به ادامۀ گذشته، قسمت پنجا و سوم، مؤرخ: 25 می 2018

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت پنجا و سوم

ج ـ برگشت دوبارۀ سلطانعلی

کشتمند از شـوروی بـه کابـل

عبدالوکیل در جلد دوم و صفحۀ 640 یادداشتهای سیاسی مورد بحث خویش، عنوان کوچکی را به «استعفای سلطان علی کشتمند از حزب و مقام دولتی»، اختصاص داده است. با صرفنظر از نادرستی «استعفای» کشتمند از «مقام دولتی» که در عنوان متذکره و متن آن انعکاس یافته، باید گفت که افزون بر آن، عبدالوکیل ضمن محتویات تحت همین عنوان، بدون اینکه به علل و عوامل اصلی این استعفأ بپردازد؛ با صحنه سازی ها و دروغ پردازی، تلاش نموده تا آنرا «لغزاندن کشتمند به استعفأ» در نتیجۀ «سیاست ها و برخورد نجیب الله»، وانمود سازد (رک: عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 642). در واقعیت، چنین توجیه و تلقی مسئله استعفای کشتمند از جانب عبدالوکیل، نه تنها به سلطان علی کشتمند ـ که خود یک سیاست مدار آگاه، آبدیده، متجرب و صاحب صلاحیت است ـ سبک پنداری و اهانت است؛ بلکه با این ادعای محمد اسحق توخی نیز مغایرت دارد که «استعفای سلطان علی کشتمند از عضویت در حزب و هیئت اجرائیه آن» را او «فشار دیگری» بر دوکتور نجیب الله میخواند که «در تبانی با حلقات معینی در مسکو صورت گرفت.»( رک: محمد اسحق توخی، مضمون تحت عنوان دکتور نجیب الله و خروج نیروهای نظامی از افغانستان، قسمت دوم، منتشر شده در سایت های انترنتی «نهضت آینده» و «پیام وطن»). کدام یکی از این دو ادعا، با انکشافات به هم مرتبط و ارگانیک تاریخی، منطبق اند؟. مسئله را مورد تدقیق قرار میدهیم:

چنانچه قبلًا خواندیم که افشای حقایق پشت پردۀ مربوط به تشکیل حزب وحدت، بمثابه پروژۀ ایران و نقش سلطان علی کشتمند درین جریان با بکاربرد امکانات دولتی و برخی اجراآت دیگر او درین استقامت، باعث ایجاد و تشدید عدم اعتماد دوکتور نجیب الله نسبت به سلطان علی کشتمند گردیده که سرانجام به تعویض مسوولیت او از مقام «رئیس کمیتۀ اجرائیه شورای وزیران» (صدراعظم) به معاونیت اول ریاست جمهوری منجر گردید. بدین ملحوظِ اعتراف ناشده است که سلطان علی کشتمند خود با اشاره به دوکتور نجیب الله، مینویسد که او:«مقام معاون اول را نادیده گرفت و در عمل بیشتر به عبدالرحیم هاتف، معاون رئیس جمهور و محمد اسحق توخی، رئیس دفتر و دستیار رئیس جمهور، اتکأ نمود.»(سلطان علی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، صفحه 1015). افزون بر آن او جای دیگری باز هم درین زمینه مینویسد که: «من از بهار سال 1990 [(1369)] به بعد بعنوان معاون اول رئیس جمهور نامیده میشدم، ولی کار زیادی نداشتم که انجام بدهم.»(سلطان علی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، صفحه 1017)

در حالت فوق الذکر است که سلطان علی کشتمند «در پائیز سال 1990» جهت «تداوی» به اتحاد شوروی میرود. او بعد از «تداوی»، به گفتۀ خودش؛ جهت  «آشنا» شدن «بکار مطالعه و پژوهش» در «انستیتوت خاورشناسی فرهنگستان علوم اتحادشوروی در مسکو و برای چند روزی در فرهنگستان علوم جمهوری تاجکستان شوروی»، مصروف میگردد. به باور بسیاری ها این مصروفیت او در مسکو و تاجکستان، هیچ توجیه دیگری، جز این داشته نمیتواند که او درین دو مرکز به بحث و مشوره با استراتیژیست های اتحاد شوروی و تاجکستان جهت انتظام هرچه بیشتری سناریویی مصروف بوده که قرار بود در آینده قریب، تطبیق آن از شمال کشور آغاز گردد. زمینه های منطقی برای چنین توجیه نیز وجود دارد:

1 ـ نقش فعال استخبارات تاجکستان در تامین ارتباط میان جمعیت اسلامی و بخصوص شورای نظار  و همچنان سایر گرایش های «ستمی» در شمال افغانستان با ساختارهای مرکزی سیاسی و استخباراتی اتحادشوروی.

2 ـ عضویت تعداد چهار تن از تاجکها، منجمله قیوم اف وزیر خارجۀ تاجکستان و مؤمن قناعت شاعر معروف زبان تاجکی، رئیس اتحادیه نویسندگان تاجکستان و رئیس روابط بین المللی پارلمان شوروی در هیئت مذاکره کننده با هیئت مجاهدین تحت ریاست برهان الدین ربانی. بخصوص که مؤمن قناعت از فردای ورود هیئت مجاهدین به مسکو، به شهادت فضل الرحمن فاضل پیوسته «با استاد ملاقات های خصوصی» داشته و «چندین بار به اقامتگاه مجاهدین آمد و با استاد صحبت مفصلی داشت.» (فضل الرحمن فاضل و فیض الرحمن وثیق، مجاهدین در مسکو ـ مذاکرات با روسها، صفحه 91).

