F
به ادامۀ گذشته، قسمت شصت و دوم، مؤرخ: 10 جولای 2018
فقیرمحمد ودان
مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه
شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:
F
از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط
جمهوری دموکراتیک افغانستان
F
قسمت شصت و دوم
F
چگونگی تسلیمی شهر مزارشریف
سـایر ولایـات شمـال و سـالنگ هـا
F
مسلم است که تغییرات بزرگ سیاسی و تغییر رژیم ها در هر کشور، حتی در کشورهای باثبات پیشرفته و بادرنظرداشت دموکراتیک ترین شیوه های معمول، نیز در میان مردم و احزاب سیاسی به درجات متفاوت تشویش ایجاد مینماید. بنابرین تحقق پروسۀ صلح ملل متحد در افغانستانِ جنگ زده و به تأسی از آن گذار از یک نظام سیاسی به نظام جدید که در آن می باید همه طرف های متخاصم قبلی اشتراک داشته باشند، نمیتوانست بدون تشویش در میان حزب وطن، متحدین سیاسی آن، تنظیم های جهادی و همچنان مردم افغانستان باشد. ولی حقایق نشان داد که تشویش طبیعی ناشی از این پروسه و از جمله اعلام مشروط کناره گیری رئیس جمهور از قدرت، به هیچوجه باعث بی روحیه گی کادرها و صفوف حزب وطن (ملکی و نظامی) نگردید و هریک تا آخرین لحظات در مواضع سیاسی و نظامی ـ دفاعی شان استوار قرار داشته و به تحقق پروسۀ صلح ملل متحد امیدوار بودند.
حقیقت آن است که هم دستور «ایتلاف کمونیست ـ مجاهد» و هم دستور سقوط دولت جمهوری افغانستان، تخریب پروسۀ صلح و انتقال قدرت به حکومت انتقالی اسلامی، قبلاً صادر و در نتیجه؛ این افراد «ستون پنجم» استخبارات خارجی در رهبری حزب وطن، برخی متحدین سیاسی آن و در قوای مسلح جمهوری افغانستان بودند که در مقاطع مختلف زمانی به بغاوت برخاستند؛ شهر مزار شریف، ولایات شمال، سالنگ ها، ولایت پروان، میدان هوایی بگرام، میدان هوایی کابل و سرانجام با ابلاغ عدم اطاعت معاون اول وزیر دفاع و قومندان عمومی گارنیزیون کابل (ستر جنرال محمد نبی عظیمی)، لوی درستیز قوای مسلح افغانستان (ستر جنرال محمد آصف دلاور)، قومندان عمومی گارد ملی (ډگرجنرال سید اعظم سعید) از اوامر رئیس جمهور و سرقومندان اعلی قوای مسلح، و مراجعۀ عده یی از اعضای هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن مبنی بر درخواست کنار رفتن از قدرت نزد دوکتور نجیب الله در عصر روز 25 حمل 1371 و غصب صلاحیت های او، کودتای خزنده به ثمر رسیده، پلان توطئه نام نهاد «خودکشی» دوکتور نجیب الله و همکاران نزدیک وفادار به او روی دست گرفته شد. قطعات جنرال دوستم و به تعقیب آن افراد شورای نظار به میدان بین المللی کابل انتقال و به تدریج یکی بعد دیگر قطعات و جزوتامهای قوای مسلح را با دستور و قومنده از بالا، به تنظیم های جهادی تسلیم و خلع سلاح نمودند.
بنابرین و بخاطر افشا و ابطال ادعاهای دروغین عبدالوکیل، باید تصریح نمود که:
اول ـ «ایتلاف و سازش» میان«نیروهای یاغی شمال با دیگر احزاب و تنظیم های جهادی»، نه تحت تاثیر صدور اعلامیۀ کناره گیری رئیس جمهور از قدرت؛ بلکه قبلاً در حاشیۀ کنفرانسهای سه جانبۀ اسلام آباد و تهران و بخصوص در پشت درهای بستۀ سفارتخانه ها و مراکز استخبارات کشورهای متذکره تشکیل گردیده بود.
دوم: قطعات و جزوتامهای قوای مسلح نه بنابر تصمیم خودی؛ بلکه با روپوش قرار دادن رهبری حزبی و قومندۀ مستقیم جنرالان مرتبط به «ستون پنجم» در رهبری وزارت های قوای مسلح (دفاع، داخله و امنیت دولتی) به تنظیم های جهادی تسلیم داده شده و خلع سلاح گردیدند.
اینک حقایق بوقوع پیوستۀ تاریخی پرامون دو مسئله فوق را مورد تدقیق قرار میدهیم:
عبدالرحیم فرزام یکتن از پرچمی های سابق و بعداً منشی شورای عالی اجرائیه «جنبش ملی اسلامی افغانستان»، «فتح بلخ باستان» را توسط «جنبش با درایت و کفایت مجاهد کبیر سترجنرال عبدالرشید دوستم» در «تفاهم و ایتلاف نزدیک با همه نیروهای جهادی مستقر در صفحات شمال»، «بدون خونریزی و بدون اندگترین ضایعات مالی و جانی» میخواند(رک:عبدالرحیم فرزام، سخنرانی موصوف در مشهد ایران (مسجد رضوی)، برگرفته از کتاب «فصل آزادی»: گزارش مفصل از سفر هیئت جنبش ملی اسلامی به ایران، صفحات 186 و 187)
ـ ډگرجنرال عبدالرؤف بیگی که بعد از سقوط دولت جمهوری افغانستان، «معاون اول شورای نظامی شمال» (معاون جنرال دوستم در امور نظامی) و «رئیس ارکان قومندانی عمومی صفحات شمال» بود، سقوط حاکمیت جمهوری افغانستان و تسلیمی قدرت به تنظیم های جهادی را با خوشبینی «پیروزی انقلاب اسلامی» خوانده، «اشغال مزار را توسط قوتهای دوستم و مؤتلفین جهادی اش» تائید و در زمینه مینویسد که:«قوت های جنرال دوستم بدون مقاومت و خونریزی وارد مزارشریف شده و به اوضاع مسلط می شوند. در بعضی پوسته ها نیروهای جهادی مستقر میگردند. پوسته های شاهراه مزار ـ کابل که قبلاً بدست پرسونل فرقۀ 80 [(فرقۀ مربوط به سید منصور نادری که تا ختم سالنگ شمالی، امنیت شاهراه را بعهده داشتند)] بود همچنان در اختیار آنان باقی میمانند.»(جنرال عبدالرؤف بیگی، افغانستان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا سقوط شمال بدست طالبان»، صفحه 19).
ـ حاجی فلاح نمایندۀ حزب وحدت اسلامی در کمسیون فرهنگی «جنبش ملی اسلامی»، در مورد فضای بعد از آنکه «داخل شهر مزار» شدند؛ چنین مینویسد:«تمام شهر مزار شریف تحت کنترول متحدین بود و مجاهدین در مؤسسات و ساختمان های دولتی جابجا شدند. ... و مردم خوشحال بودند که شهر شان بدون درگیری در اختیار مجاهدین قرار گرفته و نجیب اعلان کرد که حاضر است استعفا دهد.»(حاجی فلاح، جنبش ملی اسلامی افغانستان، به نقل از مجلۀ حبل الله شمارۀ 97، منتشر شده در: بصیراحمد دولت آبادی، شناسنامۀ احزاب و جریانات سیاسی افغانستان، صفحات 138 و 139)همچنان حاجی فلاح عمده ترین نیروهای «متحد» و یا «ایتلافی» با جنرال دوستم و سایر قومندانان یاغی را شامل «حزب وحدت اسلامی افغانستان، جمعیت اسلامی افغانستان، حزب اسلامی افغانستان به رهبری انجنیر مهدی، حرکت انقلاب اسلامی، حرکت اسلامی، محاذملی، جبهۀ نجات ملی، اتحادیۀ اسلامی ولایات شمال به رهبری آزاد بیک» قلمداد نموده است.(رک: حاجی فلاح، همانجا، صفحه 140 و 141)
دیده می شود که همه افراد، ضمن اظهارات فوق الذکر شان، این دو مطلب را تائید مینمایند: یکی اینکه قبل از تسلیمی شهر مزار شریف و بنابرین قبل از اعلامیۀ 18 مارچ رئیس جمهور در مورد کناره گیری اش از قدرت، «ایتلاف» میان افسران یاغی و تنظیم های جهادی متذکره تشکیل گردیده بود و دوم اینکه شهر مزار شریف «بدون مقاومت و خونریزی» و «بدون درگیری در اختیار مجاهدین قرار گرفته» بود. این اظهاراتِ افراد دخیل در تسلیم دهی و تسلیم گیری شهر مزار شریف، آنچه را رد مینماید که قومندان عمومی مؤظف دفاع از شهر مزار شریف (سترجنرال محمدنبی عظیمی) در کتاب «اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان» خویش در مورد برخوردهای نظامی حین «سقوط» شهر مزار شریف بعمل آورده است.
با مرور حقایق فوق در ذهن هر خواننده، این سوال می باید مطرح گردد که: قوت های نظامی موجود قوای مسلح (فرقۀ 18، قومندانی څارندوی و ریاست امنیت دولتی)، نیروهای حزبی و سازمانهای اجتماعی که در مواقع اضطراری مسلح و آمادۀ دفاع میگردیدند و نیروهای موجود در کمربندهای مدافع شهر و حتی 400 تن از قوت های نظامی که از کابل برای دفاع از شهر فرستاده شده بودند، با موجودیت قوای هوایی متشکل از طیارات و هلیکوپترهای نظامی که همه می باید تحت قومندۀ «ستر جنرال آرکان حرب محمد نبی عظیمی معاون اول وزیر دفاع و قومندان عمومی گارنیزیون کابل»(!)، در حالت اظهارات درجه یک و آمادۀ دفاع از شهر می بودند، چرا برخلاف گذشته، هیچ یک و حتی یک پوستۀ آنان به دفاع از شهر شان در برابر «اشرار» بر نه خاستند؟.
برای پاسخ به این سوال، حقایق ذیل را مرور مینمائیم:
جنرال مؤمن قومندان باغی فرقۀ هفتاد حیرتان، طی صحبتی با حامد علمی خبرنگار آن وقت بی. بی. سی و از علاقمندان مشهود جمعیت اسلامی، نخست در مورد «یک جلسۀ سری و پنهانی در حیرتان» به «تاریخ 20 حوت 1370» صحبت نموده که در آن صرف خودش، جنرال دوستم و جنرال سید حسام الدین (فرد شاخص نظامی مربوط فامیل سید منصور نادری) شرکت داشته و به تعقیب آن اضافه نموده که:«در جلسۀ دیگری ما با نمایندگان گروه های مختلف جهادی به تقسیم وظایف پرداخته، پلان تعرضی و تصفیه کاری تمام ولایات کشور را سنجیدیم. در همان جلسه هم قومندانان جهادی و صاحبمنصبان اردوی افغانستان یکدیگر را در آغوش کشیده قیام حیرتان را سرآغاز سقوط حکومت کمونستی در افغانستان خواندند.»(حامد علمی، سفرها و خاطره ها، صفحه 204، تکیه از: ف. ودان). شواهد وجود دارد که قسیم فهیم نیز در همین جلسه اشتراک نموده بود.
افزون بر آن درین جلسه اشتراک کنندگان روی «پلان حمله به مزارشریف» نیز صحبت نموده بودند(رک کنید:همانجا، صفحه 205). این بدان معنی است که جلسه مذکور بعد از جلسۀ 20 حوت سازماندهی و قبل از سقوط مزارشریف (25 حوت) دایر گردیده است. این جلسه به گمان غالب به تاریخ 24 حوت دایر گردیده است که در آن سترجنرال نبی عظیمی (از موضع معاون اول وزیر دفاع، قومندان عمومی گارنیزون کابل و قومندان عمومی خدمتی در شمال) و سید اکرام پیگیر (از موضع نمایندۀ ارشد ببرک کارمل) نیز اشتراک نموده اند. زیرا بدون اشتراک این دو نفر، جلسه متذکره نمیتوانستند«پلان تعرضی و تصفیه کاری تمام کشور را» سنجش نمایند. درین مورد اگر چه با وانمود کردن تغییر هدف پرواز به حیرتان و توضیحات مغایر؛ جنرال نبی عظیمی خود تائید مینماید که:«ساعت ده بجۀ روز 24 حوت سید اکرام پیگیر ذریعۀ طیاره از شبرغان به مزار شریف آمد. ...
من در همان روز به زیارت روضۀ حضرت علی کرم الله وجهه با والی، منشی و عده یی از کارمندان دولتی رفته و بعد از مراجعت همراه با پیگیر [(بدون هیچ فرد دیگری از رهبری حزبی و دولتی ولایت بلخ ـ ف. ودان)] ذریعۀ هلیکوپتر به طرف حیرتان جهت بازدید با جنرال مؤمن و حسام الدین پرواز نمودیم.»(ستر جنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه های 518 و 519). بعد از برگشت جنرال عظیمی و پیگیر از حیرتان است که شام همان روز پیش قراول قطعات جنرال دوستم تحت قومندۀ جنرال عبدالمجید روزی وارد شهر مزار شده، پوسته های څارندوی و فرقه هجدۀ مزار را که سر راه آنان قرار داشتند خلع سلاح نموده، خود را به قرارگاه جنرال عظیمی رسانده و اطلاع میدهد که جنرال دوستم «با قوت های اصلی ما که در حدود چند هزار نفر است در راه است» و فردای آن 25 حوت، شهر مزار شریف را به قوت های جنرال دوستم و متحدین او تسلیم مینماید. بی جهت نیست که فلیپ کاروین یکی از همکاران بنین سیوان، بعدها با اشاره به بغاوت جنرال دوستم و متکی بر اطلاعات ملل متحد؛ چنین نوشته است:«پرزدنت نجیب الله غرض فرونشاندن بغاوت قوتی را از هوا به قومندانی جنرال عظیمی معاون وزیر دفاع به مزار فرستاد، اما عظیمی محرمانه با دوستم پیوست. مهمتر آز آن به تاریخ 22 مارچ [(دوم حمل 1371)] احمد شاه مسعود، دوستم، آزادبیگ خان، عبدالعلی مزاری و عظیمی در جلسه ای تصمیم به سرنگونی نجیب و ایجاد حکومت جدید گرفتند.»(فلیب کاروین، سرنوشت غم انگیز در افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، صفحه 70، تکیه از ف. ودان)
همچنان پروفیسور عزیز احمد، یکتن از طرفداران نزدیک احمدشاه مسعود، در مورد ارتباط جنرال دوستم، جنرال مؤمن و سایرین با احمدشاه مسعود؛ چنین مینویسد:«جنرال مؤمن و جنرال دوستم قومندانان برجستۀ نیروهای دولتی در شمال افغانستان به تاریخ 23 جدی 1370 [دقیقاً دوماه بعد از ختم سفر ربانی به مسکو و نشر اعلامیۀ مشترک رهبری اتحادشوروی، فدراتیف روسیه و هیئت مجاهدین و بعد از مشورت هایی که روتسکوی وعدۀ آنجام آن را طی یک ماه بعد از صدور اعلامیۀ متذکره با پاکستان، ایران و عربستان سعودی داده بود ـ ف. ودان] به نیروهای مسعود پیوست، تمام قومندانان جهادی و شخصیت های مهم نظامی و سیاسی با مسعود به عنوان تنها شخصیت قابل اعتبار ملی [(نه مل؛ بلکه برگزیدۀ ساختارهای استخباراتی کشورهای خارجی ـ ف. ودان] بیشتر گردید و حتی پیامهای حاکی از اطاعت و انقیاد، از ارکان دولت [که دستور این «اطاعت و انقیاد» را از استخبارات روسیه بدست آورده بودند ـ ف. ودان] به پنجشیر گسیل شد.»(پروفیسور عزیز احمد، مقالۀ «افغانستان و مقاومت های ملی»، نشر شده در مجموعۀ «مرد استوار و امیدوار به افق های دور»، به اهتمام احمدشاه فروزان و انجنیر توریالی غیاثی، صفحه 64)
چنین است حقایق تلخی که در پشت پردۀ بغاوت شمال، سقوط شهر مزار شریف، سایر ولایات شمال و سالنگ شمالی قرار داشتند که درینجا از تفصیل جزئیات آن به هدف اختصار صرفنظر و تفصیل آن را در آینده وعده میدهم؛ اما در مورد گسترش بغاوت بسوی کابل و در نهایت سقوط دولت جمهوری افغانستان توضیحاتی مختصری ذیل را لازمی میدانم:
تورن جنرال محمد امین حکیم که در موقع سقوط پوسته های سالنگ جنوبی، جبل السراج و ولایت پروان، قومندان عمومی اپراتیفی ولایت پروان بود و بعداً به آلمان پناهنده گردید، چگونگی رویدادهای مربوط به سقوط مناطق مذکور را در سال 2001 م طی یادداشتی به نگارندۀ این سطور ارایه نموده بودند که متن کامل آن را ضمن کتابی در سال 2002 منتشر نموده ام؛ در یک بخش همین یادداشت چنین آمده است:[«ساعت یک بعد از ظهر مؤرخ 12 اپریل 1992 اطلاع گرفتم که جنرال مؤمن قومندان قطعۀ گارد ملی [جنرال مؤمن قومندان قطعه جابجا شدۀ گارد ملی در پوسته های سالنگ جنوبی فرد دیگری است که باید از جنرال مؤمن قومندان فرقۀ 70 مستقر در شهرک حیران تفکیک گردد ـ ف. ودان] از اوامر قومندانی اپراتیفی اطاعت ننموده، بالای بی سیم حاضر به دادن راپور و صحبت نمی شود. ...
اینجانب مطابق هدایت قرارگاه، ساعت دوی بعد از ظهر به صوب وظیفه [(سالنگ جنوبی)] حرکت کردم. اما قبل از رسیدن به تونل سالنگ جنوبی در منطقۀ اولنگ یک عراده جیپ را مشاهده نمودم که به مجرد توقفِ زرهپوش من، دوتن افراد ملکی توسط همین موتر دوباره به طرف بغلان برگشت نمودند. من از افسران در مورد طالب معلومات شدم. آنها گفتند که افراد مذکور آصف نبرد و آدینه سنگین بودند که از ولایت بغلان آمده بودند و در میان پوسته ها ایتلاف قوای دولت را با شورای نظار تبلیغ میکردند. آنها به افسران و سربازان میگفتند که طبق هدایت مقامات حزبی و دولتی از ورود افراد شورای نظار به داخل پوسته ها ممانعت ننموده و با آنها همکاری همه جانبه نمائید. من علاوه بر آن اطلاع یافتم که جنرال مؤمن و و قطعۀ دوستم مقیم سالنگ جنوبی افراد مسلح شورای نظار را قبلاً در داخل پوسته های شان جابجا نموده اند.
البته با دریافت همچو وضعیت نامطلوب، تصمیم برگشت به جانب قرارگاه فرقۀ دوم گرفتم و بعد موضوع را به قرارگاه گزارش دادم. پس از فیصلۀ قرارگاه، باالنوبه والی ولایت و من با لوی درستیز [سترجنرال آصف دلاور] تماس گرفته و موضوعات بالا را گزارش دادیم. دلاور گفت که: این موضوعات را من تدقیق مینمایم و بعداً به شما اطلاع میدهم. بعداً دلاور توسط تیلفون چنین گفت:«در بارۀ اطلاع شما من با رفیق مزدک صحبت نمودم. او گفت: به رفقا اطمینان بدهید که آن دو تن، از رفقای اعضای شورای مرکزی [حزب] اند و از جانب کمیتۀ مرکزی حزب وظیفه دارند تا اهداف مصالحه و آشتی ملی و هم پروگرامهای صلح دولت را تبلیغ نمایند و پوسته ها را مورال بدهند. در مورد اینکه افراد شورای نظار در داخل پوسته های گارد و فرقۀ 53 [افراد دوستم] جاداده شده اند، بکلی غلط است. آنها همه افراد مربوط به دوستم اند که بخاطر تغییر و تبدیل پوسته ها آمده اند. شما نهایت دقت نمائید تا کدام سؤتفاهم میان قطعات شما و آنها رخ ندهد. زیرا دشمنان از این اطلاعات غلط میخواهند به نفع خود شان استفاده نمایند. البته جنرال مؤمن قومندان قطعۀ گارد افسر با دسپلین است، شما اطلاعات مذکور را در مورد وی باور نکنید زیرا او مستقیماً از قومندانی گارد دستور می گیرد.»](مقطع از یادداشت تورنجنرال محمد امین حکیم، منتشر شده در: کتاب«سیاست مصالحۀ ملی و جبهه گیری ها در حزب وطن ـ حقایق پندارها و کردارها»، فقیرمحمد ودان، صفحات 350 و 351).
اما نتیجۀ توصیۀ فرید احمد مزدک مبنی بر«وظیفۀ» که آدینه سنگین و آصف نبرد «از جانب کمیتۀ مرکزی حزب» جهت تبلیغ «اهداف مصالحه و آشتی ملی» گرفته بودند و همچنان توصیه های لوی درستیز آصف درلاور نسبت به جنرال مؤمن قومندان قطعۀ گارد در سالنگ جنوبی، آن شد که جنرال محمد نبی عظیمی بعداً نوشت:«به تاریخ 22 حمل 1371 ضربۀ دیگری توسط جنرال مؤمن قومندان قطعۀ «01» گارد که برفراز سالنگ قطعۀ مربوطه اش وضع الجیش و امنیت آنجا را بعهده داشت بالای حاکمیت دولتی وارد گردید. جنرال مذکور که هموطن و هم نام و همفکر جنرال مؤمن حیرتان بود، قوت های خویش را که از تونل سالنگ الی جبرالسراج پوسته های امنیتی شاهراه سالنگ را محافظت می کردند، به عدم اطاعت از مرکز امر داد، بیرق بالا کرد، به جنرال مؤمن همبستگی خود را اعلام نمود.»(سترجنرال نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 540). به همین ملحوظ است که برعکس ادعای سترجنرال نبی عظیمی، قطعات سالنگ نه اینکه «به جنرال مؤمن همبستگی خود را اعلام» نموده باشد؛ بلکه به احمدشاه مسعود تسلیم داده شده بود. صالح محمد ریگستانی درین زمینه از زبان احمدشاه مسعود که ضمن یک ارتباط مخابروی به وی گفته بود؛ چنین نقل مینماید:«من دیروز بصیر سالنگی را نزد خود خواستم و ارتباط او را با جنرال مومن که قوتهایش در سالنگ است بر قرار نمودم (این جنرال مومن از اندراب است. با جنرال مومن حیرتان اشتباه نشود). به او گفتم تمام نیروهای دولتی سالنگ با ما ارتباط دارند و ضرورت به عملیات نیست. آماده باشید هر لحظه دستور دادم پوسته های دولتی را تحویل بگیرید و تمام.»(صالح محمد ریگستانی، چگونه وارد كابل شديم، بخش سوم، منتشر شده در سایت انترنتی آریانانت، تاریخ نشر: 28 اپریل 2005 مطابق 8 ثور 1384،) ادرس انترنتی:
http://www.ariananet.com/modules.php
بدین طریق سالنگ جنوبی نیز توسط «ستون پنجم» و با دخالت مشهود فرید احمد مزدک، ستر جنرال محمد نبی عظیمی، ستر جنرال آصف دلاور، آدینه سنگین و آصف نبرد (دو تن اخیرکه اعضای شورای مرکزی حزب وطن نیز بودند، در ولایات شمال هیچگونه وظیفۀ حزبی و دولتی نداشتند و از کابل جهت سازماندهی و تعمیل توطئه فرستاده شده بودند) به ایتلاف شمال تسلیم داده شد. بعد از تسلیمی مزار شریف و سایر ولایات شمال، اقدام تسلیمی ولایت پروان به شورای نظار بود که باید تعمیل می گردید. حقایق پیرامون این مسئله را در قسمت بعدی همین سلسله مرور مینمائیم.
ادامه دارد
از مقدمه تا قسمت شصتم و یکم
لطفن برای خوانش هرقسمت بالای شماره ها کلیک کنید