افغانستان قربانی جنگ سرد شد
یکی از صفحات غم انگیز تاریخ معاصر افغانستان همین ۴۶سال اخیر است که از ۷ ثور سال ۱۳۵۷ آغاز وتا کنون ادامه دارد .
تحول هفت ثور که از آغاز با توطئه گری درون حزبی. همدیگر کشی و دیگران کشی همراه بود باعث شد تا افغانستان از میدان رقابت سیاسی قدرتهای بزرگ به عرصه رویارویی نیابتی آنها مبدل گردد ( اسباب و عوامل بیرونی گسترش ابعاد جنگ برای همه معلوم است ) .
دشمن در کمین نشسته افغانستان ( پاکستان ) فرصت طلایی بدست آورد تا با حمایت غرب در راس آمریکا برای افغانها دایه شیرینتر از مادر شده زیر نام خط اول مقابله با کمونیسم و خطر نفوذ تجاوز آن تا آبهای گرم سرزمینش را پایگاه جنگ و عملیات تروریستی علیه افغانستان سازد ، خودرا آباد و افغانستان را بر باد دهد .
افغان با افغان جنگید ، از هر خانه و ده و قصبه برادر و وابستگان فامیلی در دو طرف حنگبا هم روبرو ساخته شدند ، محصول این رویارویی پیروزی نبود حاصل آن اشغال دوم توسط ناتو و آمریکا گردید . چه صحنه های خونین و چه واقعات ننگینی که هم بدست خارجی ها و هم بدست افغانها درین ۴ دهه رخ نداد ، گروهی در اوج تنعم و ثروت جا گرفت و ملتی با همه فرهنگ و گذشته های تاریخی به ذلت خاک افتاد .
مهاجر افغان به ۴ گوشه جهان آواره شد ، اهانت ، تحقیر ، لت و کوب ، زنجیر و زندان ، دوری های خانوادگی ، تنهایی ها و جدایی ها ، فقر و بیکاری و بیسوادی بر همان رنجهای که گفته میشد " بخاطر رنجهای بیکران خلق ستمدیده افغانستان " چنان افزود که بیکرانگی آن از ماورای ابحار عبور کرد ، افغان طعمه امواج دریاها شد ، از خود بیگانه گردید ، وحدت و همبستگی آن برهم زده شد ، نفاق دامنگیر ملتی گردید که در قرن ۲۰ و ۲۱ در گرو عقبماندگی با این ابعاد قرار گرفت .
شش جدی سال ۱۳۵۸ با ورود قطعات نظامی شوروی که روز نجات کشور از سلطه سفاک امین بود بر شدت احساسات افغانها افزود ، ازین شدت غرب و پاکستان بهره ای تا سرحد انتقام کشی آمریکا ااز شوروی در شکست جنگ ویتنام شد وافغانستان پامال گردید .
از بیگانه نمیشود نالید زیرا برای منافعش که برتر از عواطف بشری و شعارهای به ظاهر صمیمانه است از هیچ توطئه و تفتین و بهم اندازی دریغ نمیکند، اما چرا افغانها بر سر قدرت خود را به تباهی بردند ؟
در جدال قدرت درون حزبی چپی ها و جنگهای ویرانگر جهادی ها بین هم این تعقل وجود نداشت که یک ملت تباه میگردد ، دشمنان در کمین نشسته منطقوی و جهانی فرصت عمل در می یابد و دهها پیامد ناگوار دیگر .
کاش از ۴۶ سالیکه ارگ کابل ده بار دست بدست گردید درس عبرت گرفته میشد تا کنشگران سیاسی از خفت تضادها به اوج همدیگر پذیری و ملت سازی پا می نهادند ، اگر عشق به میهن و حرمت به مردم در سر میبود منافع ملی پامال منافع شخصی و گروهی نمیشد و با گرفتن درس بزرگ در بیرون شدن از خدمت بیگانه و در آمدن به خدمت مردم بر زخم های خونین کشور مرهم گذاری میشد. آنگاه در روشنی این آموزه بزرگ تاریخ آبادانی جای ویرانگری را میگرفت و همدیگر پذیری جای تفرقه افگنی و نفاق را .
کاش مردی پیدا میشد که با مسئولیت پذیری تاریخی میگفت ما همه این ملک را مشترکآ ویران کردیم بیائید تا مشترکآ آنرا از نو
بسازیم . اما نه هرکه و هر گروهی که آمد از قید خودی و خود محوری و خود سودجویی فراتر نرفت دیگران را راند و فراری ساخت .