3 ـ واگذاری تحریک و تدارک بغاوت شمال به شاخۀ تاجکستان کی. جی. بی، بنابر روابط گسترده و علایق آنان با گرایشات «ستمی» در شمال کشور. چنانچه برای این منظور بعداً جنرال حارث شاه رئیس اداره کی . جی. بی شهر دوشنبه را ـ بنابر روابط و شناخت قبلی اش بحیث مشاور با کادرهای ملکی و نظامی شمال ـ برای انجام این وظیفه به شمال افغانستان فرستادند.

4 ـ همزمان با تسلیمی و سقوط شهر مزار شریف به ایتلاف شمال، ورود سلطان علی کشتمند، از مسکو ـ که هنوز تحت تداوی قرار داشت ـ به شهر دوشنبه و ایجاد قرارگاهی متشکل از برخی کادرها و فعالین حزبی درین شهر، جهت نظارت بر انکشافات بعدی و کمک با کادرهای حزبی شرکت کننده در بغاوت ـ بخصوص نجیب الله مسیر که زمانی از جانب کشتمند در رأس حکومت گونۀ سمت شمال نیز گماشته شده بود ـ و استقامت دادن فعالیت های آنان. حتی طرح این مسئله که کشتمند و قرارگاه متذکره به شهر مزار شریف انتقال گردد؛ ولی بعداً از تعمیل این طرح به دلیل هرج و مرج و بی نظمی مسلط در شهر مزار شریف و برخی ملحوظات دیگر صرف نظر گردید. 

بنابر حقایق فوق و ارتباط آنان با همدیگر و همچان با تحریک و تعمیل بغاوت شمال، نمیتوانند با مصروفیت ادعا شدۀ فوق الذکر سلطانعلی کشتمند در «انستیتوت خاورشناسی فرهنگستان علوم اتحادشوروی در مسکو و برای چند روزی در فرهنگستان علوم جمهوری تاجکستان شوروی» نیز بی ارتباط باشند. به هر صورت، بعد از تکمیل «مطالعات» متذکره در مسکو و تاجکستان بود که سلطانعلی کشتمند ـ به گفتۀ خودش ـ گویا بنابر«مطالبات مردم»(!)، در «بهار سال 1991» به کابل بازگشت.

پس از این بازگشتِ او بود که همه افراد و حلقاتِ «خاص» فعال گردیدند؛ تا بربنیاد متدولوژی «مطالعه و پژوهشی» که کشتمند در مسکو و تاجکستان با آن «آشنا» گردیده بود، برای «دیدار» با وی «گروه های از مردم» را سازماندهند که به منزلش هجوم بیاورند. بدین طریق بود که کمپاین سازمانیافتۀ بی ثبات سازی دولت و تزئید تشنج در داخل حزب بر محور سلطان علی کشتمند نیز آغاز گردید و ادامه یافت. درین جریان مطابق تیزس توصیه شدۀ تبلیغاتی بود که «رئیس جمهور و هواداران نزدیک وی» را بطور علنی به تبارز «گرایشات برتری جویی ملی» متهم ساختند. خود سلطان علی کشتمند با اشاره به زمانِ بعد از این بازگشت خود؛ درین زمینه چنین نوشته است:«مراجعات گروه های از مردم برای دیدار در منزلم روز تا روز افزایش می یافت. از آنجائیکه امکانات پذیرایی از مردم در درون اپارتمان منزلم در بلاک چهار مکرویان اول، وجود نداشت؛ دوستان بر روی چمن سبزی در محوطۀ بلاک خیمه ای برپا کردند. هر روز شماری زیادی از مردم ساده تا روشنفکران، عمدتاً دسته جمعی و بعضاً انفرادی برای دیدار و صحبت می آمدند. ایشان که هیچ وسیلۀ دیگری برای بلند کردن آواز خود نداشتند، به ملاحظۀ وخامت مجدد وضع اقتصادی کشور، در رابطه دشواری های زندگی شکایت میکردند. مسئله مرکزی را در شکایت ها و خواستهای ایشان، سیاست های مشهود ملی گرایانه از سوی رئیس جمهور و هواداران نزدیک وی و تبارز آشکار گرایش های برتری جویی ملی در حرف و عمل آنان، تشکیل میکرد.»(سلطان علی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، صفحه 1018).

آغاز و ادامه وضعیت سازمانیافتۀ علنی فوق بر محور سلطان علی کشتمند، توإم با مصارف گزاف و آنهم در شرایط بحرانی کشور و مغایر اصول اساسناموی انتظام حیات حزبی، بطور کاملاً «مؤجه» در رهبری حزبی و دولتی تشویش ایجاد نمود. خود سلطانعلی کشتمند اگرچه با «غیر مؤجه» خواندن این تشویش و توسل به وانمود ساختن علل «غیر مؤجه» بروز آن؛ در زمینه چنین اعتراف مینماید:«او[(نجیب الله)] از مراجعات حزبی ها، روشنفکران و گروه های از مردم کابل نزد ببرک کارمل که به تازگی از مسکو به کابل برگشته بود و همچنان نزد من، بگونۀ غیر مؤجه نگران و مشوش گردید، مشکوک شد و یا حسادت ورزید.»(سلطان علی کشتمند، همانجا، جلد سوم، صفحه 1025، تکیه از: ف. ودان)

