F

به ادامۀ گذشته، قسمت شصت و ششم، مؤرخ:  31 جولای 2018

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

F

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

F

قسمت شصت و ششم

F

2 ـ مرکز رهبری نظامی: این مرکز بر محوریت ستر جنرال محمدنبی عظیمی بمثابه معاون اول وزیر دفاع جمهوری افغانستان و قومندان عمومی گارنیزیون کابل ایجاد و چنان سازماندهی گردید که نظامیان گرایش های سیاسی سه گانۀ فوق الذکر دستور یافتند تا به دور این مرکز جمع گردند. چهره های شاخص این مرکز را افزون بر ستر جنرال محمد نبی عظیمی؛ ستر جنرال محمد آصف دلاور لوی درستیز قوای مسلح، ډګر جنرال سید اعظم سعید قومندان عمومی ګارد ملی، ډگر جنرال عبدالفتاح قومندان عمومی هوایی و مدافعۀ هوایی، برادران علومی (جنرال عبدالحق و جنرال نورالحق)، ډگرجنرال یارمحمد معاون اول وزارت امنیت دولتی و ډگرجنرال عظیم زرمتی قومندان عمومی قوای اپراتیفی وزارت داخله ـ که در ارتباط با سیدمحمد گلابزوی قرار داشت ـ تشکیل میدادند. ارتباط این مرکز با نظامیان باغی شمال و شورای نظار جمعیت اسلامی برقرار ساخته شده بود. اکنون معلوم گردیده که داکتر عبدالرحمن نورستانی یکی از چهره های کلیدی رهبری شورای نظار، قبلاً به کابل انتقال، در گارنیزون کابل و در کنار سترجنرال محمد نبی عظیمی قرار گرفته بود.

سترجنرال محمد نبی عظیمی، خود اعتراف مینماید که درین موقع:[«سید اعظم سعید قومندان عمومی گارد که فکر می شد از نزدیکان و خاصان نجیب الله است به نزدم آمد... گفت:«چون خودت دوست و برادر بزرگم هستی، آمده ام برایت بگویم که از همین لحظه قومندۀ تمام قطعات گارد را به خودت می سپارم به هر شکلی که میخواهی میتوانی آن را استعمال کنی.»](سترجنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 540، تاکید از: ف. ودان) افزون بر آن او خود معترف است که: «جنرال فتاح قومندان عمومی هوایی و مدافعۀ هوایی نیز نزد من مراجعه نموده و گفت بعد از این هیچ دستوری از وطنجار را اجرأ نخواهد کرد و صرف او به امر ستردرستیز[(جنرال آصف دلاور)] و گارنیزون کابل گردن خواهد نهاد.»(ستر جنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 540، تأکید از: ف. ودان) و در نهایت خاطرنشان میسازد که:«عده ای زیادی از جنرالان و قومندانان اردو، څارندوی و امنیت دولتی در ګارنیزون کابل می آمدند و بامن تبادل افکار و درد دل مینمودند(ستر جنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 540)

در چنین حالت بحرانی است که لوی درستیز قوای مسلح افغانستان سترجنرال محمد آصف دلاور به عوض اینکه در وزارت دفاع و در قرارگاه خود نشسته و فعالیت های محاربوی قطعات و جزوتام های تمام قوای مسلح جمهوری افغانستان را در سرتاسر کشور استقامت داده، رهبری نماید و درین زمینه به وزیر دفاع و سرقومندانی اعلی قوای مسلح گزارش و دساتیر و اوامر آنان را مورد اجرا قرار دهد، قرارگاه خود را برخلاف معمول ترک و به گارنیزون کابل می آید، روزها را در کنار جنرال عظیمی به سر برده و این گارنیزون را به مثابه بدیل قرارگاه های سرقومندانی اعلای قوای مسلح، وزارت های دفاع، داخله و امنیت دولتی مطرح و با قطع شراین ارتباطی قرارگاه های متذکره با قطعات و جزوتامهای مربوطۀ شان، گارنیزون گابل را به مرکز رهبری توطیه های نظامی علیه دولت جمهوری افغانستان مبدل می سازند.  خود جنرال عظیمی درین زمینه اعتراف مینماید که:«لوی درستیز آصف دلاور اکنون روزهای خود را در گارنیزون کابل سپری می کرد و تقریباً به وزارت دفاع نمی رفت.»(ستر جنرال محمدعظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 540)

