زر فدای سر،سرفدای ناموس

قسمت دوم

رسیدن جنرال پالک به کابل وبرګشت او

از نوشته فرهنگ معلوم می شود که مردم در دوطرف راه قندهار- کابل وکابل -جلال آباد دست از حمله برانگلیسها نگرفته اندو تا آنجا که زورشان می کشید بر انگلیسها حمله میکرده اند وحتی سردار شمس الدین خان وسردار سلطان احمدخان نیز مردم را از حمله بر انگلیسها ممانعت نکرده اند. اما غبار مدعی است که:« جنرال نات از قندهار تا قلات ومقر وغزنه پیوسته اعلام کرده می رفت که دولت انگلیس با امیردوست محمدخان عهد نامه دوستی بسته واینک بدون جنگ از افغانستان به راه کابل به هندوستان می رویم.او بدین ترتیب بدون منازعی در ۲۸ اگوست در غزنه رسید وشهر را به کلی از مدافعین خالی یافت. پس مستشرق انگلیسی (راولینسن) وجنرال نات به سلیقه انگلیسی یک دروازه کهنه چوبی را از مزار سلطان محمودغزنوی کندند وبراشتری بستند وبا عجله به راه افتادند ودر ۳۰ اگوست درموضع میدان رسیدند." (غبار، ج1،ص ۵۷۰)

فرهنګ برخلاف نظرغبار مینویسدکه: جنرال پالک در آخر اګست بطرف کابل حرکت کرد غلجائیان که درمسیرراه او قرار داشتنددرجګدلک سنگرګرفته بودند.لیکن قوای انگلیسی سنگرهای شانرا بضرب توپ تخریب کرده وپیاده نظام شان از هرطرف برکوتل بالا برآمده سنگر را فتح نمودند.دور روز بعد از آن اکبرخان با قوای اصلی مجاهدین که از مردم مناطق مختلف اطراف کابل تشکیل یافته بود در تیزین با ایشان مقابله کرد.هردو طرف سخت کوشیدنداما در پایان کار نظم ونسق عسکری وتفوق اسلحه انگلیس موثر ثابت شده نقطه مرتفع هفت کوتل به دست دشمن افتاد و قوای اکبرخان بهرطرف پراکنده شد و خود اکبرخان به پروان عقب نشست. از طرف دیگرجنرال نات قوماندان قوای برتانیه در قندهار در9 اگست یک قسمت از نیرویش را از طریق کویته به هند رجعت داد وخودش بدون مخالفت جدی تا مقر پیش آمد اما در بین مقر وغزنی قوای اواز طرف لشکرهای قبایلی وافرادسردار شمس الدین خان مورد حمله قرارگرفت وخساراتی را متحمل متحمل شد.اما جنگ کنان خود را به غزنی رسانیده شهر را فتح نمود. سردار سلطان احمدخان که برای مقابله با جنرال نات مامور شده بود،کوتل میدان را سنگر بندی کرده بود، گرچه افغانها بدواً قوای انگلیس را متوقف ساختند اما دراین وقت خبر رسید که خان شیرین خان جوانشیر در افشار بطرفداری انگلیسها قیام نموده و اراده حمله به شهر دارد. این خبر توأم با خبر شکست اکبرخان در تیزین موجب شد که افراد قوای سلطان احمدخان متفرق شده بسوی خانه های شان برگردند.به این صورت پالک ونات در وسط سپتمبر ۱۸۴۲ بفاصلۀ یک روزاز یک دیگر واردکابل شدند.»( فرهنگ، همان ج۱، ص۲۸7)

بروایت فرهنگ، جنرال پالک به تاریخ ۱۶ سپتامبربه بالاحصار کابل داخل شد وفتح جنگ پسرشاه شجاع را مجدداً به پادشاهی افغانستان نصب کرد.سپس چون براکبرخان دست نیافته بود به دسته ای ازعساکرش دستور داد تا بازارمرکزی شهر را که به" چارچته" معروف بود با باروت تخریب کنند . چون مردم کوهدامن وکوهستان درمجاربۀ انگلیس سهم فعال داشتند وحالا هم وزیراکبرخان[بشمول نایب امین الله خان وسران ملی ] به آنجا پناه برده بودند، یک دسته قوایش را برای انتقام جوئی به آنسو فرستاد.قوای مذکورقصبۀ های استالف وچاریکار را حریق وبا خاک یکسان نمودند.( فرهنگ، ج۱، ص۲۸۸)