باید گفت: در مورد اینکه منبع اصلی تحرکات متذکره در خارج کشور قرار داشت، هیچ «شک» وجود نداشت و این یقین کامل جایی برای «مشکوک» شدن باقی نمیگذاشت؛ بنابرین طرح سوال «حسادت» نیز پوشش عوامگرایانه ای بیش بوده نمیتواند که به هدف مغشوش ساختن علل اصلی «مشوش» گردیدن رهبری حزبی و دولتی ارایه گردیده است. درین زمینه قابل توضیح است که همزمان با برگشت سلطان علی کشتمند به کشور، حلقاتِ مشکوکی «گفتگوی لفظی» و «لت و کوب» متقابلِ «بچه های هزاره در منطقۀ پل سوخته با شاگردان حربی شوونځی» را سازماندهی و بعداً از آن غایلۀ بزرگی ساختند. ستر جنرال محمدنبی عظیمی که در آن وقت قومندان گارنیزیون کابل بود، درین زمینه چنین مینویسد:«در ماه سرطان بچه های هزاره در منطقۀ پل سوخته با شاگردان حربی شوونځی در یکی از روزهای رخصتی مشاجره و گفتگوهای لفظی را آغاز کرده و به لت و کوب همدیگر پرداختند. در آغاز مسئله کوچکی تلقی گردید و حتی تا سطح گارنیزیون کابل انعکاس نیافت. اما بعداً این ماجرا بزرگ شد و مردم منطقۀ دشت برچی و پل سرخ با شاگردان حربی شوونځی اعلان جنگ دادند. کاردها، پیش قبض ها، کلاشنکوف ها آماده شدند و التماتوم هزارگانِ شهر کابل تشویش فراوانی خلق نمود. به متنفذین مانند اییلاقی، شیخ علی احمد فکور، شیخ حسینی، سرابی و نبی زاده که در گارنیزیون کابل جمع شده بودند، اخطار گارنیزیون مبنی بر خلع سلاح کردن آنها اعلان شد و به اصطلاح غایله ختم گردید.»(سترجنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 479)

در حالیکه جنگ و بحران ناشی از آن، توأم با توطئه های سازمانیافته علیه کشور ادامه داشت، برپایی «خیمه»، تجمعات، تبلیغات و تحریکاتِ نفاق افگنانۀ ملی فوق بر محور سلطان علی کشتمند، نیز نمی توانست در رهبری حزبی و دولتی «تشویش» ایجاد نکند. بنابر چنین تشویش های «مؤجه» بود که هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن، مسئله متذکره را نیز در حضور خود سلطانعلی کشتمند مورد بحث و بررسی قرار داد و تداوم آن را مغایر منافع ملی، تخریب ثبات نسبی موجود و مغایر اصول مندرج اساسنامه حزبی خوانده و از او تقاضا بعمل آورد تا تقرر خود را بحیث سفیر به یکی از کشورها بپذیرد، ولی کشتمند که نتوانست در برابر «نرمش و استدال» دوکتور نجیب الله بهانه جویی و یا مقاوت نماید، بنابرین یک بار دیگر «مریضی» خود را بهانه قرار داده و رفتن خویش را عجالتاً برای مدت سه ماه جهت تداوی به اتحاد شوروی مطرح نمود که این پیشنهاد او از جانب هیئت اجرائیه حزب پذیرفته شد. خود کشتمند درین زمینه چنین مینویسد:«در یکی از جلسات هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن شرکت کردم که در آن مسایل خیلی جدی در رابطه به مسئله ملی در افغانستان مطرح گردید.

نجیب الله ترجیح داد که نه بازورازمایی، بلکه با نرمش و استدلال با من صحبت نماید. او پیشنهاد کرد که با امتیازات مادی و معنوی بعنوان سفیر یا به طرق دیگر از کشور بیرون روم و در عین زمان نشان داد که درین تصمیم خویش قاطع است. من ... پیشنهادات وی را رد کردم، ولی موافقت نمودم که بخارج بروم. از آنجائیکه فرزندانم در مسکو تحصیل میکردند و بنابر سهولت، به آنجا مسافرت کردم.»(کشتمند، همانجا، جلد سوم، صفحه های 1025 و 1026، تکیه از: ف. ودان)

سلطان علی کشتمند مطابق فیصله فوق برای مدت سه ماه به مسکو سفر مینماید؛ ولی بعد از یک هفته دوباره به کابل بر میگردد و قرار تائید خودش «در فرودگاه کابل از سوی عبدالوکیل عضو هیئت اجرائیه حزب و وزیر خارجه و فرید احمد مزدک عضو هیئت اجرائیه و معاون رئیس حزب و شماری زیادی از دوستان استقبال» میگردد (رک:همانجا، جلد سوم، صفحه 1025). کشتمند که با مشوره های جدید از مسکو برگشته، به تعقیب رسیدن خویش به کابل، جهت آنکه مسوولیت عضویت حزبی و مکلفیت خویش را در قبال حزب نیز بدور انداخته باشد، نه تنها از عضویت و تمام مقامات حزبی استعفأ میدهد؛ بلکه با ابراز نزدیکی فکری ـ سیاسی به «حزب وحدت اسلامی»، از اعتقادات سیاسی خویش مبنی بر اصول و ارزشهای فکری ـ سیاسی حزب وطن نیز دوری میجوید. محمد اسحق توخی دستیار رئیس جمهور نجیب الله در آن وقت، پیرامون استعفای فوق الذکر سلطان علی کشتمند؛ چنین مینویسد:« فشار دیگری که بر دوکتور نجیب الله وارد گردید، استعفای سلطان علی کشتمند از عضویت در حزب و هیئت اجرائیه آن بود. استعفای مذکور در تبانی با حلقاتِ معینی در ماسکو صورت پذیرفت. زیرا در آن زمانی که او استعفای خود را از حزب وطن اعلام نمود، تازه از مسکو برگشته بود. نگارنده بخاطر دارم، که سلطان علی کشتمند شخصاً مدت قبل از سفرش به ماسکو، تقاضای یک سفر سه ماهه را بمنظور تداوی و استراحت به اتحادشوروی کرده بود که مدتی بعد موصوف عازم مسکو شد، ولی، هنوز یک هفته از عزیمتش به مسکو نگذشته بود، که خلاف انتظار دوباره به کشور برگشت و دو روز بعد از آن به تاریخ 25 سرطان 1370 (جولای 1991 م) استعفای خود را از حزب وطن پیش کرد.» (محمد اسحق توخی، دوکتور نجیب الله و خروج سپاهیان شوروی از افغانستان، بخش دوم، عنوان کوچک «استفای سلطانعلی کشتند»).

افزون بر آن عبدالوکیل نیز با اشاره به برگشت سلطان علی کشتمند از مسکو و استعفای او از عضویت و مقاماهای حزبی چنین مینویسد:«سلطانعلی کشتمند بعد از اینکه برای باردوم از پست صدارت سبکدوش شد به پست غیر فعال و پاسیف معاون رئیس جمهور مؤظف شد. بعد از سپری نمودن مدت زمانی، برای مدت کوتاهی به اتحادشوروی رفت. وقتی دوباره به کابل بازگشت، بتاریخ 25 سرطان 1370 بدون مشورۀ قبلی با اعضای هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن، از عضویت حزب وطن و هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب و معاونیت ریاست جمهوری استعفا داد ... سلطان علی کشتمند متن استعفانامۀ خویش را برای تمام اعضای هیئت اجرائیه حزب فرستاد و هم یک کاپی آن را نیز به جریدۀ «آزادی»  غرض نشر سپرد.

قابل یادآوریست که بازگشت ببرک کارمل و استعفای سلطان علی کشتمند تقریباً همزمان در ظرف یکماه صورت گرفت. این رویدادهای با اهمیت، اعضای حزب و مخصوصاً رهبری حزب را در وضعیت فوق العاده حساس و پیچیده قرار داد.»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحات 640 و 641).

مطابق به سند مورد بحث و تائید شده در جلسۀ هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن، «چند روز قبل هیئت اجرائیه متن استعفای رفیق سلطان علی کشتمند عضو هیئت اجرائیه شورای مرکزی را دریافت نمود که موصوف طی آن، دلایل استعفایش را مطرح نموده و همزمان متن سند مذکور را در یکی از جراید کشور نیز به نشر رسانیده است.»(برگرفته از سند یادداشت هیئت اجرائیه حزب، مندرج: عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 642). ارایه و نشر متن استعفانامۀ سلطان علی کشتمند و آن هم «بدون مشورۀ قبلی با اعضای هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن»، باعث گردید تا هیئت اجرائیه حزب ناگزیر این مسئله را در یکی از جلسات خویش مورد بحث و تأئید قرار دهد. عبدالوکیل که مدعی است درین جلسه خودش با قبول استعفای کشتمند مخالفت نموده، با نادیده گرفتن حقایق شکل گرفتۀ عقب استعفای سلطانعلی کشتمند در داخل و خارج کشور و حتی تذکرات صریح خود او مبنی بر اختلافات فکری و سیاسی اش با حزب وطن ـ که هم در متن استعفانامه و هم طی مصاحبه هایی خویش منعکس ساخته بود ـ آن را چنانچه در مقدمۀ همین قسمت خواندیم، «وادار ساختن و لغزاندن کشتمند به استعفا» و آنهم بنابر «سیاست و برخورد نجیب الله» میخواند(رک:عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 642)، اما او هرگز نمی نویسد که در رابطه به استعفای مذکور رأی مثبت و یا منفی داده بود و استعفانامۀ مذکور با اتفاق و یا اکثریت آرای اعضای هیئت اجرائیه تصویب گردید. زیرا نهایی شدن استعفای متذکره، بدون تائید هیئت اجرائیه حزب ناممکن بود.

باید گفت که در متن یادداشت تائید شدۀ هیئت اجرائیه حزب در مورد استعفای سلطانعلی کشتمند، افزون بر رد دلایل استعفای متذکره؛ آمده است که:«جای تعجب است در حالیکه رفیق کشتمند ادعا های فراوانی را علیه حزب و ارگانهای رهبری آن عنوان مینماید، موصوف این نظریات خاص خود را در هیچیک از مقامات عالی حزبی مانند مجمع عمومی و اجلاسهای عمومی حزب و یا مطبوعات حزبی مطرح ننموده و در موضع تائید کامل مشی عمومی و جاری قرار داشته است.»(برگرفته از متن کامل یادداشت هیئت اجرائیه، منعکس شده در: عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 643) و در نهایت هیئت اجرائیه حزب وطن:«تقاضای رفیق کشتمند مبنی بر قبول استعفای وی از عضویت حزب و مقامات رهبری آن» را «تائید» نمود. بدین طریق سلطان علی کشتمند با استعفای خویش از عضویت و مقامات حزبی، خواست در موضع «باریس یلتسین» افغانی تبارز نماید.