این همه مراجعات به ستر جنرال عظیمی در حالی صورت می گرفت که خودش حدودِ صلاحیت ها و امکانات «قومندان گارنیزون» را در شرایط عادی چنین؛ توضیح میدهد:«قومندان عمومی گارنیزون کابل فقط صاحب یک غنډ 600 نفری پیاده شد که حتی برای تنظیم، نظم و دسپلین داخلی شهر نیز کفایت نمی کرد» و متباقی قطعات «بیشتر به وزارتخانه های خود وابسته بودند و طبیعی است که هر امریکه وزیر مربوطه میداد بدون چون و چرا از طرف قومندانان این فرقه ها انجام می یافت»(رک: سترجنرال محمدنبی عظیمی، اردو سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 340)

بادرنظرداشت اعترافات فوق؛ پس این سوال مطرح میگردد که: چگونه، متکی بر کدام نیرو و به کدام ملحوظ، گارنیزون کابل به مرکز توجه قومندانان مغروری چون آصف دلاور، سید اعظم سعید، فتاح، عظیم زرمتی، عبدالحق و نورالحق علومی و «عده یی زیادی از جنرالان و قومندانان اردو، څارندوی و امنیت دولتی» تا سرحدی مبدل گردید که قومندان آن (محمد نبی عظیمی)، برای یکی «برادر بزرگ» شد و آن دیگری حاضر میگردد که «فقط» به امر او «گردن» نهد و سومی «گارنیزون کابل» را تا سرحدی به مرجع مراد خود تبدیل نموده بود که با فراموش نمودن وظایف و مسوولیت های خود بحیث «ستردرستیز قوای مسلح جمهوری افغانستان» و آنهم در آن شرایط بحرانی، فراموش نموده و«روزهای خود را» درینجا «سپری میکرد و تقریباً به وزارت دفاع نمی رفت». چرا آنها به دور ستر جنرال محمد رفیع عضو هیئت اجرائیه شورای سراسری حزب وطن، معاون رئیس جمهور و رئیس ارکان سرقومندالی اعلی قوای مسلح، یا بدور ستر جنرال غلام فاروق یعقوبی عضو هیئت اجرائیه شورای سراسری حزب وطن و وزیر امنیت دولتی، یا هم به دور ستر جنرال محمد اسلم وطنجار عضو هیئت اجرائیه شورای سراسری حزب وطن و وزیر دفاع و یا هم به دور انجنیر رازمحمد پکتین عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن و وزیر داخله جمع نگردیدند که هر کدام شان نسبت به محمد نبی عظیمی دارای مقامها و مسوولیت های برتر حزبی و دولتی و در نتیجه صلاحیت های بیشتر بودند. آیا این بیان جنرال سید اعظم سعید قومندان عمومی قوای گارد ملی که گفته بود:«از همین لحظه قومندۀ تمام قطعات گارد را به خودت می سپارم به هر شکلی که میخواهی میتوانی آن را استعمال کنی» و یا هم اینکه جنرال فتاح قومندان عمومی هوایی و مدافعۀ هوایی اظهار داشته بود:«بعد از این هیچ دستوری از وطنجار را اجرأ نخواهد کرد و صرف او به امر ستردرستیز[(جنرال آصف دلاور)] و گارنیزون کابل گردن خواهد نهاد»، خود اعتراف صریح این جنرالها و مرجع مراجعۀ آنان (جنرال محمد نبی عظیمی) نیست که آنها با پشت پا زدن به اصول و ضابطه های قبول شدۀ نظامی، به بغاوت در برابر مقام وزارت امنیت دولتی (ستر جنرال فاروق یعقوبی)، مقام وزارت دفاع (سترجنرال محمد اسلم وطنجار) و در نهایت به بغاوت در برابر مقام سرقومندانی اعلی قوای مسلح (رئیس جمهور دوکتور نجیب الله) دست زده بودند؟. واقعیت این بود که این جنرالها نه تنها عملاً بغاوت نموده، بلکه این بغاوت را رسماً و رو در رو به رئیس جمهور و سرقومندان اعلی قوای مسلح نیز ابلاغ نموده بودند.