چون یکی از اهداف لشکرکشی مجدد انگلیسها بکابل نجات دادن اسرای انگلیسی شامل زنان وکودکان وافسران زخمی انگلیس بود،واین اسیران به امر وزیراکبرخان توسط سلطان محمدخان به بامیان فرستاده شده بودند.اما تلاش های موهن لال جاسوس انگلیسها درتبانی با خان شیرین خان زعیم قزلباشها باعث نجات اسیران گردید.

سرانجام لشکرپالک به تاریخ ۱۲ اکتوبر از طریق جلال اباد به هند مراجعت کرد. انگلیسها هم‌امیر را با عایله وهمراهانش به شکار پور برده از قید رها نمودند.امیراز آنجا به لاهور آمد وشیرسینگ جانشین رنجیت سینگ از او با احترام پذیرائی نمود.پس از چندروز توقف در لاهور، امیر به پشاور آمد و از آنجا از طریق درۀ خیبر وارد افغانستان شد.( فرهنگ، ج۱،ص۲۸۸-۳۸۹)

امیر از طرف وزیراکبرخان و نواب محمدزمان خان وسردارسلطان احمدخان در پشاور استفبال گردید. سپس از راه درهٔ خیبر به جلال آباد واز آنجا از راه ګندمک وجګده لګً وتیزین وارد کابل شد و وزیراکبرخان مقام سلطنت را که تااین زمان بنام اونګهداشته بود به پدرتفویض کرد وامیر هم که بازگشت خود وخانواده خود را مزد شمشیرو تدببر اکبرخان ویاران او‌ میدانست او را بحیث وزیر خود تعیین و درسجع مهر خود نام اکبرخان را چنین اصافه نمود :

بزد زفضل و عنایات خالق “اکبر”

امیر دوست محمد دوباره سکه بزر

از سطوری که تا کنون خوانده آمدیم میتوان به این نتیجه رسید که آنچه را وزیراکبرخان در برابر انگلیسها انجام داده است، با مشورت ومصلحت وصوابدید رهبران ملی انجام داده است و هرگز کاری که منافی حیثیت وشرف افغانی خودش و ملت افغانستان باشد خودسرانه ومخفیانه انجام نداده است. وسرانجام موفق شد تا ناموس خود وخانواده اش را صحیح وسالم به وطن بازگرداند وهم دسمن متجاوز را از کشور خارج کند.

از آنجا که نتایج کار وزیراکبرخان ویاران همدل وهمفکرش بخصوص محمدشاه خان بابکرخیل وسردار سلطان جان همراه با فداکاری واز جان گذشتگی وپیروزی همراه بوده است بنابرآن با جرات میتوان گفت که وزیراکبرخان،محمدشاه خان بابکر خیل وسلطان احمدخان هرسه تن از مردان افتخار برانگیز تاریخ کشورما و قهرمان ملی جنگ اول افغان وانگلیس استند.

انتقاد غیر منصفانه غبار درحق وزیراکبر:

وزیر اکبرخان سزاوار تقدیر است نه تخریب،

اما متاسفانه غبار او را تخریب کرده است

دفاع از شخصیت های ملی وتاریخی وظیفه وجدانی عناصر ملی است.شخصیت های ملی و تاریخی وفرهیخته گان علم وهنر یک کشور، ستونهای تاریخ یک کشور اند، اگراین ستون ها تخریب گردند،تاریخ یک کشور نابود میگردد وکشوری که تاریخ نداشته باشد نمیتواند افتخاری هم داشته باشد. من تاجای که توانسته ام از این شخصیت ملی دفاع کرده و میکنم.

تا آنجا که من از تاریخ معاصرافغانستان دریافته ام، درمیان سران ملی ورهبران جهادی درجنګ اول، دوم وجنگ باشوروی هیچ یکی مثل وزیر اکبرخان در مقابله با انگلیس شجاع وبی باک نبوده است.هیچ یکی به اندازهٔ وزیراکبرخان توسط زهر وشمشیر وتفنگ وتوطئه زخمی وبر بستر مرگ نه افتاده اند وبا زهر ازبین نرفته اند. شرح این وقایع از حوصلۀ این گفتار خارج است.فقط میگویم که از این مرد بی نظیر تاریخ افغانستان می باید بحیث قهرمان ملی قیام کابل تکریم وتقدیر کرد و از شجاعت وشهامت افغانی او ویاران همدل وهمقدم او (محمدشاه خان بابکرخیل وسردار سلطان احمدخان) سپاس گزار بود و برای تکریم وتقدیر او می باید تصویر او در بانک نوت های افغانی درج میشد. وجاده و محلات معتبر کشور به اسم او مسما می گردید تا نسل های جوان او را بیشتر می شناختند و از شجاعت ودلیری و وطن دوستی اش بحیث الگوی وطن دوستی وشهامت تاسی می جستند، مگر با دریغ و درد که چنین مرد بزرگ تاریخ کشور از سوی غبار بجای تقدیر، تخریب شده است.

وقتی می بینیم که اسرای انگلیسی چون تورن لارنس، میکنزی‌، بریدمن ایر ولیدی سیل با همه رنجی و توهینی که از جانب افغانها دیده بودند در خاطرات خود سالها بعداز شجاعت و دلیری وجوانمردی وزیراکبرخان تعریف میکنند که مایه مباهات هر افغان وطن پرست میگردد ولی یک تاریخ نگار افغان آن همه کارنامه های او را نادیده میگیرد وبجای تقدیر تخریبش میکند برای من تاسف انګیز میشود .

دستگیرپنجشیری ،درکتاب ظهور وزوال حزب دموکراتیک خلق میگوید که غبار درگنگرۀ موسس حزب دموکراتیک خلق، دراول جنوری ۱۹۶۴ کهنترین عضوکنگره حزب بود واگر اختلاف او با کارمل برسررهبری حزب بظهورنمیرسید شاید هرگز از حزب خلق جدا نمیگردید.

بنابرین غبار در سالهای که کتاب افغانستان در مسیرتاریخ را می نوشت دارای ایدیالوژی چپی خط مسکو بود. دراین دیدگاه که ضدیت با اشرافیت و طبقۀ حاکمۀ فیودال جامعه، مد احزاب چپی درتمام کشورهای پیرو شوروی بود،غبارهم‌ درتاریخ خود سعی نموده تا طبقه اشراف وحاکمه جامعه افغانستان را عناصر خاین به وطن وخاین به مردم شان معرفی کند.

از آنجای که غبار از دست حاکمان محمدزایی بخصوص محمدنادرشاه وسردار محمدهاشم خان محکوم به زندان و تبعید شده بود، از همه امیران وشاهان تاریخ معاصرافغانستان نفرت داشت .من حین مطالعه تاریخ غبار حس کرده ام که غبار نسبت به حاکمان پشتون ونام افغانستان تعصب داشته است. ویکی از دلایل تعصب او اینست که هیچ امیرو وزیر و سردار وسر لشکر پشتون از زیرقلم غبار خوشنام وکامیاب بیرون نیامده است.بشمول احمدشاه درانی وسردار اکبرخان وشاه امان الله خان غازی.

غبار از اینکه سرداراکبرخان در یک اقدام تهور آمیز نماینده سیاسی انگلیس مکناتن را در پیش چشم ۱۶ تن بادیگاردش از بین میبرد وسه تن افسرانگلیسی را با خود بگروگان میگیرد و سپس قشون ۱۶ ونیم هزارنفری انگلیس را درمسیر راه کابل -جلال آباد نابود میکند، او را می ستاید که از آزمون تاریخ در سن ۲۴ سالگی موفق بدرآمده است، اما پس از آنکه انگلیس های محصور درجلال آباد محافظ اکبرخان را تطمیع میکنند و او اکبرخان را از پشت سر هدف گلولۀ تفنگ خود قرار میدهد وبازوی او را سوراخ میکند ولی اکبرخان نمی میمرد مگر بشدت زخمی میشود.اکبرخان از کابل کمک میخواهد و انتظارمیکشد ولی از کابل کمکی به او نمیرسد.