باید گفت که سلطانعلی کشتمند ضمن سایر دلایل نامؤجه برای استعفای خود، در حالیکه جنگ به شدت جریان دارد، نه تامین صلح را «مضمون اصلی مبارزه در شرایط کنونی کشور»؛ بلکه در مادۀ سوم آن مطابق به سناریوی جدید شوروی مبنی بر آغاز تحریکات تباری در افغانستان؛ چنین مینویسد: «سیاست ها و عملکرد حزب در رابطه به مسئلۀ ملی و حقوق ملیت های مختلف افغانستان که مضمون اصلی مبارزه را در شرایط کنونی کشور تشکیل میدهد و در رابطه به مسایل کادری مرتبط به آن در مطابقت با اصول عام قبول شدۀ جهانی و شرایط کنونی جامعۀ ما نیست و من که با چنین شیوه ها و برخوردها موافقت ندارم، دوام عضویت خویش را در حزب وطن مؤجه نمیدانم.» (سلطانعلی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، متن استعفانامه از حزب وطن، مادۀ سوم،  صفحه 1028). سلطانعلی کشتمند چنین ادعایی را خلاف واقعیت و در مغایرت صریح با ارزشهایی مطرح شده در مرامنامه و اساسنامۀ حزب وطن، قانون اساسی و دیگر قوانین جمهوری افغانستان و همچنان اقداماتِ گسترده یی مطرح مینماید که رهبری حزبی و دولتی برای دموکراتیزه ساختن حیات اجتماعی ـ اقتصادی کشور، پلورالیزم سیاسی و درین میان برای سهمگیری تمام اقوام کشور در ابعاد مختلف حیات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنکی و از جمله در سیاست کادری(ملکی و نظامی)، بخصوص در زمینه احقاق حقوق هموطنان عزیز هزاره تعمیل نموده بود و مینمود. سلطان علی کشتمند درین زمینه تا اندازۀ پیش می رود که «حاکمیت خونین حفظ الله امین»، علیه تمام مردم افغانستان و بخصوص توطئه سیاهِ انتساب کودتای نامنهاد منسوب به خویش، جنرال عبدالقادر، محمد رفیع و دیگران را صرف علیه «من و خانواده ام و ملیت من» خوانده و چنین مینویسد:«دستگیری، شکنجه و زندانی شدن این جانب طی هفده ماه در سخت ترین شرایط خلاف تمام موازین انسانی هنگام حاکمیت خونین حفیظ الله امین در اثر یک توطئه سیاه می باشد که علیه من و خانواده ام و ملیت من سازمان داده شده بود.»(رک: سلطانعلی کشتمند، متن استعفانامۀ متذکره، مادۀ اول، مندرج یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، صفحه 1027، تکیه از: ف. ودان). او با چنین توجیه نادرست، به حقِ ده ها شهید گلگون کفن عضو حزب، اعم از ملکی و نظامی جفا مینماید که به تمام ملیت ها و اقوام باهم برادر افغانستان تعلق داشتند و با سرفرازی در زیر شکنجه های ددمنشانه دژخیمان «اگسا» مقاومت و از آرمانهای انسانی شان دفاع و در نتیجه در حالی به جوخه های اعدام سپرده شدند که سلطان علی کشتمند باوجود اتهام رهبری این کودتای نامنهاد، زنده و سلامت از زندان رها و بر اریکه قدرت (مقام صدارت) قرار داده شد. بنابر بیگانگی فکری ـ سیاسی خویش با حزب دموکراتیک خلق افغانستان و همچنان حزب وطن است که او در «یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی»، حین بحث بر شخصیت طاهر بدخشی و ملاقات هایی که در زندان بلچرخی با او داشت، خود را«از لحاظ احساس، دید سیاسی و اندیشه های خویش» با او «نزدیک» میداند (رک: کتاب مذکور، جلد اول و دوم، صفحه 568). بدین ملحوظ هم بود که جریدۀ «آزادی»، ارگان نشراتی «سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان»، یکی از شاخه های مربوط به گرایش «ستم ملی»، با مدیریت مسوول سخی غیرت، درین وقت به بلندگوی نظریات او و ببرک کارمل و محرک نفاق میان اقوام و ملیت های ساکن کشور مبدل گردیده بود.

عبدالوکیل باز هم و برعکس واقعیت و حتی اظهارات خود کشتمند که هم در متن استفانامۀ خویش و هم در یادداشت های سیاسی خود در زمینۀ تداوم فعالیت سیاسی اش انعکاس داده است؛ مینویسد که:«سلطان علی کشتمند بعد از استعفایش گرچه فعالیت محسوس سیاسی نداشت؛ ولی بعضاً مصاحبه هایی را از طریق رادیو بی. بی. سی انجام میداد.»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 644). در نقل قول فوق، عبدالوکیل افزون بر ارتکاب دروغ «فعالیت محسوس سیاسی نداشت» ، هرگز در مورد محتوی این مصاحبه های بسیار با اهمیت سلطان علی کشتمند، بخاطر توضیح نمی دهد که در آنصورت ماهیت دفاع خویش از او را برملا می سازد. زیرا بعد از نشر استعفانامۀ خویش بود که کشتمند طی یک مصاحبه از طریق رادیو بی. بی. سی ـ که در برخی از رسانه های گروهی کشور و از این میان در جریدۀ «آزادی» نیز انعکاس یافت ـ اعلام نمود که:«من هزاره بودم و هزاره استم، شعیه بودم و شعیه استم». در همین مصاحبه او در جواب سوالی، خویش را از لحاظ افکار، نظریات و مواضع سیاسی «همسان با حزب وحدت اسلامی» خوانده و در عین حال از ارتباط سازمانی خویش با «حزب وحدت» انکار نمود. چنین موضعگیری دستوری او درست در مطابقت با موضعگیری ببرک کارمل بود که علت برگشت خود از اتحادشوروی به افغانستان را «مبارزه در راه احقاق حقوق اقلیت های قومی» وانمود ساخته بود و بعدها هر دو در سازماندهی بغاوت شمال و انکشاف آن نیز تحت چنین شعاری همکاری نمودند.

بی جهت نیست که دکترنصری حق شناس واقعه نگار مرتبط به تنظیم جهادی ایتلافی بعدی آنها (جمعیت اسلامی افغانستان)، با اشاره به عملکرد «روسها»؛ درین زمینه چنین مینویسد:[«ببرک کارمل و سلطان علی کشتمند را از مسکو به کابل فرستادند و به دنبال آن نشریۀ رسمی مسکو (پراودا) دربارۀ صلح، اشتباهات حزب دموکراتیک خلق (وطن) و بحران جامعۀ افغانستان تبصرۀ نوشت و افزود که: «ممکن است رهبران حزب وطن نجیب الله را بخاطر صلح برکنار کنند. ... برگشت ببرک کارمل و کشتمند جزء همین جریان است. ...

کارمل و کشتمند در بازگشت از مسکو حرف ها و شعارهایی را عنوان نمودند که با فکر و اندیشه و عمل چندین سالۀ آنان تضاد داشت.»](نصری حق شناس، تحولات سیاسی جهاد افغانستان، جلد سوم، صفحه های 255 و 256، تکیه از: ف. ودان). جالب است که کشتمند به تغییر«فکر و اندیشه» فوق که حقشناس به او اشاره نموده و بخصوص به مصاحبۀ فوق الذکر خود با بی. بی. سی و محتوی آن مبنی بر همسانی فکری ـ سیاسی خود با حزب وحدت اسلامی، در «یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی» هیچ اشاره ننموده؛ بلکه دوباره خویش را در موضع یکی از رهبران ح. د. خ. ا و بخصوص جناح «پرچم»، افاده نموده است.

سلطان علی کشتمند که با استعفای خویش از عضویت و مقامات حزبی، تعهدات به مبانی فکری ـ سیاسی و تشکیلاتی حزب وطن را بدور افگنده و به فعالیت سیاسی در چوکات محدود تنگ نظرانۀ تبارگرایی تفرقه افگنانه مشغول گردیده بود، تلاش بعمل می آورد در مراسم و تجمعات هموطنان هزاره شرکت و بدین طریق کسب نفوذ نماید و درین زمینه حتی به هوشدارهای ارگانهای امنیتی دولت نیز بخاطری بی اعتنایی می کرد که آن را تلاش دولت جهت محدودیت گشت و گذار و فعالیت سیاسی خویش تلقی میکرد. بنابر این بی توجهی او بود که حین شرکت در یکی از مجالس فاتحه خوانی، مورد حملۀ ترورستی قرار گرفت و مجروح شد. او خود درین زمینه، چنین مینویسد:«صبح روز هفتم فبروروی 1991 [هفتم فبروری1992 درست است که 18 دلو 1370 می شود ـ ف. ودان] که از سوی یکتن از آشنایان خانوادگی از طریق تیلفون با اصرار دعوت شدم که بایستی در محفل فاتحه خوانی یکی از بستگان شخصی بنام حاجی صداقتیار در مسجد امام حسن مجتبی واقع در پل سوختۀ کابل اشتراک نمایم. من اعتماد کردم و پذیرفتم و پس از آن، از یکتن از دوستان وفادار، حاجی غلام حیدرگورگان تقاضا نمودم که مرا بدانجا برساند. وی و پسر ایشان که رانندگی میکرد به ساعت دوی بعد از ظهر آمدند و باهم رفتیم. ما برای لحظات چند در محفل فاتحه گیری نشستیم و برخاستیم و حوالی ساعت سه بعد از ظهر، از مسجد بیرون شدیم.

در بیرون مسجد شمار زیادی از افراد برای استقبال و مشایعت مراجعین به دو سوی یک راهرو ایستاده بودند و من در لحظه ایکه از دروازۀ موتر وارد آن میشدم، احساس کردم که گویا سرم به صخرۀ عظیمی از کوه به شدت فوق العاده ای اصابت کرده است و لحظاتی از حال رفتم. هنگامیکه بخود آمدم که در عقب سیت عقبی موتر نشسته بودم ... پرسیدم که چه رخ داده است؟. ایشان گفتند که بر من بوسیلۀ تفنگ یا تفنگچه آتش شده است و چیزی نیست انشأالله به خیر میگذرد.» (سلطان علی کشتمند، یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، صفحه های 1036 و 1037).

سلطانعلی کشتمند نخست به شفاخانۀ صلیب سرخ «واقع در کنار پل سرخ کارته سه» انتقال و بعد از انجام پانسمان و سایر خدمات اولیۀ طبی، او را به «بیمارستان چهارصد بستر واقع در کارتۀ وزیر اکبرخان انتقال» و درین بیمارستان به تائید خودش:«شرایط خوبی برای عملیات جراحی و تداوی آماده گردید و امنیت آن بوسیلۀ قطعات نظامی ویژه تأمین گردید. ترتیبات برای عملیات به سرعت اتخاذ شد . ...

من ده روز و شب در بیمارستان باقی ماندم و تحت تداوی و مراقبت طبی بی نذیری از سوی گروهی از پزشکان معالج قرار گرفتم. متخصصین جراحی چون اکادمسین محمد موسی وردک، دوکتور گل محمد سوری، دوکتور توتاخیل و دیگران عمل جراحی را انجام دادند.»(سلطانعلی کشتمند، همانجا، همان جلد، صفحه های 1038 و 1039). کشتمند پنهان نمی نماید که:«دوکتور نجیب الله نیز به عیادتم آمد و دکتوران و کارمندان بیمارستان را با قربانی کردن گوسفندهایی مهمانی کرد.»(همانجا، صفحه 1039).

سرانجام او مینویسد که:«طبق تجویز دوکتوران معالج ضرورت احساس می گردید که برای ادامۀ تداوی و انجام عملیات جراحی بعدی بایستی به خارج از کشور مسافرت نمایم. بنابران، همراه با همسرم به تاریخ 17 فبروری 1992 عازم مسکو شدم.»(همانجا، صفحه 1040).

سلطان علی کشتمند علی الرغم توضیح حقایق فوق پیرامون حملۀ ترورستی و اقدامات معالجوی خود، در سرتاسر یادداشت های سیاسی خویش بدون حکم صریح و طی زمینه سازی ها میخواهد بطور غیرمستقیم چنان ذهنیت را به خوانندۀ خویش انتقال دهد که گویا ترور او بوسیلۀ ارگانهای دولتی و به استشارۀ دوکتور نجیب الله سازماندهی گردیده بود. در حالیکه بنابر اظهار جنرال یارمحمد معاون اول وزارت امنیت دولتی در آن وقت به نگارندۀ این سطور، اقدام حملۀ ترورستی بنابر کینه و خصومت شیخ آصف محسنی کندهاری رهبر «حرکت اسلامی افغانستان» نسبت به سلطانعلی کشتمند بخاطر نقش او در مطرح نمودن مزاری بحیث شخص رهبری کننده حزب وحدت اسلامی، توسط تنظیم حرکت اسلامی سازماندهی گردیده بود. به هدف رفع هرگونه سؤتفاهم نیز بود که وزارت امنیت دولتی بنابر هدایت دوکتور نجیب الله، مسوولیت تحقیق پیرامون این مسئله را به گروپی از محققین تحت ریاست حسین فخری سپرد. ستر جنرال نبی عظیمی درین مورد مینویسد:«هنگامیکه سلطانعلی کشتمند در مسجد پل سوخته بعد از اشتراک در مجلس فاتحه گیری مورد سؤقصد قرار گرفت و به وسیلۀ فیر تفنگچه مجروح گردید، بار دیگر هزاره ها به مظاهرات پرداختند و مدت یک هفته در سرک های جوار ارگ و وزیر اکبرخان مینه مارش نموده عمال دولت و مسوولین وزارت امنیت دولتی را مسوول این حادثه شمردند و تهدیدهای گوناگون مینمودند. فهمیده می شد که مردم اهل تشیع و هزاره گان شهر کابل، دارای اسلحه کافی برای دفاع خویش هستند و میتوانند در آینده مشکلات بزرگی در پایتخت خلق نمایند. اما در آن موقع گارنیزیون کابل قدرت و صلاحیت کافی برای سرکوب هرنوع تظاهرات و کودتا ها را داشت و مسایل بالا نمیتوانست گارنیزیون را به مقابل مردم هزاره در کابل تحریک نماید و نجیب الله به اقدامات دیگری هم متوسل شد. در رأس هیئت تحقیق جنرال فخری څارنوال عمومی قوای مسلح را که در بین مردم هزاره حرمت و نفوذی داشت، گمارید و خودش چند بار به شفاخانۀ چهارصد بستر که کشتمند در آنجا تحت تداوی قرار داشت رفت و عیادت کرد.»(سترجنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، صفحه 427)

 باید گفت که جنرال حسین فخری فارغ التحصیل اکادمی پولیس و څارنوال عمومی قوای مسلح در آن موقع، همین داستان نویس مستعد و مطرح کشور است که بعداً با حمایت «حزب وحدت اسلامی»، در حاکمیت تنظیم های جهادی بعد از 8 ثور 1371 نیز امتیازات دولتی خویش را تا آن وقت حفظ نمود که روابط جمعیت اسلامی با حزب حامی او خوب بود. او بازهم طی حاکمیت حامد کرزی به رتبه «ډگرجنرالی»، معاونیت «ریاست عمومی امنیت ملی» و در نهایت به «ریاست عمومی ادارۀ عالی مبارزه علیه فساد اداری» گماشته شد. جنرال حسین فخری در وقتیکه جهت تحقیق پیرامون مسئله ترور سلطانعلی کشتمد مؤظف گردید، یکی از طرفداران و علاقمندان متبارز سلطانعلی کشتمند محسوب می گردید و به همین ملحوظ دوکتور نجیب الله او را به چنین مسوولیتی گماشت تا جلو هرگونه شک مبنی بر دست داشتن ارگانهای دولتی درین ترور را گرفته باشد. باید تصریح کرد که دوکتور نجیب الله به ترور و توطئه علیه رقبای سیاسی خویش اعتقاد نداشت، بلکه به قضاوت تاریخ پیرامون عملکرد این رقبا معتقد و آن را جزای به مراتب شدید نسبت به ترور آنها میدانست. چنانچه او در عمل نشان داد که نه تنها به مسوولین دفاعی کشور اجازه نداد که طیاره حامل شهنواز تنی و همراهان او را حین فرار شان به پاکستان سرنگون سازند؛ بلکه وقتی مسئله قضاوت تاریخ در برابر چشمانش در آخرین لحظات زندگی پر افتخار او قرار گرفت، مرگ پرافتخار و قهرمانانه را بر زندگی ذلتبار ترجیح داد و حماسۀ دیگری را جاویدانه ثبت تاریخ کشور خویش نمود. با چنین اعتقاد بود که او هرگز نمیخواست با ترور رقبای سیاسی خویش آنان را به قهرمانان تاریخی مبدل نماید.

به همین ملحوظ است که سلطان علی کشتمند سرانجام ـ اگرچه با افاده های ضعیفی مبنی بر اینکه «میگویند»، «شاید» و ... ـ ؛ چنین اعتراف مینماید :«با وجود تعیین هیأت تحقیق از سوی رئیس جمهوری در روزهای وقوع حادثه، تروریست نا شناخته مانده بود. ولی میگویند، بعداً شاید وی که آدمکش حرفه ای و اجاره ای بوده است، شناسایی گردیده و در نتیجۀ اعمال جنایتکارانۀ مکرر خویش از میان رفته است. محرکین، سازماندهندگان و عاملین اصلی نیز نمیتوانند ناشناخته باقی بمانند.» (کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، صفحه 1040)

سلطان علی کشتمند هنوز در مسکو بود و می باید تداوی او ادامه می یافت، ولی چنانچه قبلاً به آن اشاره نمودیم، در آستانه سقوط مزار شریف به شهر دوشنبه مرکز تاجکستان شوروی انتقال گردید.

در اخیر باید گفت که در روابط میان سلطان علی کشتمند و ببرک کارمل در سال 1370، دیگر آن فضای «نفرت» دیده نمی شد که زمانی ببرک کارمل بنابر نقش برجستۀ سلطانعلی کشتمند در تدویر پلینوم هجدهم، او را در حضور صالح محمد زیری و سید محمد گلابزوی؛ گفته بود:«تو هیچ حق نداری صحبت کنی، وقتی ترا می بینم، از انسانیت نفرت میکنم.»( رک: محمد اسحق توخی، مضمون تحت عنوان «دکتور نجیب الله و خروج نیروهای نظامی از افغانستان، قسمت دوم، منتشر شده در سایت های انترنتی «نهضت آینده» و «پیام وطن»)؛ بلکه آنان با تبارز شعارها و مواضع یکسان، در ضدیت با حزب وطن، رهبری این حزب و بخصوص در ضدیت با دوکتور نجیب الله بهم نزدیک گردیده و مشترک عمل مینمودند، این حقیقت در یادداشتهای سیاسی سلطانعلی کشتمند به وضاحت درک میگردد.

اگر «نفرتِ» در فوق تذکر یافتۀ ببرک کارمل نسبت به سلطان علی کشتمند، مانع همکاری آنان با همدیگر طی پروسۀ تحریکات شان جهت سقوط جمهوری افغانستان و انتقال قدرت دولتی به «حکومت انتقالی اسلامی»، بخاطری نگردید که آن دو را ظاهراً شعارهای واحد«دفاع از حقوق اقلیت ها» و مبارزه بر ضد گویا «گرایش های برتری جویی ملی» به هم نزدیک ساخته بود، شرکت فعال و اتحاد عمل سلیمان لایق درین پروسه و در همکاری با این دو نفر و سایر پشتون ستیزانی چون نجم الدین کاویانی و فرید احمد مزدک را چکونه میتوان ارزیابی کرد؟. این سوالی است که به جواب آن در قسمت بعدی خواهیم پرداخت.

ادامه دارد

از مقدمه تا قسمت پنجاودوم

لطفن برای خوانش هرقسمت بالای شماره ها کلیک کنید

مقدمه

قسمت پنجم

قسمت چهارم

قسمت سوم

قسمت دوم

قسمت اول

قسمت دهم

قسمت نهم

قسمت هشتم

قسمت هفتم

قسمت ششم

قسمت پانزدهم

قسمت چهاردهم

قسمت سیزدهم

قسمت وازدهم

قسمت یازدهم

قسمت بیستم

قسمت نزدهم

قسمت هژدهم

قسمت هفدهم

قسمت شانزدهم

قسمت بیست و پنجم

قسمت بیست وچهارم

قسمت بیست وسوم

قسمت بیست ودوم

قسمت بیست و یکم

قسمت سی ام

قسمت بیست ونهم

قسمت بیست وهشتم

قسمت بیست وهفتم

قسمت بیست وششم

قسمت سی وپنجم

قسمت سی و چهارم

قسمت سی وسوم

قسمت سی ودوم

قسمت سی ویکم

قسمت  چهلم

قسمت سی و نهم

قسمت و هشتم

قسمت سی و هفتم

قسمت سی وششم

قسمت چهل پنجم

قسمت چهل چهارم

قسمت چهل وسوم

قسمت چهل ودوم

قسمت چهل ویکم

قسمت پنجاهم

قسمت چهل ونهم

قسمت چهل وهشتم

قسمت چهل وهفتم

قسمت چهل وششم

 

 

 

قسمت پنجاه ودوم

قسمت پنجاه ویکم

 

عقاید نویسنــــدگـان لـــزوما نظــر هـــوډ نمی باشــد