همه دلایل و شواهد، این حقیقت تلخ را تائید مینمایند که این جمع شدنِ از قبل سازمانیافته در مراکز سیاسی و نظامی دوگانۀ فوق و بغاوت در برابر رئیس جمهور، سرقومندان اعلای قوای مسلح و رئیس شورای مرکزی حزب وطن، ناشی از گوشۀ چشمی نشان داده شده از «کرملین» و مرتبط به اعلامیۀ مشترک رهبری اتحادشوروی، روسیۀ فدرال و هیئت مجاهدین، جهت انتقال قدرت در افغانستان به «حکومت انتقالی اسلامی» و تادیۀ چهار ملیارد دالری عربستان سعودی به این پروژه جهت تمویل و تجهیز «ایتلاف شمال» بوده است. درست آنطوریکه الکساندر روتسکوی به برهان الدین ربانی در مسکو و بعد از توافق و امضای اعلامیۀ مشترک، وعده داده بود که:«طی یک ماه آینده ملاقات هایی با ایران و پاکستان و سعودی انجام خواهیم داد که چگونه قدرت را به حکومت انتقالی اسلامی، انتقال بدهیم» (گزارشگران:فضل الرحمن فاضل و فیض الرحمن وثیق،مجاهدین در مسکو ـ مذاکرات با روسها، صفحه 104). بغاوت شمال و تشکیل مراکز دوگانۀ سیاسی و نظامی توضیح شده، افزاری بوده اند که در نتیجۀ «ملاقاتهای» فوق الذکر الکساندر روتسکوی «ایران و پاکستان و سعودی»، بخاطر انتقال قدرت «به حکومت انتقالی اسلامی» توسط ساختارهای استخباراتی روسی با ترکیب «ستون پنجم» شان در میان رهبری حزب وطن و دولت جمهوری افغانستان، تشکیل نموده بودند.

به ملحوظ فوق و مطابق دستور و سناریوی مسکو بود که هردو مرکز فوق الذکر سیاسی و نظامی، در آستانۀ انتقال «شورای مؤقت بیطرف انتقالی» توسط بنین سیوان، نه تنها به عدم ضرورت تعمیل پلان صلح ملل متحد تأکید و مؤثریت و مقبولیت «ایتلاف» شان را با تنظیم های اسلامی در ولایات شمال و ولایت پروان و به نفع احمدشاه مسعود تبلیغ مینمودند؛ بلکه با ابلاغ بغاوت خویش به رئیس جمهور، کودتای خزندۀ شان علیه او را علنیت نیز بخشیدند.

مراکز دوگانۀ توضیح شده، پیوسته خود و به وسیلۀ کادرها و صفوف شان تبلیغ مینمودند که در جریان ایتلاف های شان با تنظیم های جهادی در ولایات شمال و همچنان در ولایت پروان و انتقال قدرت از ساختارهای جمهوری افغانستان به ساختارهای «ایتلافی» در ولایات متذکره، نه تنها که جنگ و خونریزی صورت نگرفته، بلکه کادرهای حزبی (ملکی و نظامی) حزب وطن و متحدین سیاسی آن، یک جا با «برادران مجاهد»، ساختارهای جدید حاکمیت را تشکیل و در کنار همدیگر بطور «برادرانه» کار مینمایند و از وضع «راضی» اند. این تبلیغات نه تنها در بین اعضای حزب و قوای مسلح صورت می گرفت؛ بلکه تحت ادعای دروغین حمایت از پلان صلح ملل متحد، به کارمندان ملل متحد نیز تلقین می گردید. ملاقات های عونی بوستالی و فلیپ کاروین که در همین وقت از طرف وزارت خارجه و آگاهانه صرف با چهره های معلوم الحال مرتبط به «ستون پنجم» سازمان داده شده بود، مؤید چنین تبلیغات از جانب مقاماتی اند که با این دو کارمند ملل متحد دیدار نموده بودند. زیرا:

مطابق پلان داده شده از جانب وزارت خارجه، عونی و کاروین ساعت 11 قبل از ظهر 14 اپریل، با عبدالوکیل در حالی ملاقات مینماید که محمد داوود کاویان معاون وزارت خارجه نیز حضور دارد. درین ملاقات عبدالوکیل به آنها؛ میگوید که:«قوت های مسعود جبل السراج و چاریکار را در ولایت پروان در شمال کابل از نزد حکومت تصرف کرده و من با او در تماس استم. کوشش مینمایم با او معامله یی را در مورد آیندۀ کابل انجام دهم. او[(احمدشاه مسعود)] با احتیاط برخورد مینماید. کوشش بعمل می آید تا از عملیات قوای دولتی نیز جلوگیری بعمل آید. مسعود بالای میدان هوایی بگرام در 25 ملی (41 کیلومتری) کابل فشار می آورد. مسعود مطمین است که میتواند قبل از حکمتیار بگرام را متصرف شود. این کار مسعود را برای داخل شدن به کابل در وضع بهتری قرار میدهد. ...

وکیل اظهار داشت که از هفته های قبل بدینسو میخواهد غرض انجام معامله یی نزد مسعود برود، اما نجیب مانع اینکار می شود. وکیل گفت مسعود یکی از قهرمانان افغانستان است. ...

مسعود همیشه میگوید او به کابل داخل نمی شود زیرا او از خون ریزی نفرت دارد و تا زمانیکه نجیب در کابل باشد بالای کابل فشار وارد می کند. وکیل گفت: همگان با مسعود روابط حسنه و خوبی دارند. در ولایت پروان آرامی مطلق حکم فرماست، دوکانها و راه ها باز است، در همین اواخر دو قریه در شمال کابل بدون خونریزی بدست مسعود افتید. مردم قریه [(!!!)] با او معامله کردند.

وکیل ادامه داده گفت:مسعود در اطراف کابل در حدود 20 هزار نفر را جابجا کرده است. مسعود از پیامی که از پشاور برایش رسیده نا آرام است. در پیام گفته شده که حکمتیار با یک تعداد خلقی ها به کابل نفوذ کرده اند.»(فلیپ کاروین، سرنوشت غم انگیز در افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، صفحات 112 ـ 114). باید گفت که عبدالوکیل کتاب کاروین را خوانده و از آن بارها نقل قول نموده ولی محتوی فوق الذکر اظهارات خویش را به نمایندگان ملل متحد رد نه نموده است. این اظهارات مؤید آن اند که عبدالوکیل قبل از کودتای 26 حمل و در حالیکه رئیس جمهور عملاً کنار زده شده از صلاحیت های قانونی، ظاهراً به این نام یاد و به چنین مقام منسوب داشته می شود، با احمد شاه مسعود در «تماس» بوده؛ بلکه عملاً از موضع سخنگوی او و نه از موضع عضویت هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن و وزیر خارجه جمهوری افغانستان با کارمندان ملل متحد صحبت مینمود و از چنین موضع، قبلاً بشارت تصرف میدان هوایی بگرام را توسط احمدشاه مسعود، به کارمندان ملل متحد ابلاغ نموده و از تلاش برای «معامله یی» با او سخن گفته است، که سناریوی آن ماه ها قبل در مسکو نوشته شده بود و وکیل آن را بعد از کودتای 26 حمل عملی نمود زیرا «مانع» که همان موجودیت «نجیب» بود، رفع گردید.