دشمن برای از بین بردن او یک عملیات شبیخون را برکمپ او اجرا میکند که دراثر آن ۳۰ تا ۴۰تن از مجاهدین درخواب رفته کشته میشوند ولی سردار اکبرخان که هدف اصلی این شبخون بود از مرگ نجات می یابد وبا بقیه غازیان مجبور به ترک کمپ خود میشود و به تیزین عقب نشینی میکند و از کابل کمک میخواهد تا انتقام حمله انگلیسها را بگیرد ولی کمکی از کابل به او نمیرسد و بالاخره مجبور میشود با یاران همسنگر واسرای انگلیسی به کابل برگردد.

دراینجاست که غبار بجای ملامت کردن سران ملی کابل‌ بخاطر عدم کمک شان به سردار اکبرخان با بی انصافی تمام مسئولیت دفاع ازکشور را وظیفۀ وزیراکیرخان دانسته و او را که تا آن زمان چهار بار درمقابله بادشمن بکام مرگ رفته و زنده بر گشته ، مورد ملامت وشماتت قرار میدهد و همه فداکاریها و از جان گذشتگی های ‌ او را نادیده میگیرد وبا نقل روایتی از میرزا عطامحمد شکارپوری وسراج التواریخ (ج۱/ ۱۹۸)در بارۀ بازگشت خانواده امیر ، جملاتی از خود به آن اضافه میکندکه لطمه بزرگی بحیثیت وشهرت وزیر اکبرخان وارد کرده است.

به این پراگراف از تاریخ غبار توجه کنید: «سرداراکبرخان با آنکه ثقالت قراردادامیر را با انگلیس وخساراتی که از آن متوجه نام ونشان افغانستان بود احساس میکرد، مگر عاطفۀ مذهبی ووظیفۀ پسر پدری او را خواه ناخواه به اطاعت از امر پدر وامیداشت. لهذا تصمیم گرفت که فشار ملت فاتح را از سرقشون دشمن مغلوب بردارد و راه ورود سپاه تازه او را بازگذارد.»( غبار،ج1، ص۵۶۷)

بدون تردید هزاران جوان علاقمند به کارنامه های وزیراکبرخان با خواندن این پراگراف غبار از وزیر اکبرخان دلسرد و روگردان شده اند. این همان چیزی است که صد وده سال قبل از چاپ کتاب غبارانگلیسها آنرا میخواستندو از طریق عطامحمد شکار پوری وارد تاریخ ما ساختند.ومن آنرا در مقالهٔ دشمنی انګلیسها با وزیر اکبرحان توضیح کرده ام.

غبار در این پراگراف توجه خواننده را به دو نکته جلب میکند:یکی قرارداد امیر با انگلیسها ودیگری تحت تاثیر عاطفۀ پدری قرارگرفتن وزیراکبر خان . درحالی که دغدغۀ اصلی وزیراکبرخان بعد از نابودی قشون انگلیس نجات ناموس او وخانواده اش بود،چیزی که سران ملی هم با او همنوا شدند و انتخاب راه نجات خانواده وناموسش را به اختیار خود وزیراکبرخان گذاشتند، اما غبار به آن رخ مساله توجهی نکرده است ومن برای توضیح ان رخ موصوع مقاله (زرفدای سر ، سرفدای زن) نوشتم که قبل از این از نظر خواننده گذشته است.

فرهنگ درباره نامه امیر و تعهد با انگلیسها ابراز شک وتردید نموده میگوید« امکان دارد موافقتی دربین امیر ومامورین انگلیسی درهندصورت گرفته باشد اما ظاهراً شفاهی وشخصی بوده است، زیرا در اسناد دولتی تا کنون چنین چیزی بدست نیامده ومعلوم میشودکه انگلیسها حاضر نبودنددر آن وقت قراردادی با امیر عقد نموده وتعهدی را در برابر او بپذیرند. »( فرهنگ،ج۱، ص ۲۸۹)

وقتی آدم کتاب «زندگی امیردوست محمدخان» نوشتۀ موهنلال (جاسوس انگلیس) را که درسال ۱۸۴۶ در لندن بچاپ رسیده وحوادث جنگ اول افغان وانگلیس را تشریح میکند،بخواند ،می بیند که در آن کتاب مکتوبها ونامه های محرم ونامحرم زیادی از امیر دوست محمدخان ثبت شده است، مگر از این نامه ذکری بمیان نیامده اما برعکس میگوید:« امیر توانسته بود همراه پسرش اکبرخان درکابل مکاتبه کند وبه او سفارش کرده بود: هر چه در قدرت دارد برای تخریب و نابودی انگلیس بکار اندازد.» ( موهن لال،زندگی امیردوست محمدخان ج۲، ص۴۰۰)

درمورد نکته دومی که غبار میگوید، «عاطفۀ پدری پسری اکبرخان را وادار به عقب نشینی از برابر انگلیس کرده است»،

بریدمن ایر، یکی ازاسرای انگلیسی در دست وزیراکبرخان،که خاطرات خود را نوشته و درهمان زمان درلندن به چاپ رسیده و آن خاطرات درسال ۲۰۰۷ از طرف محمدنسیم سلیمی به پشتو ترجمه شده است، نوشته میکند که: «درتاریخ ۲۵ اپریل قاصدی از لودیانه (امیردوست محمد درتابستان‌درلویانه زندگی میکرد) نامه یی به وزیر اکبرخان آورد. هنگامی که نامه قرائت شد درآن نوشته شده بود که "ده روز میشود که خانواده اکبرخان درهندوستان غذا نخورده اند." بعد از شنیدن این خبر ما همه گفتیم که این یک نامه جعلی ودروغی است. سردار بالحن خشمگین گفت:« خانواده من اگر از بین برود یا نرود، من از تصمیم خود برنمی گردم." بعد مثل اینکه هیچ چیزی واقع نشده باشد، به سخنان قبلی خود ادامه داد.»( برید من ایر، دیوه بندی خاطرات، ترجمله سلیمی، ص۲۰۷)

این پاسخ اکبرخان به پیام پدر که ممکن است به هدایت انگلیسها نوشته شده باشد،نشان میدهد که موضوع عاطفه پدری و پسری نزد سردار اکبرخان اولویت نداشته، بلکه آنچه نزد او اولویت داشته ، مسالۀ نجات ناموس او است.زیرا دفاع ازناموس نزد افغانها خیلی خیلی اهمیت دارد و در این راه افغانها سرخود را فدا میکنند وبدان افتخار مینمایند. دغدغۀ اصلی اکبرخان بحیث فرزند باشرف افغان نجات ناموس او بوده است.اما غبار به این رخ مساله اصلاً توجه نکرده و به آن اهمیتی نداده است.

غبار برای آنکه وزیراکبرخان را در ذهن خواننده محکوم کند،میگوید: «وزیراکبرخان به تعقیب قافلهٔ اسرای انگلیس خود هم از جلال آباد بکابل کشید و به این صورت ۳۵ هزار مجاهد از شهرجلال آباد و۴۰ هزار نفر غلجائی از راه جلال آبادو کابل به یکسو شدندو راه کابل برای ورود مجدد انگلیس باز گذاشته شد.» (غبار/ ۵۶۸ ) وجای دیگری میگوید: سردار سلطان احمدخان وسردار شمس الدین خان از غزنی بکابل برگشتند وتا این وقت کابل از قشون ۳۵هزارنفری ملی تخلیه شده بود.» (ص ۵۷۰ )

معلوم نیست که غبار بر اساس کدام منبع و ماخذموثق از وجود ۳۵هزار مجاهد درکابل و۳۵ هزار در شهرجلال آباد و۴۰ هزار مجاهد غلجائی در تاریخ خود ذکر میکند،درحالی که افغانستان تا اکنون هم متاسفانه احصائیه درستی از نفوس ولایات خود ندارد. از جانب دیگر درهمان زمان سردارمحمداکبرخان وقتی میخواست یک حمله انتقام جویانه بر قوای محصور انگلیسی درجلال آبادکه برمجاهدین شبخون زده بودند، سازمان دهد،مگر تعداد مجاهدین آنقدر کم بود که مجبور شد از کابل کمک بخواهد. ولی هرقدر انتظار کشید از کابل کمکی به او نرسیدتا آنکه یکجا با اسراء بسوی کابل حرکت کرد.

هدف غبار از تذکر این ارقام وآمار مبالغه آمیز وغیرمستند اینست تا بخواننده بگوید که سردار اکبرخان برطبق دستور پدرش امیردوست محمدخان ۷۵ هزار مجاهد را از سر راه انگلیسها کنار زده و مرتکب خیانت شده است.درحالی که ثبت ارقام واحصائیه های بدون سندومنبع ارزش تاریخی ندارند وسبب کسرشأن نویسنده میگردد. .

پوهاند حبيبی در مورد غبار بدرستی نوشته است:

«غبار مرد خوش قيافت، بلند بالا و ظريف گويا و جويای گربُزی بود که با نفوذ کلام واستدلال قوی ميتوانست جوانان را بدور خود فراهم آورد. و چون قلم روان و نيرومندی داشت، ميتوانست در تاريخ وادبيات وسياست واجتماعيات مباحث دلچسپی بنويسد که از آن جمله نمونه کار وافکار و تحليل ونظرش بواقع در کتاب مسيرتاريخ آشکار است که آن کتاب را با وجود برخی لغزش های تاريخی و عددی و بعضاً ارادی، با قوت بيان و ظرافت ادبی، دلچسپ و در خور خوانش و مطالعه ساخته است. وی در تاريخ نويسی سبکی خاص داشت که وقايع تاريخی را همواره به نفع تصور خاص عندی و قالب فکری خود استعمال ميکرد و بنا براين درتاريخ نگاری حود ناظر بی طرفی به نظر نمی آيد...» (جنبش مشروطيت،چاپ اول، ص ۱۳۸،چاپ دوم ص149)

به هرحال،وزیراکبرخان، آن سیمای درخشان تاریخ مبارزات مردم ماست که در طول سی سال عمرکوتاهش، پانزده سال دوم از عمرخود را با افتخار وسربلندی ومشحون از جانبازی وپیروزی ودفاع جانبازانه از حاکمیت ملی وتمامیت ارضی کشور،ضدیت آشتی ناپذیر با متجاوزین وبیگانه پرستان، با شمشیرآخته، همواره آماده پیکار با دشمنان وطن ووحدت ملی زیست. وخاطرهٔ دلیرمردیها وشجاعت او دراذهان وقلوب هموطنانش به عنوان یک غازی مردشجاع ودشمن سرسخت انگلیس چنان او رابزرگ وگرامی ساخت که بلافاصله بعد از پیروزی قیام ملی سالهای ۱۸۴۱- ۱۸۴۲ میلادی،رزمنامه ها وحماسه های منظوم از کار وپیکاراو به نام اکبرنامه (از حمید کشمیری، سروده شده در( ۱۲۶۰ هجری / مطابق ۱۸۴۳م)و ظفرنامه اکبری( سرایش قاسم علی باشنده آگره دهلی در۱۲۶۳ هجری/۱۸۴۶برابر سال فوت وزیراکبرخان) سروده شد ونامش را به عنوان یک قهرمان ملی در قیام ضد انگلیسی جاودانه تر ساخت.

جانم به فدای دشت و دامان وطن

جاویـــد بود نام بــزرگان وطن

نامِ وطـن و یاد ابـــر مردان است

یا د آور تـــــاریخ درخشان وطن

«عبدالوکیل کوچی»

پایان ۵/ ۷/ ۲۰۲۳

خوانش قسمت اول