برد. ولی وقتی سحر می شود بیکار و معزول می شود:
عشق [نُقل] آمد عقل او آواره[ بیچاره] شد
[صبح آمد] سحرشد شمع او بیچاره شد
نقد مولوی نسبت به استدلال دو وجه دارد؛ اولین این که استدلال ها به "دلیل تراشی" و به نوعی وسیله تفرقه و تنازع و عصي( یعنی سرکشی) تبدیل شده و به کمی و کاستی هان آن توجه نشده است وگر نه همین پای بی تمکین در جای خود می تواند مفید هم باشد...»
آنچه را که در یادداشت های محمد امین مروتی مرور نمودیم ؛ بیانی ست ازیک بینش عرفانی مولانا پیرامون استدلال که شاید کسی به آن موافقت نداشته باشد؛ ولی به هیچوجه چنین شخصی نمی تواند ادعا کند که مولانا با استدلال ستیزه دارد.
در قسمت دوم این جزوه یاد آوری گردید که این صرفا مولانا نبوده و نیست که با در نظر داشت ریزرو های اندیشه ای فلاسفه را با بکار بردن کنایه هایی مورد انتقاد قرار داده باشد؛ بلکه حتی فلاسفه مادی گرا نیز بوده اند که در باره دیدگاه های دیگران رد و بد وگفته اند. به گونه مثال کارل مارکس متفکر و دانشمند قرن نزدهمی آلمانی که خود نیز در جای جایی از آثارش به فلسفه پرداخته؛ هگلی های جوان را مذمت و سرزنش می نماید و آنها را «گوسفندان» خطاب نموده و روش آنها را «جنایتکارانه» می داند.ولی این سرزنش های مارکس بدان معنی نیست که او با موضوعات مطروح در فلسفه سرو کار نداشته وگویا با آنها ستیزه دارد. و این هم اقتباسی از پیشگفتار ایدیولوژی آلمانی درینمورد:
«...این تخیلات بی تزویرو کودکانه، هسته فلسفه هگلی های جوان امروزین می باشد که تنها توسط مردم آلمان با وحشت و ترس پذیرفته شده [بلکه] قهرمانان فلسفه ما[ هگلی های جوان] با آگاهی موقرانه ای ، خطر جهان برانداز و بی رحمی جنایتکارانه آن را اعلام کرده اند.
هدف جلد اول این کتاب ؛ اولاً نقاب برداری از گوسفندان [ فیلسوفان هگلیست جوان] است که خود و دیگران آنها را گرگ پنداشته، ثانیاً نشان داده خواهد شد که بع بع گوسفندان مزبور تقلید برداشت های طبقه متوسط آلمان به شکل فلسفی آن می باشد. و لاف این مفسران فلسفه فقط بیچارگی شرایط واقعی آلمان را بازتاب می دهد. هدف این کتاب تمسخر و بی اعتبار سازی تلاش های فلسفی با سایه های واقعیت است که برای ملت رویا زده و گیج آلمان جذبه پیدا کرده است...»( پیشگفتار ایدیولوژی آلمانی، اثر مشترک مارکس و انگلس، برگرداننده، تیرداد نیکی ، مصحح عزیزاله علی زاده ، موسسه نشرانی مارکس و انگلس، مسکو، انتشارات فردوسی ، 1932 میلادی برابر با 1395 .ش).
به تصور نگارنده این جزوه می شود احساس دو گانه مولانا را با فلسفه و از آنجمله استدلال های فلسفی با دیدگاه های افلاطون؛ فیلسوف بزرگ و شاعرآتنی در عصر کلاسیک یونان (427 قبل از میلاد) ، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری؛ شاعر و عارف نامدار زبان فارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم هجری در مورد شعر و شاعری مقایسه نمود.
«افلاطون یک فیلسوف شاعر است و آثار وی قبل از آنکه خردمندانه باشد ، شاعرانه است. اما در اندیشه او شعر تنها وسیله ای برای بیان زیبایی حقیقت است. افلاطون ازین جنون الهی ( شعر ) بهره می برد تا حالات ، صحنه ها و شخصیتها را در مکالمات خود به زیباترین صورت بیافریند و تجسم بخشد.
افلاطون درابتدا ، خود را به مطالعه نقاشی و گفتن شعر، نخست شعر ثنائی و سپس شعر غنایی و نوشتن تراژدی مشغول می داشته است . ولی زمانیکه با سقراط آشنا شد سیاهه های شعری خود را از بین برد و شعر و احساس عاطفه را به نفع خرد و فلسفه کنار گذاشت . با این وجود، تلفیق شعر و فلسفه در آثار افلاطون به ویژه در رساله های "مهمانی" و " یون " به روشن ترین و زیبا ترین وجه متجلی است. زیرا حقیقت فلسفی بدون حقیقت شعری و هنری چیزی جز جملات خشک و بی روح منطقی نیست، و در مقابل شعر و یا هنری که از ژرفای اندیشه و فلسفه خالی باشد چیزی جز الفاظ و تشبیهات زیبا ولی سطحی و تو[میان] خالی نیست...»(هنر از دیدگاه افلاطون؛نویسنده: علی مرادی مراغه ای ؛ مجله هنر دینی ، شماره 2 ، 25/5/ 1388).
شیخ عطار احساسش را در مورد شعر و شاعری چنین اظهار می دارد:
شاعرم مشمر که من راضی نیم
مرد حالم شاعر ماضی نیم
عیب این شعرست و این اشعار نیست
شعر را در چشم کس مقدار نیست
تو مخوان شعرش اگر خوانندۀ
ره بمعنی بر اگر دانندۀ
شعر گفتن چون ز راه وزن خاست
وز ردیف و قافیه افتاد راست
گر بود اندک تفاوت نقل را
کژ نیاید مرد صاحب عقل را
چون گهرداریست شعر من چو تیغ
یک دمی تحسین مدار از من دریغ
زیرکی باید که تحسینم کند
از بسی احسنت تمکینم کند
لیک اگر ابله کند تحسین مرا
آن ندارد مینباید این مرا
به تصور این نگارنده ؛ مولانا پیرامون شعر و شاعری احساس جالب و ساختار شکنانه ای دارد که همین مورد را می شود در مورد دیدگاه وی پیرامون فلسفه نیزمصداق دانست. او در بسا موارد خود را در قالب صنعت بدیع و بیان دلتنگ و پریشان دانسته ؛ می خواهد از آن رهایی یابد . یک قسمتی از غزلیات وی را از دیوان شمس (دیوان کبیر) در مورد آنچه گفته آمد به خوانش میگریم:
رستم ازین نفس و هوا زنده بلا مرده بلا
زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا
رستم ازین بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلون مفتعلون مفتعلون کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
ای خمشی مغز منی پردۀ آن نغز منی
کم تر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا
ویا در جای دیگری از دفتر اول در بخش 90 ، حکایت مرگ طوطی در قفس و نوحه خواجه برای وی چنین می خوانیم:
قافیه اندیشم و دلدارمن
گویدم مندیش جز دیدارمن
خوش نشین ای قافیه اندیش من
قافیۀ دولت توی در پیش من
حرف چه بُوَد تا تو اندیشی از آن؟
حرف چه بُوَد؟ خار دیوار رَزان
«حرف» و «صوت» و «گفت» را برهم زنم
تا که بی ابن هر سه با تو دم زنم
آن دمی کز آدمش کردم نهان
با تو گویم ای تو اسرار جهان
الی اخر...
در یک چشم انداز پایانی که می خواهم روی آن تاکید نمایم این است که فلسفه مولانا متأثراز عرفان و تصوف است که شاید مادی گرایان برای پذیرش آن به اشکالاتی مواجه باشند. اما به هرحال چنین اشکالی ازجانب گرایشات متعدد و متنوع مادی گرا نمیتواند هیچگونه دلیل و برهانی را برای فلسفه ستیزی مولانا ارائه نماید.
باری کارل مارکس در اختتامیه مقدمه تصحیح اثری زیر نام «سرمایه» از بی حرمتی یوگین دورین Eugen Duhrin فیلسوف و اقتصاد دان سیاسی آلمانی و دیگران در حق باروخ اسپینوزا فیلسوف قرن هفدهم هالندی و یک تن از زمینه سازان عصر روشنگری در قرن هجدهم که وی را «سگ مرده» می پنداشتند یاد آور شد و با حرمت و قدردانی تمام نقادانه در باره وی [هگل] چنین نوشت:
«...بدینوسیله با صراحت اعتراف می نمایم که من خود را شاگرد این متفکر بزرگ {هگل} میدانم و حتی اینجا و آنجا در چپتری در مورد "تئوری ارزش " از سیاق بیان مخصوص به وی استفاده نموده ام. بغرنجی و پیچیدگی ای را که دیالکتیک از دستان هگل اذیت می شود به هیچوجه مانع از آن شده نمی تواند که او را اولین فردی بدانیم که شکل عمومی بکار برد همه جانبه آنرا {دیالکتیک} ارائه نمود. اگر شما آرزومندید تا هسته ی عقلانیت در داخل پوسته عرفانی {آن} دریافت گردد[در آنصورت] با او{هگل } که این دیالکتیک بالای فرق سر ایستاده باید دوباره به سمت درست آن قرار داده شود.»
برای حسن ختام این جزوه لازم به یاد آوری می دانم که شاید گرایشات متنوع مادی گرا که از آن در بالا یاد آوری گردید و دیگران با در نظرداشت حفظ حق ریزرو اندیشه ای؛ استدلال مشابهی را در مورد مولانا ارائه نمایند؛ اما باید چنین استدلالی به گونه نقادانه، بر مبنای احترام به شخصیت والای مولانا جلال الدین محمد بلخی که مشحون از دانش فلسفه، مالامال از استدلال های فلسفی و دیدگاه های عرفانی ساختار شکنانه فرا فلسفی می باشد که درین جزوه به آن ها اشاره شد، استوار باشد.
پایان
برای خوانش قسمت های اول و دوم بالای لینک های پائینی کلیک کنید:
قست اول:
https://www.howd.org/likene/3508-2naqd-e-piramun-e-rad-e-falsafa-stezi-maulaanaa.html
قسمت دوم:
https://www.howd.org/likene/3526-naqd-e-piramun-e-rad-e-falsafa-stezi-maulaanaa.html