بعد از ملاقات عونی و کاروین با عبدالوکیل، آنها ساعت 14.00 بعد از ظهر با ستر جنرال محمد نبی عظیمی ملاقات مینمایند. فلیپ کاروین درین مورد که جنرال عظیمی طی این ملاقات به آنان گفته است؛ چنین مینویسد:« او[(جنرال عظیمی)] تائید کرد فرقۀ دوم (قوتهای دولتی) با مسعود ملحق شدند... و مسعود اکنون کنترول جبل السراج و چاریکار را در شمال بگرام در دست دارد. وضع آرام است. ... او [جنرال عظیمی)] با قوت های حکومتی که هنگام تصرف چاریکار از طرف مسعود، با مسعود پیوسته اند، در تماس است. آنها از وضع راضی اند و ترجیح میدهند همانجا باقی بمانند به عوض اینکه به کابل بیایند. ...

عظیمی به ما معلومات داد که: مسعود چاریکار را تقریباً بدون جنگ تصرف کرد. قوای حکومتی صرف یک راکت سکات فیر کرده[عظیمی حتی در مورد فیر این راکت نیز دروغ میگوید زیرا حقیقت آن است که هیچ راکتی فیر نشده و منسوبان قوای مسلح، کادرهای حزبی، نیروهای جهادی و مردم جبل السراج و چاریکار اصابت آن را تائید نمی نمایندـ ف. ودان]، در آنجا محاربۀ رویاروی اتفاق نیافتاده.

عظیمی ادامه داده؛ گفت:هنگامی که بنین سیوان به کابل برگشت میخواهد با او بطور خصوصی صحبت نماید. او نظریاتی در مورد پیشرفت پروسۀ صلح دارد. اول استعفای رئیس جمهور، دوم ایجاد یک شورای نظامی به مقصد اداره و کنترول قوای مسلح و سوم انتقال قدرت سیاسی به شورای بیطرف و عزیمت رئیس جمهور از کابل.»(فلیپ کاروین، سرنوشت غم انگیر در افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، صفحه های 115 و 116)

عونی بوستالی و فلیپ کاروین ساعت 14.30 همین روز با جنرال کریم بها والی کابل ملاقات مینمایند و بها نیز مانند وکیل به او میگوید:«درین اواخر ایتلاف جدیدی در چاریکار و جبل السراج به رهبری مسعود تشکیل شده، درست مانند مزار شریف که به رهبری دوستم ایجاد شده. ...

مسعود منحیث یک تاجک شاید قادر شود ایتلافی را خارج کابل ایجاد کند. اما در داخل کابل به مقاومت پشتونها مواجه خواهد شد. مسعود با درک این مطلب نمیخواهد به کابل داخل شود. او فقط پیشروی حکمتیار را جلوگیری مینماید.» و فلیپ کاروین در نتیجه گیری خود از ملاقات های شان با وکیل و بها، چنین مینویسد:«این مطلب را چندین بار است که میشنوم:«مسعود وارد کابل نمی شود زیرا کابل یک شهر پشتون نشین است»، درینجاست که من اعتقاد و باور خود را درین باره از دست میدهم، شاید مسعود به کابل داخل شود.» (فلیپ  کاروین، سرنوشت غم انگیز در افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، صفحه 117)

روز 15 اپریل ساعت 11.30 فلیپ کاروین و عونی با جنرال یارمحمد معاون اول وزارت امنیت دولتی ملاقات مینمایند. یارمحمد به آنان میگوید:«یک حکومت ایتلافی در بگرام که دیروز بدست مسعود افتید، ایجاد شده، گزارشی از زد و خورد در آنجا داده نشده و همچنان گزارش زندانی ساختن ها هم وجود ندارد. یک معامله به ثمر رسید. قوت های حکمتیار بسوی شرق کابل به حرکت درآمده اند. شاید هدف نهایی آنها تعرض بکابل باشد. ... او[(جنرال یارمحمد)] گفت قوت های مسعود که چاریکار و بگرام را اشغال کرده، قصد داخل شدن به کابل را ندارند. درد سر عمده حکمتیار است. ...

دیروز حکومت افغانستان تصمیم گرفت تا با قوتهای شمال که بنام ایتلاف شمال یاد می شوند، ایتلافی بین مسعود و دوستم، تماس برقرار کند. امروز اوامر رسمی صادر می شود، به قوت های حکومتی هدایت داده می شود تا به مقصد جلوگیری از خونریزی و تقویۀ پلان صلح ملل متحد باید با قوای مجاهدین شمال بپیوندند.»(فلیب کاروین، سرنوشت غم انگیز در افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، صفحه های 127 و 128). کاروین بر این گفته های یارمحمد تبصره نموده مینویسد:«به نظر من ایتلاف واقعی بین یأس و بیهودگی است. کمی تأمل کنید. یک حکومت به قوای خود هدایت میدهد که بسوی دشمنی که پلان صلح را از قبل رد کرده و تازه معلوم نیست که کی پلان صلح ملل متحد را حمایت میکند، تعداد معدود کارمندان غیر مسلح ملل متحد هم فرار کنند و به قوای آنها بپیوندند.»(فلیپ کاروین، سرنوشت غم انگیز در افغانستان، ترجمۀ حکیم سروری، صفحه های 128 و 129)

 مراکز متذکرۀ سیاسی و نظامی فوق الذکر در متن امواج گستردۀ تبلیغاتی فوق الذکر خویش، بغاوت شان را در برابر رئیس جمهور، سرقومندان اعلی قوای مسلح کشور و رئیس شورای مرکزی حزب وطن علنی و رسمناً در برابر او ابلاغ و او را تهیدید نمودند که نه تنها به آنها «تسلیم» شود، بلکه مسوولیت عدول از تعمیل پروسۀ صلح ملل متحد و انکشافات بعدی او را نیز بعهده بگیرد که با مقاومت دوکتور نجیب الله در برابر فشارهای آنها، تصمیم امحای فزیکی او و آنعده از نزدیک ترین همرزمان او را اتخاذ نمودند که میتوانستند مانع دست یابی به اهداف آنها گردند و یا حد اقل در زمینه موانع ایجاد نمایند؛ چگونه؟ حقایق پیرامون این مسئله را در قسمت بعدی همین سلسله توضیح خواهیم کرد.

ادامه دارد

از مقدمه تا قسمت شصتم و پنجم

F

لطفن برای خوانش هرقسمت بالای شماره ها کلیک کنید

مقدمه

 

قسمت پنجم

قسمت چهارم

قسمت سوم

قسمت دوم

قسمت اول

قسمت دهم

قسمت نهم

قسمت هشتم

قسمت هفتم

قسمت ششم

قسمت پانزدهم

قسمت چهاردهم

قسمت سیزدهم

قسمت وازدهم

قسمت یازدهم

قسمت بیستم

قسمت نزدهم

قسمت هژدهم

قسمت هفدهم

قسمت شانزدهم

قسمت بیست و پنجم

قسمت بیست وچهارم

قسمت بیست وسوم

قسمت بیست ودوم

قسمت بیست و یکم

قسمت سی ام

قسمت بیست ونهم

قسمت بیست وهشتم

قسمت بیست وهفتم

قسمت بیست وششم

قسمت سی وپنجم

قسمت سی و چهارم

قسمت سی وسوم

قسمت سی ودوم

قسمت سی ویکم

قسمت چهلم

قسمت سی و نهم

قسمت و هشتم

قسمت سی و هفتم

قسمت سی وششم

قسمت چهل پنجم

قسمت چهل چهارم

قسمت چهل وسوم

قسمت چهل ودوم

قسمت چهل ویکم

قسمت پنجاهم

قسمت چهل ونهم

قسمت چهل وهشتم

قسمت چهل وهفتم

قسمت چهل وششم

قسمت پنجاه و پنجم

قسمت پنجاه و چهارم

قسمت پنجاه و سوم

قسمت پنجاه ودوم

قسمت پنجاه ویکم

قسمت شصتم

قسمت پنجاه ونهم

قسمت پنجاه و هشتم

قسمت پنجاه و هفتم

قسمت پنجاه و ششم

قسمت شصت و پنجم

قسمت شصت وچهارم

قسمت شصت و سوم

قسمت شصت و دوم

قسمت شصت و یکم


عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد